علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

تو به فرداها به روشنی بیندیش...

1391/4/17 23:15
1,939 بازدید
اشتراک گذاری

 

عنوان این پست قطعا هیچ ربطی به محتوای آن ندارد پس صبور باش و تا آخر بخوان...

سلام میوه دلم

اینروزها چینهای سه گانه رانت و اون غبغب کوچولوت به مرخصی رفتن...این ماه اصلا خوب رشد نکردی و من بی اینکه ذره ای ناامید بشم همچنان روزی یک سیب سبز فرانسوی رو برات آب می گیرم وتو باز هم میل به خوردن نشون نمیدی .ولی ظرف آب رو که می بینی چشمهات از خوشحالی می درخشن. با لذت و عجله همه محتویات شیشه رو سر می کشی. بار اولی که داشتم بهت آب می دادم، توی اتاق نشسته بودم و بقیه  توی سالن . از صدای ذوق کردن من کنجکاو شدن و گفتن که تو روپیششون ببرم تا اونا هم آب خوردنت روببینن. توی مسیر شیشه رو از دهانت بیرون آورده بودم که یهو جستی زدی، خودت شیشه رو از دستم قاپیدی و به دهان بردی!
بعد از خوردن آب معجزه می شود. انگار نوشابه انرژی زا خورده است پسرکم. سرحال و شنگول می شود!!!

  برخلاف تصورم نه تنها شکمو نیستی بلکه با ارث بردن طبع محافظه کارت از بابایی اوایل خیلی پذیرای تجربه جدید غذای جامد نبودی . تا به حال انواع  فرنی،حریره بادام،کرم،حلوا(فایل دستور تهیه آن را برای علاقه مندان میگذارم البته ابن فایل رو از اینترنت گرفتم) و انواع سوپ با مواد متشکله مرغ، ماهیچه، سیب زمینی، هویج، کدو، لوبیا سبز، کرفس، گشنیز، جعفری، شوید، آلو، رشته فرنگی ،کره و ... هر بار با یک قاشق ماست به عنوان چاشنی خورده ای . به خدا سوپهات انقدر خوشمزه بود که خاله سلیمه  هم از اون می خورد ولی هر بار با کلی بازی و شوخی و بالا و پایین پریدن یک سوم پیاله رو بهت می دادم. اوایل با وجود رنده کردن همه اجزا و بعد هم میکس کردنش به مدت یک ثانیه تا مخلوط هموژنی بدست بیاد، انگار که غذا رو از توی آبکش رد کرده باشی، مواد جامد رو تف می کردی و فقط آب سوپ رو هورت می کشیدی!  البته، روز به روز بهتر شدی  ولی اونطوری که بعضی از بچه هابرای قاشق بعدی عجله و ولع دارن و اگه کمی دیر بشه، گریه می کنن، نبود. آب رو عاشقانه می خوری به هزار کرشمه و لذت و به فنجان آبت که عکس روش یه اسمایلی با مزه ست چنان لبخندهای دلبرانه ای می زنی که دلم می خواد جام رو بااون  فنجون عوض کنم!، فرنی و حریره رومعمولی و سوپ وآب سیب رو با نق و بعد اگر یک کم اصرار با گریه می خوردی. من هم نمی خواستم از ایندو زده ات کنم. با انواع میوه میانه خوبی نداری چه به صورت آب گرفته چه بصورت خام و رنده شده (دوستای گلم  شما رو به خدا، اگر کسی راه حلی، راهکاری، ترفندی، چیزی سراغ داره برای خوردن میوه و سوپ ، راهنماییم کنه. ضمنا بگم که بازی و شکلک و موسیقی و... اصلا تاثیر نداره. این درست که غذاش رو بدون نمک و ادویه می پزم ولی برای مزه دار کردنش آلو و یک بار هم سرخود و بدون تجویز پزشک زرشک توی سوپش ریختم یا در آخر به اون یک قاشق مربا خوری ماست یا دو قطره آبلیمو زده ام، چه کنم؟)

نمی دونم همه اینطوری هستن یا فقط توی فندق که تا این حد اتیکت غذا خوردن رو رعایت نمی کنی که هر بار بعد از غذا خوردن باید حمام بری و لباس و صندلی غذاخوری و هر آنچه در شعاع دو متری صندلیت است باید شسته بشه. توالتمون بوی گوشت گرفته از بس که هر روز سری به سری مشغول سرویس دادن به حضرت عالیست! به همین علت، تا اطلاع ثانوی تمام قرارهای خواستگاری از دخملکهای نانازی وبلاگی لغو می شود!خجالتخنده

من خوش خیال رو باش که امیدوار بودم که بچه م به شش ماهگی برسه و تعداد دفعات شیر خوردنش کم میشه و من نفس راحتی بکشم. کارم چهار برابر شده . من برای هر وعده ت غذای تازه تهیه می کنم. خانم مامای مرکز بهداشت توصیه می کرد که هر چهل وهشت ساعت یک بار باید برای بچه آشپزی کرد و بیشتر از اون لزومی نداره. من فکر می کنم بهتره نهایت وقتم رو برات بذارم. چونکه بچه در این برهه حساس بیشترین رشد مغزی رو داره و باید ویتامین و مواد معدنی و ... کافی به بدنش برسه. ترجیح می دم حدالامکان از غذاهای خونگی و تازه استفاده کنم و حداکثر بهره رو از این زمان ببرم.

  من طی این مدت( از پایان شش ماهگی تا کنون) سعی کردم غذای مونده توی یخچال رو بهت ندم. هر وعده برات غذای تازه درست می کنم و سعی می کنم در برنامه روزانه ات تمام گروههای غذایی رو بگنجونم. حتی مواد اولیه ش رو تازه به تازه می خرم. به نگاه عجیب مغازه داراهم اهمیت نمی دم که حتما پیش خودشون فکر می کنن این بیچاره چقدر فقیره که سبزیجات و میوه جات رو دانه ای می خره. چون این مواد کیفیت خود رو در یخچال به سرعت از دست می دن.البته من این حساسیت رو فقط برای تو دارم (چون در سن حساسی هستی) وگرنه خودمون از میوه یک هفته در یخچال مونده هم لذت می بریم!

از  ماه هشتم ماش و پوره و همچنین میوه خام رنده شده به برنامه غذاییت اضافه شد و در ماه نهم خرما و زرده تخم مرغ که هیچ کدومشون رو هم دوست نداری . از ابتدای ماه دهم تا به حال هم غذات به صورت کته ای بوده همرا ه با مغز قلم گوسفند و هویج که خوشبختانه با استقبال گرمت روبه رو شد تا الان. و حالا میتونم بگم ازون دسته ای که برای قاشق بعدی دستت رو می کوبی محکم روی میز و کما فی السابق خودت برای خودت " هوممممم هوممممم" می کنی و به همان زبان "کله ای" که قبلا ذکر خیرش بود حرفهایی می زنی به علامت رضایت که خوش خوشانم می شه.و بار دیگه بهم یادآور شدی که نه تنها چهره بلکه طبع غذاییت(علاقه زیاد به کته) روهم از باباییت به ارث بردی و من احتمالا این وسط نقش  همون هویج رو ایفا می کردمگاوچران ژله رو اصلا دوست نداری و همچنان هیچ علاقه ای به خوردن میوه و آب میوه نداری ولی کماکان عاشق نان هستی و اگه نان نبود، سر ناهار و شام به قول سهراب "دست ما در پی چیزی می گشت..." هنوز جوانه گندم به غذات اضافه نکردم همچنین ماهی که طبق کارت واکسیناسیون از ماه یازدهم باید اضافه میشد . ولی نظر  پزشکت اینکه مصرف ماهی برای کودکان زیر یکسال ایجاد حساسیت می کنه . موندم بین دوراهی

 و اما اون خبر بد بد بد که دلم نیومد اول پست بگم ! بالاخره زمانش رسید که بگم ( شجاع باش مامانی!) قرار بود که این پست پر از عکسای شاد و پرانرژی و اشتها آور باشه ولی متاسفانه طی یک عمل بسیار غیر محتاطانه من همه عکسهای مربوط به این پست و بعضی از عکسای مربوط به این 25 روز اخیر که با توجه به موضوع طبقه بندی و  توی یک پوشه جداگونه ذخیره شده بود در اثر سهل انگاری من پاک پاک شد.خوشبختانه عکسای سفرمون به مشهد در امان موند که میذارم. چگونگی پاک شدن هم ازین قرار بود که در راستای پایین بودن سرعت نت که بخشیش  هم بر می گشت به حجم زیاد اطلاعات ذخیره شده روی سیستم ، قرار بر این شد که یه هارد اکسترنال بخریم و بعضی اطلاعات از جمله عکسها رو منتقل کنیم روی این هارد و البته نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود این وسط که احتمالا پوشه محتوی این عکسا کات شده بود توی پوشه دیگه و اونم اشتباها پاک شد. تا چند روز درگیرش بودم کلی هم بی حوصله شاید یکی از دلایل ننوشتنم توی این چند روز هم همین بود. خوشبختانه احتمال برگردوندنش هست .هنوزم وجدانم درد می کنه بد جوری...

 و لی تو "به روشنی بیاندیش" پسرم غمی نیست

 همه ی پنجره ها ارزونی تو ، به جهانی خوب و دیدنی بیاندیش...

ولی به هرحال تا اونوقت برای اینکه این پست خالی از عکس نباشه این چنتا رو قبول کن تا بعد...

این عکساروهم قراربود توی پست اتاق و وسایلت بذارم که خوب انگار قسمتش برای اینجا بود

 

اینم بگم که از پست قبل ١٤ نظر پر از مهربونی تایید نشده دارم که بعدا سر فرصت تایید می کنم  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامانی وروجک
17 تیر 91 20:51
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.به اندازه ی یه دنیا دلتنگ شدن برای شما.قبل از خوندن متنت بگم به دلم افتاده بود که امروز بروز میکنی و تا اسمتون رو تو وبلاگای بروز شده دیدم سریع بازش کردم
مامانی وروجک
17 تیر 91 21:01
ای پسر بد غذا!!!!!!ولی نه شاید دوست نداری بهرحال که اون ماههای سخت گذشت و جنابعالی کته دوست داری.ارمیا هم دوست داره.اینکه باید باهاش بازی کنی و اهنگ و این چیزا باید بگم که اکثر بچه ها همینن و از جمله ارمیا.یه منطقه از غذا خوردنش کثیف میشه ولی مهم نیست همینکه یه قاشق دیگه هم بخوره برام کلی می ارزه.با اینکه مدت زیادی میشه که گل پسرمون رو ندیدم ولی بی صبرانه منتظر عکس جدیدم.ظروف غذا خوری و پیش بنداش هم خیلی قشنگن.
صوفیا مامان سامیار جون
19 تیر 91 16:00
مامانی سلام چه عجب !!! دلمون برایه علی جون تنگ شده . منم با سامیار همین مشکلات رو دارم الانم خیلی لاغر شده ومنم نگرانم ولی مامانی من دکتر بهم گفت میتونم کمی کره و کمی چاشنی اونم خیلی کم تو غذاش استفاده کنم و خدا روشکر کمی غذا خوردنش بهتره شده رویه ماهه گله علی جونمو ببوس
مامان نیایش
22 تیر 91 11:15
سلام پوران عزیزم و علی کوچولوی گلم دلم براتون تنگ شده بود ببخش که زودتر نیومدم کمی درگیر بودم این هفته امید وارم خوب و خوش باشید نگران عکس ها هم نباش البته من که سر در نمیارم که بخوام بگم حتما برمیگرده یا نه ولی خب فکر کن که مهم نیست و به قول خودت به روشنی بیاندیش عااااااااااااااااشق این عنوان گذاشتنتم در مورد غذا خوردن پسر گلت هم فقط می تونم بگم نیایش هم دقیقا همین جوری بود البته نمی تونم بگم من مثل تو این همه حساسیت و حوصله به خرج می دادم حقیقتش خیلی هم یادم نمی یاد ولی نه تنها اونموقع که همین الانم همین جوریه و متاسفانه هر چیزی رو نمیخوره و زیاد هم نمیخوره ولی سالمه خدا رو شکر و هیچ مریضی سختی تا حالا نداشته و هوشش هم خوبه لااقل من این طوری فکر می کنم بازم خدا رو شکر ولی من سعی میکنم حرف هایی که دیگران میزنن رو نشنیده بگیرم با اینکه خیلی ناراحتم می کنه که چه قدر کوچولو و لاغره و تنها جوابی که می تونم بگم بهشون اینکه مگه مامانش چه قدره که این بخواد تپلی باشهبگذریم سرت رو درد آوردم الکی فقط می خواستم بگم نیایش هم همین طوری بود و من هم هیچ کاری نتونستم بکنم یه روز خوب بود و خوش اشتها یه روز هم بد بد عزیز دلم فقط سعی کن زیاد خودت رو اذیت نکنی خیلی سخته که مادر با عشق برای بچه اش بپزه ولی اون نخوره من و نیگا چه قدر حرف زدم خدایا به این واقعا میگن درد دل ها ایشالا سالم باشه علی گلم همیشه می بوسمتون
زهرا از نی نی وبلاگ213
24 تیر 91 11:32
دستت درد نکنه مامانی
زهرا از نی نی وبلاگ213
24 تیر 91 11:33
ما دو تا پست جدید گذاشتیم + عکسهای نی نی مون خوشحال میشیم بیای پیشمون
مادر کوثر
26 تیر 91 13:54
سلام عزیزم ماشالله به مامانیه پر تلاش و نوش جون قند عسل هر چیزی رو که با لذت و اشتها میخوره هرچند که فقط آب باشه مطمئنم که بچه ها همیشه طبق نیاز بدنشون غذا میخورن پس زیاد حرص نخور مامانی اون عکسا هم فدای سرت انشالله بهتر از اونا رو میگیری هر چند گذشته دیگه برنمیگرده. بوس
مامانی درسا
27 تیر 91 12:20
ای وای این نخوردن غذا انگاری مد شده دقیقا" دختری منم همین طور شده ..... ای بیداد از این نی نی ها ....... شاید مامانی از حالا فکر اندامشونن این وروجکا
محمد سبحان
30 تیر 91 20:28
سلام خانوم معلم . خیلی وقته که به اینجا سر نزده بودم . دلم کلی هوای نوشته هاتونو کرده بود و شازده پسرت
محمد سبحان
30 تیر 91 20:29
fatemehh
31 تیر 91 6:22
به به چه غذای خوش مزه ای
سلام عزیزم. خوبی؟
راستی شما از گوجه فرنگی توغذای وروجک استفاده میکنید؟


سلام عزیز دلم. آره یهکم اضافه می کنم البته بدون پوست و دونه هاشم جدا می کنم که یه وقت ایجاد حساسیت نکنه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
31 تیر 91 11:46
واااای مرغ از کجا گیر آوردی علی جون؟


از کوه قاف خاله از پشت کوه:
مامی امیرحسین
2 مرداد 91 10:11
پس کامنتای من کو؟


عزیزم من همه رو تایید کردم. احتمالا ثبت نشده. قربون قدمت