زلال دوست...
"H.M" نوزده ساله ی عزیزکه با وجودنام بسیار بسیار زیبایت بنا به دلایلی نخواستی که نام عزیزت اینجا برده شود. آمدم که بگویم چقدر خوشحالم از بودنت. تو که دلت مثل آینه است . از همان روزی که برایم کامنت خصوصی گذاشتی وگفتی که دلت از رنج انار بدرد امده و احوالش را از من جویا شدی .از همان روزی که به من سلام کردی و دست دوستی دراز کردی ،دستم را به گرمی فشردی مهرت به دلم نشست و دوستیمان آغازیدن گرفت با اینکه هرگز ندیده بودمت حتی در رویا یی پاک . خوشحالم که در این شهرفرنگ دوستانی دارم چون تو "بهتر از برگ درخت" ویقین دارم که حریر مهر مادریت از من نرمتر و لطیفتر خواهد بود. چقدر مرا شگفت ...