آبی تر از هر آبی...
یکی ازهمین آخرین بعد از ظهرهای بهاری که گذشت و قتی حوصله اینرو نداشته باشی که شال و کلاه کنی و با پسرت همقدم بشی بری هواخوری ،حالا گیریم دو خیابون پایینترک...مث همه بعدازظهرهایی که لابه لاش خودت رو به يك بستنی شاتوتی دعوت می کنی و هوس می کنی برای یه دونه پسرت ازاون توپکهای رنگی رنگی بخری و بعد با هم شايد روی يكی از آن نيمكت های سبز خيابون می رفتی و به تماشا مینشستی...!یه روز که پسرت بهانه گیره و حتی ساعتها در آغوش کشیدن و راه رفتن هم نمیتونه آرومش کنه...یه روز که حتی دستات نای اینرو ندارن که پمپ بزنن و استخر بادی پسرکت رو پراز باد کنن. اونروزیه تشت سفید پر از آب می تونه حلال مشکلات بشه می تونه بشه همه ی دنیای پسرک شیرینت..
بلند میشی آبی به سر و صورت خودت و گل پسرت می کشی ... با خودت میگی من هنوز هم همون مادر استوار هستم كه از آتش ها و دره های زيادی گذر كرده و تو روهم گذر داده ...چيزی من رو از پا نخواهد انداخت...تو كه به من ايمان داری، نه؟ و هی زمزمه می کنی با خودت:
آبی آبی مهتابی
آبی تر از هر آبی
از چشمای تو میگن این آیه های آبی
دریا..ها..ی..بی تا..بی
(شعر از اردلان سرفراز)
و فارغ از همه ی ایده آلها فارغ از همه ی رنگها ،زیر آسمون خدا در سایه سار درخت نارنج خونه پدریت ، به تماشای دنیای قشنگ و کودکانه ش می شینی دنيايی كه در تمامی پستوهای سپيید پريده رنگش هزاران رنگ رو در خود جا داده رنگی به رنگ "زندگی" .بعد اونوقت به ذهن کوچکش نفوذ می کنی و تا بخودت می آیی می بینی چه شیرین در دلت نشسته این موجودی که تو هر روز با درخشش چشمان سايه وارش صبحت رو آغاز می کنی...
و ياد میگیری كه تعريف های خوشبختی خیلی هم فراتر از اون تصورهای ساختگیت نیست ...خوشبختی می تونه در خنده های رضايتمندی های امروزتو و پسرت معنی بشه ...
و باز همنوا میشی با اردلان سرفراز:
"آبی یعنی دل من
وقتی که خیره میشم به عمق حوض کاشی
از عمق آبی عشق، چشم تو رو مینوشم"
و من از همینجا به پسرم قول میدم که اون رو در هيچ حصاری محبوس نخواهم كرد ... اون زاده شده برای اوج..برای رهايی...برای نفس های عميق...آنچنان كه مادرش...
(عکسهای بالا مربوط میشه به ٢١ خرداد )
و خوشبختی می تونه يافتن مسيری باشه برای بهتر بودن فرداهای امروز...كه طوری پيش بری كه فردا هم لبخند امروز رو بر لب داشته باشی ...
و شاید سرمست میشی ازینهمه رنگ حتی بی حضور هوا حتی دور از بهارنارنج
حتی اگه توی این بهشت رنگی رنگی بازم به سراغ ممنوعه ها بری
و انگار که نبینی اینهمه اسبابی رو که برای دلخوشکنکی چیدن
و زندگی در توجاریست وقتی با پسرت شروع به دس دسی می کنی...
و اونوقت صدای شالاپ شلوپ آب و برخورد پیاپیش با دستای کوچولوی مرد کوچکت همراه با خنده های ریز و درشتش می تونه خواستنی ترین موسیقی زندگیت بشه...
و ابداع بازی با دردونه ت می تونه ادامه این زندگی پر از "زندگی" باشه...
کف کف صابون... کف کف صابون.. دس دس دسسس
نرم... نرم... نرم
(و این عکسا مربوط میشه به ٢٥ خرداد)
و من فهمیدم اگرچه عاشق این دنیای رنگی رنگی و کودکانه ات هستی / هستم اما! خلوص اون دنیای سفید پریده رنگ رو زیر آسمون آبی بیشتر دوست داری/ دارم، وقتی با همه هستی ات با آب با روشنی ، حرف می زنی بی حضور هیچ عنصر مزاحمی...
تو آزادی پسرعزیزم همیشه آزاد برای انتخاب دنیات و عقایدت
.ولي پسرک ! حواست باشه كه برای آزادی هات چه بهایی رو می پردازی ... و الا بايد تن به قفس بدی پس بايد به پهنای همون آزادی ها، انديشه كنی...
سادگی همیشه زیباست پسرم ولی تو وارد جامعه ای می شی که خواه ناخواه نگاه ها و تصورات دیگران برات معنی دار می شه چرا که تو روبا اونها می سنجن .دلم نمی خواد تو با این پارادوکس ها دست و پنجه نرم کنی...امیدوارم تا اون زمان تعریف هایی واحد و مشخص ارائه بشه برای این ساده بودن ها...
بذار صادقانه برات بگم سخته که باور کنی گاهی برای بودن در چنين جهانی بايد هيچ تراشی برای صيقل وجودی ت صرف نكني چرا كه گاهی تو رو با همون تيزی و برندگي ها بیشتر دوست دارن...من هرگز نمی خوام این رو باور کنی و لی سخت تره که بدونی اینروزها انسانهای صاف و ساده و تراش خورده گویی در اين جهان جايی ندارن ...
اين رو به خاطر بسپار ولی بدل نگیر خوب من ... و خودت باش !
در پناه حق