علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

ده + یک ماه ٍ شیرین

1391/5/7 17:35
5,204 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی آبستنی دنیات میشه شنیدن صدای قلب جنینت ...

 وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینقد بزرگ که همه میفهن مادری ...

یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی .وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی .وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه ، آموزش و پرورش !دیگه وقت نداری  یه صبح تا شب بری خریدواسه یه مانتو ...وقتت میشه طلای ۱۰۰۰ عیار !  نایاب نایاب  ....وقتت میشه کودکت ...حالا کوه شدی اون میخواد ازت بره بالا !قدرتمند میشی ...ولی بازم دنیات کوچیکه...دنیات اندازه دل کودکته !!!

مثلا خود من!

هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی بزرگترین غصه ی دنیام بشه پی پی کردن یا پی پی  نکردن کودکم!وقتی مادر میشی ، میشی یه پا پزشک خانواده !میشی دیکشنری لغات ربان کودکت !تو میفهمی اون چی میگه ..تازه واسه شوهرت هم ترجمه میکنی !

این یعنی دنیای تو !

وقتی مادر میشی  عوض میشی ..میشی یه خانوم نو و تازه به دنیا اومده ...پاک پاک .سفید!

وقتی که مادر میشی ..پر درمیاری ! پرواز میکنی ....اون بالا بالا بالاها ...وقتی که مادر میشی ....دنیات روز به روز رشد میکنه و قد میکشه .مادر که  میشی اندازه ی دنیات ٬ کودکته .

کودکی با صورت گرد و دو چشم زیبا...

(عکس مربوط به امروز ٧/٥/٩١-استقلال تکامل یافته علی برای غذا خوردن)

مادر که  میشی ،  دنیات رو پهن میکنی  روی دو تا چشمات .

و مثل من ذوق میکنی وقتی کودکت ماما میگه ....

مثل من که امروز مادر ۳٣٥ روزه ام !!!!

شکر خدایا به خاطر عظمتت .....باورم نمیشه تا 30  روز دیگه پسرم ۱ ساله میشه !!!!

وقتی آبستنی دنیات میشه شنیدن صدای قلب جنینت ...

 وقتی مادر میشی دنیات عجیب و غریب  میشه ...وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ...اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه .دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی ...دنیات میشه رنگها ...دنیای شاد ریاضی ....دنیات میشه کودکت ...با کودک شیر میخوری ...با کودکت چهار دست وپا میری ..با کودک اده بده میکنی ...با کودکت رشد میکنی ..بزرگ میشی ..اینقد بزرگ که همه میفهن مادری ...

یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی .وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی .وقتی مادر میشی دنیات میشه تغذیه ، آموزش و پرورش !دیگه وقت نداری  یه صبح تا شب بری خریدواسه یه مانتو ...وقتت میشه طلای ۱۰۰۰ عیار !  نایاب نایاب  ....وقتت میشه کودکت ...حالا کوه شدی اون میخواد ازت بره بالا !قدرتمند میشی ...ولی بازم دنیات کوچیکه...دنیات اندازه دل کودکته !!!

مثلا خود من!

هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی بزرگترین غصه ی دنیام بشه پی پی کردن یا پی پی  نکردن کودکم!وقتی مادر میشی ، میشی یه پا پزشک خانواده !میشی دیکشنری لغات ربان کودکت !تو میفهمی اون چی میگه ..تازه واسه شوهرت هم ترجمه میکنی !

این یعنی دنیای تو !

وقتی مادر میشی  عوض میشی ..میشی یه خانوم نو و تازه به دنیا اومده ...پاک پاک .سفید!

وقتی که مادر میشی ..پر درمیاری ! پرواز میکنی ....اون بالا بالا بالاها ...وقتی که مادر میشی ....دنیات روز به روز رشد میکنه و قد میکشه .مادر که  میشی اندازه ی دنیات ٬ کودکته .

کودکی با صورت گرد و دو چشم زیبا...

(عکس مربوط به امروز ٧/٥/٩١-استقلال تکامل یافته علی برای غذا خوردن)

مادر که  میشی ،  دنیات رو پهن میکنی  روی دو تا چشمات .

و مثل من ذوق میکنی وقتی کودکت ماما میگه ....

مثل من که امروز مادر ۳٣٥ روزه ام !!!!

شکر خدایا به خاطر عظمتت .....باورم نمیشه تا 30  روز دیگه پسرم ۱ ساله میشه !!!!

...........................................................

و حالا  جان دلم!
صبح اولین روز ورودت به آخرین ماهگردت ، دستت رو میگیرم و میبرم می نشونمت روی تاقچه خاطرات مشترکمون و چمدان خاطراتم رو به زحمت مقابلت جای میدم...همین که می خواهی دهان به سوال باز کنی انگشت اشاره م رو روی لبانت عمود میکنم و می گم: خواهش میکنم!و بعد در مقابل چشمان پرسشگر تو چمدان باز میشه و من نشانت میدم:

نمیدونم من جو گیر تولد شدم یا جدا احساس میکنم پسرم در این روزهای باقی مونده خیلی عوض شده. اینروزا بیشتر به زبونت چرخش میدی گویا میخوای جدا حرف بزنی ولی نمیتونی ! من کاملا احساس میکنم دوران نوزدای تموم شده و گاهی اوقات وقتی لجبازی ها و دست انداختن هات  رو میبینم ٬ این احساس بیشتر میشه و یقین پیدا میکنم با انسانی در حد خودت کامل حرف میزنم .زندگی با سرعت نور در حال گذر و تو در حال دویدن !

پسرم در یازدهین ماهگرد زندگیت  پروسه راه افتادن رو كه از ده ماهگی شروع كرده بودی(با کمک اشیا می ایستادی و یک دستت روهم از تکیه گاه جدا می کردی)داری ادامه میدی. از نه ماهگی تمرین ایستادن می کردی وعاشق تاتی تاتی کردن بودی. الان دو-سه هفته ای است کناره مبل یا میز تلویزیون رومی گیری وکجکی راه می ری.

 فضول ندیدید بخواد سی دی بذاره فیلم ببینه ؟چشه بچه م!!!

وروزی پونصدبار این چرخه باز و بسته شدن کشوها تکرار میشه.  هل دادن و بسته شدنش

بیشتر حال میده.

به نظرتون چرا این کشوها الان دقیقا مث مسجده ؟خیال باطل

 روروئکت روچند وقتیه  کنار گذاشتیم هرچند دست فرمون بسیار بسیار عالی داری مخصوصا سر پیچ ها و یا موانع ،به این صورت که اول دنده عقب میری و بعد مسیرت رو پیدا می کنی . پارک کردنت هم عالیه . هنوز چهار دست و پا نمی ری (شاید هم هرگز نری .هرچند دکتر گفته اصلا جای نگرانی نیست اما به هرحال ترس و نگرانی های مادرانه چیزی نیست که بشه به این راحتی باهاش کنار اومد) ولی کل فضای خونه رو دنده عقب می ری به همون روش شنای سوئدی .حالا هر گوشه از خونه و هر جا كه باشی سر و كله یك وروجك هفتاد-هشتاد سانتی متری پیدا می شه که یا یك لبخند بزرگ به معنی مغرورانه "من می توانم" (این لبخند هر6 تا دندونت رونشون می ده و باعث می شه  كناره های دماغت چین بخوره) و بازوهایی تا شده از آرنج و توی هركدام از دستها یك شی سنگین یا نیمه سنگین مثل جادستمالی ، ماهی تابه دسته دار،سبد اسباب بازیهات  یا سطل زباله. و بعد هم مرتب برای خودت دست می زنی حتی گاهی كه چیزهای توی دستت سنگینه كله ت  رو به حالت تایید تكون می دی و خودت رو تشویش می كنی .

مرد كوچولوی من دماغ رو هر موقع كه لازم شد نشون می دی (مثلا وقتی كه بخوای مامان رو شیفته خودت كنی)و تعداد كلماتی كه ادا می كنی به پانزده رسیده: می می، ماما،‌ بابا ، نای نای، پیشی،توپ، آب،‌ گل ،به به( انواع خوراکی) ، اَگُـو (الُـو)، بِِددِه(بده) ، بِگگِه(بگیر)،  هوممم(هوم)،یا (بیا) ، با.با( بای بای) .جای اشیا رو می دونی و آدمای آشنای اطرافت رو به اسم می شناسی و با گفتن اسمشون به سمتشون نگاه می كنی. از میان عكسهای توی كتاب ولی، فقط گربه و انگور  رو می شناسی و نشانمون میدی .

عاشق اینجور فیگور گرفتنتم. عینه شیر که میرسه سر شکار

فکر کن میون اینهمه به چی گیر داده!! برچسب ته سبد!!

مفهوم داخل و خارج رو بخوبی می فهمی.روزی هزار بار سبد اسباب بازیهاتو پر و خالی می کنی

 

توپ و ماشین رو کاملا می شناسی.عاشق آبی مخصوصا آب سرد.آب بازی و حمام رو کاملا می فهمی.به راحتی از ما تقلید می كنی .باید باشی وببینی وقتی كه به كمك لبها و انگشتات حركت ما رو تكرار می كنی. انگشت اشاره ت رو به حالت گفتن "نه" تكان می دی. دستورات ساده رو می فهمی و همكاری می كنی. و بینی و گردن هر كس رو كه خیلی دوست داشته باشی گاز می گیری!

 دست می زنی

با شنیدن صدای موبایل من فوری می گی "بَ بَ" و دستت رو می بری سمت گوشت و یه ریز میگی"اَگگو" .به بابایی "اگگو"(الو) می کنی

بای بای می کنی به چه خوبی . دستات رو تکون می دی و میگی با..با.. اوایل دستات روبالا و پایین می کردی مث وقتی که می خوای با توپ دیریبل بدی

 اسباب بازیهای موزیکالت روخودت روشن می کنی و به محض تمام شدن اهنگ خودت مجدا دکمه پلی رو می زنی.به محض وارد شدن به آسانسور به سمت دکمه ها اشاره می کنی که یعنی دکمه رو فشار بده...

و از کشفیات ذوق میکنی

 از چرخوندن چرخای ماشینت حسابی به وجد می آی(این مهارت رو از ٤ -٥ ماهگی کسب کرده بودی)

 انواع گل رو چه بصورت زنده چه بصورت تصویر و چه به صورت تابلو و مصنوع می شناسی و بهش اشاره می کنی.

غلغله ای هستی که نگو . به چابکی و فرزی یک جیب بر عمل می کنی.چنان در یک چشم به هم زدن موبایلم رو ازدستم می قاپی که کفم میبره! علیرغم اینکه منزل آنکادره و همیشه مرتب ما روبه بازار شام کپک زده ای تبدیل کردی که شتر با بارش توی اون  گم می شه، من اصلا جلوت رو نمی گیرم مگر اینکه بخواهی کار خطرناکی انجام بدی. می ریزی و می پاشی و می رقصی و حالش رو می بری و من هم مثل کوزت دنبالت می روبم و می سایم و همیشه از توعقبم!!!!!!

 الان دقیقا داری گردهای روی فرش رو جمع می کنی که فقط با چشمای مسلح میشه دید

بدون شرح!

 و بعد هم وایمیستی و به ریش من می خندی

حالا خوبه که فقط یک ماه کندر خوردم و الا چه میشدی از شیطنت (که البته شدی)!

 بنظرتون اینجا چیزه بدرد بخوری پیدا میشهمتفکر

 

 بذار ببنیم این چه مزه ای میده

آهان پیداش کردم خوده خودشه

خوب مچتو گرفتم علییییییییییییییییی!!!

فکر کردی زرنگی مامانی !منم دست پیش می گیرم که پس نیفتم .اسلحه خودتو بکار می برم گریهههههههه!!!

زبل خان اینجا..

زبل خان اونجا...

زبل خانننن همه جااااا!!!

ای مامان نامرد!!! درست سر بزنگاه سر و کله ت پیدا میشه

داخل یخچال هم که آرمانشهر گل پسرمه (از سفر مشهدبه بعد، از همون یخچال داخل هتل کشفش کردی)گاهی دلم برای این یخچال بیچاره می سوزه که باید با اینهمه هن و هن و با در باز کار کنه! من و بابایی سعی کرده ایم خونه  رو به نحوی برات امن کنیم به این ترتیب هم راحت تریم و هم کلمه پر طمطراق "نه" رو برای موقعیت های واقعا ضروری پس انداز می کنیم. برنامه ریزی کردم ان شالله به زودیکه راه میافتی  هر روز یکی از کابینت ها یا کشوها رو بعد از سانسور اشیا خطرناک برات خالی کنم تا بلکه چاه عمیق کنجکاویت پر بشه.

و این هم آخر و عاقبت این بیچاره که غنیمت اون شبت بود. خودش رو که خودمو بکشم نمی خوری ولی از خجالت پاکتش دراومدی حسابی

 تاب بازی هم که دیگه نگو( یکی از قابلیتهای خوبی که سرویس کالسکته ت داره امکان تبدیل شدن صندلی غذا  به تاب برقیه ) چه لمی هم داده!!!

خان والا...

 

عاشق گردونه بالای تختتی که البته با قدرت تمام (تا حد جدا شدن ) بکشی

  و بعد از نیم ساعت بعد از اینکه از تمام زوایای تخت آویزون شدی غش و لالا...

 از میون اسباب بازی هات از همه بیشتر این عروسک رو دوس داری. اینو خاله سلیمه لطف کرده بود و قبل از تولدت برات خریده بود.البته بخاطر موهاش مناسب سن الانت نیست.

فیسش یه طوریه که آدم دلش می خواد بگیره و هی ماچش کنه...

پسرمه!!!!

و دختر بچه شو همون موقع گرفته بود برای تولد ضحی جونم.این عکسم مال همون شبه یعنی یه شب قبل از به دنیا اومدنت (بخاطر واکسن تولدیک سالگی ضحایی با دو شب تاخیر برگزار شد)

تا این عروسک رو می بینی شروع می کنی به بالا و پایین پریدن و وقتی با ممانعت من روبرو میشی(چون فوری موهاشو می کنی و می خوری)جیغی می کشی بنفش.میذارمت توی تختت تا با بقیه عروسکات بازی کنی ولی  قهر می کنی و به هیچ کدومشون توجه نمی کنی .ماشینها و قطار و هواپیماتم خیلی دوس داری ولی چون قطعات ریز دارن فعلا نمی تونم بدم دستت.

اینجا هم بخاطر عروسکت بق کردی و خوابیدی مثلا قهر کردی

 ولی من دیگه رگ خوابت رو خوب بلد شدم. من که می دونم کشته و مرده آهنگ هستی . طبل لگوییت رو میارم که آهنگ موزارت داره. همینطور بلزت رو . میذارمشون پایین تختت. زیر چشمی نگاشون می کنی

و بعد ندا میدی که بیارمت پایین.دوباره شارژ میشی

خیلی خوب با این لگو کار می کنی. البته هنوز نمی تونی قطعات مربوطه رو جاگذاری کنی هرچند بعضی وقتا شانسی درست تشخیص میدی ولی تلاش می کنی هر قطعه رو داخل جعبه بذاری.

سازتم که کوک... گوش هم که مفت...

و دقایقی بعد این دسته های چوبی تغییر کاربری میدن و تبدیل میشن به آب نبات چوبی

تا یادم نرفته بگم از همون اوایل علاقه زیادی به اشیاد گرد و چرخوندنشون داشتی  و در همین راستا این جغجغه ها تو از همه بیشتر دوست داری و به همه ی اینا چرخای ماشین و کالسکه ت رو هم اضافه کن.(این بع بعی سرش  و این سمت چپیه گوی وسطش و اون پایینیه دو سرش کاملا از دو طرف می چرخه) 

علاقه زیادی به توپ داری و ساعتها می تونه مشغولت کنه (البته با حضور ثابت من به عنوان سیاهی لشکر)

با مکعبهای رنگیت هم میونه خوبی داری. اوایل فقط به هم می کوبیدیشون و یا با قدرت هرچه تمامتر پرتشون می کردی و من هم اصراری نمی کردم که جوره دیگه ازشون استفاده کنی. ولی تازگیا روی هم می چینیشون بدون اینکه من بخوام چیزی بهت یاد بدم  دو تاشون رو روی هم میذاری و مثلا برج می سازی .

گاهی هم نفسی تازه می کنی و آب می نوشی یعنی من هلاک این تغییر کاربری هاتم!!!

   شیرین کاری هم می کنی: دماغت روچین می اندازی و خنده های زورکی می کنی. با اون چشمهای درشت پف کرده و ابروهای صاف و شش تا  دندونت خیلی بامزه و خنده دار می شی. وقتی داری غذا می خوری عمدا ملچ و ملوچ راه می اندازی بعد که خنده آدم رو می بینی، سراغ یکی از شیطنت های ممنوعت می ری!

توی این عکس دارم بهت میگم علی مامان ملچ و ملوچ کن. لبهاتو میدی داخل و محکم باز می کنی . میخورمت علی هاااا

داشتم با تلفن صحبت می کردم که به ماشین موزیکال ضحی که خیلیم دوسش داری کوبیدی که برام آهنگ بذار. بهت گفتم: مامی جون الان می آم. کمی صبر کردی دیدی تلفنم طولانی شده خودت ماشینت روروشن کردی و صداش روهم با پیچ تنظیمش بلند کردی و شروع به دس دسی و رقصیدن کردی!کلا با هرآهنگی می رقصی و با تغییر آهنگ ریتم رقصیدنت تغییر می کنه . اگه من برقصم، مضطرب می شی و دو انگشتت رو توی دهانت می کنی ولی اگه خودت رو برقصونم از خوشحالی قهقهه می زنی.

 بازی های  بامزه ای داری مثلا: پارچه ای می آری روی سرت می اندازی. ما می گیم: کو علی؟ کجاس پسرم؟ پارچه رو از روی سرت می اندازی و با شنیدن اَ....اَ اینجا بودی؟!!!! و تعجب ما قهقه می خندی (یک جور دالی بازی) . یا سیلابی رو مثل "اَ " به صورت ممتد می گی و ما هم باید تکرار کنیم ،یا جیغ می زنی و ماباید جواب بدیم با جیغ . از تکرار ما می خندی و دو هزار بار این چرخه تکرار می شه! (یک جور بازی سرکاری مادر بیچاره کن!).

یا توی تخت پارکت هی وول می خوری و سرتو فرو می کنی توی تشکت بعد من میگم علی مامان خوابیییییییی؟فوری سرت و بر می گردونی و می خندی .و البته ایده ی  این بازی ها معمولا نصفه شب به ذهن مبارک میرسه. 

فدای این شوخ طبعیت بشم مامان

دردسر هفته گذشته ما هم دل پیچه و نفخ گل پسرم بود که از پشت پرده حضورتونسته  بود پسرك خنده روی من رو به یه موجود غرغروی بد اخلاقی تبدیل كنه. طفلكم در رنج بودی و ما هم از بدی حالت در عذاب.... عاقبت داروی "دیسیکلومین" به كمكمون اومد . هنوز هم وابسته این داروی بی ضرر گرفته شده از طبیعت هستیم. هر 12ساعت یكبار. در شوک بودم  پسرم در تنهایی بازی میکرد .....با مامانش میخندید ....با باباش ریسه میرفت .......ویروس کجای زندگی پسرم ریشه کرده بود ؟  ریشه ات داغون ویروس بد !

و اینجا دقیقا نصفه شبه... من واقعا دیگه دارم تموم میشم از خستگی ولی  آیا کسی نشونه ای اثری از خستگی توی چهره این نوع بشر مشاهده میکنه که اونوقت نصفه شب بودن حرف من رو تایید کنهکلافه

 علی کتاب شعرتم تموم شد، همه نی نی ها خوابن بخواب دیگه ...

نه مث اینکه پروژه برج سازی همچنان ادامه داره

حالا چرا عصبانی میشی؟

تازه طلبکارم هست!! عصبانیتتو چرا سر این بیچاره خالی می کنی خوووووو!!! ببین توروخدا

خیلی خب مامانی غرغرو بذار چراغارو خاموش کنم حالاقهر

مامانی فکر کنم باید چراغارو خاموش کنم تا تو دست از سر من برداری . پاشو بگیر بخواب تا این نی نی وبلاگ بهت تذکر نداده . آخه چقد عکس؟ هاااا

( توی پست قبل اشاره کردم که عکسای مربوط به ١٠ ماهگی و نیمه اول یازده ماهگی در اثر بی احتیاطی من همگی حذف شدن . عکسای این پست عموما از ١٧ تیر به بعده. خیلی از کارها و پیشرفتات(دس دسی ، نینای نای، بای بای ، الو کردن و...) مربوط به اوایل ورودت به ده ماهگیه ولی عکسای اون موقع  الان موجود نیست متاسفانه)

و در پایان:

 پسرم، شاهم ٬ نفسم ٬ گلم ٬ داستانم ٬ نقاشی من ٬ هنرزندگی من :

 30 روز مونده تا فصل جدید زندگی من ....زندگی با نفر سوم .....زندگی با کودک یکساله ام .

افق زندگی من  روز به روز با بودنت روشن تر میشه عزیزم .

30 روز مونده به شکر گزاری روز وصال من و تو .به پاره شدن بند وجودت و بسته شدن به روحم .

خدای لحظه ی من ....خدای  این روزهای طلایی شکرت میکنم بابت لحظه ی گذشته و حال و آینده ام .

زندگی رو آنچنان مینگرم که داده ای ...بودنم شکر ...بوسه ی گرم تابستانی از آن تو مهربان پسرم .

پ.ن: دوستان عزیزم طاعات همتون قبول توی این ماه عزیز و نورانی  برای همتون آرزوی بهترین لحظه ها رو  . دوستون دارم و بابت همه بی معرفتیام از همتون عذر خواهی می کنم. گله هاتون رو با دیده منت قبول می کنم...دلم برای همتون تنگ شده  همین امشب به دیدن همتون میام  و تا وقتی نیام ، به رسم مامان ماهان عزیزم و به نشانه ادب ،نظرات پر از مهربونیتون رو توی پست قبلی تایید نخواهم کرد...

خواهم آمد... راه خواهم رفت، نور خواهم خورد، دوست خواهم داشت...(سهراب)

التماس دعا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

sahar
7 مرداد 91 18:26
در تالار گفتمان ميتوانيد لحظات خود را به اشتراک بگذاريد و همچنين عکسها و مطالب خود و را به اشتراک بذاريد و بحث و تبادل نظر کنيد اس ام اس ، عکس ، مطالب طنز ، مطالب آموزشي ، اخبار ايران و جهان و ... در صورت فعال بود در انجمن ميتونيد جزء مديرهاي انجمن شويد http://forum.gamebaz.ir
مادر کوثر
8 مرداد 91 2:08
سلام مامانی
واقعا دست مریزاد
خیلی خیلی عالی بود
همه ی عکسا رو با دقت دیدم
نوشته هاتو با لذت خوندم
زیبا بودن و بی مثال
آفرین
با دیدن این پست های واقعا بی نظیر دیگه روم نمیشه بگم بیا پست های منو ببین


بازم شرمنده کردی منو دوست. خجالتم میدی . من همیشه از خوندن نوشته ها و عکسا ت جون می گیرم انژی بخشه اصلا همه ی وجودت مثل حضورقشنگت

مامان ارمیا
8 مرداد 91 10:58
سلام عزیزم. الهی چه عکس بانمکی. خدا حفظش کنه. نماز و روزتون هم قبول.


سلام عزیز دلم . طاعات شما هم قبول. ببوس کلوچه عسلیت رو مراقب کلوچه مربائیت هم باش
زهرا از نی نی وبلاگ213
8 مرداد 91 11:36
علی کوچولوی شیرینم قربون اون دندونای خوشکلت برم
عجب غذایی بودا نه ؟! از همیشه خوشمزه تر


خدا نکنه خاله جون.آره خاله. نوش جون سر و دماغ و صورتم

زهرا از نی نی وبلاگ213
8 مرداد 91 11:46
عکسها خیلی قشنگ بود
اون عروسکه چقده نازه حق داره علی


آره والله

زهره مامان نیایش
8 مرداد 91 12:07
مثل همیشه ناب مثل همیشه زیبا و خوندنی خیلی خیلی لذت بردم از این همه حس های قشنگ و ناب مادرانه ات عالی
روزهایی رو به خاطر آوردم که خاطراتی شیرین و به یاد موندنی برام داشت روزهایی که واقعا شیرینی خاص خودش رو داشت و حس میکردی که واقعا بهشت رو در اغوشت داری هر چند که مادر بودن همیشه خود بهشته
خدا خودش این کوچولوهای دوست داشتنی رو در پناه خودش حفظ کنه و به همه مادرها هم نیرویی الهی بده برای همه روزهایی که با کودکش در پیش داره ک ههیچ وقت خستگی سراغش نیاد
و روزهای شاد زندگی هممون رو بیشتر و بیشتر کنه
برای علی گلم می نویسم که قدر مامان خوش ذوق و مهربونش رو بدونه و اینکه چه قدر لذت بردم از دیدن عکس هات که خوب با قلم قشنگ مامانی ات می تونستیم حس کنیم تمام حس هاتون رو با هم همیشه کنار هم خوش باشید و لباتون خندون
واز دیدن این همه اسباب بازی های خوشگل و اتاق خیلی خیلی خوشگلترت هم ذوق کردم مبارکت باشه و دست مامان و بابای هنرمند و خوش ذوقت و هر کی که زحمت کشیده درد نکنه سالم باشی همیشه عزیز دلم و سایه ی مامان و بابا روی سرت همیشگی

ممنونم زهره مهربونم .معلومه وفتی با اون چشمای مهربون و نگاه خاصت که فریبا جون ازش گفته ، به همه چی نگاه می کنی همه چیزو زیبا می بینی . فدای اون پاکی و زلالی روحت مهربونم.ذوق داشتن دسته گلایی مث تو آدم و به ذوق میاره.بازم منو لبریز کردی با حضور قشنگ و صمیمیت
مامان حسني
8 مرداد 91 12:09
مامان علي جان دوست گل من سلام
چقدر ازديدن عكسا دلم ضعف رفت براي علي اقاي گلم خصوصا وقتي دندون كوچولوهاش پيداس
جمله جمله نوشته هات راتودلم تاييد مي كردم واقعا مادارنگي عجب احساسيه كه تا مادرنشي نشي نمي فهمي ازنوشته هات خيلي لذت بردموچندبارازاول اونا را خوندم بابت قلم شيوات ممنون


سلام دوست گل گل گلم. قابل چشمای قشنگت رو نداشت . این حسای مشترک رو چون لمس کرده بودیش به دلت نشست والا حرفای ساده ی ساده ای بود که از زبان فقط یه مادر جاری شده بود فقط یه مادر
H.M
8 مرداد 91 20:05
سلام
آخ آخ بازم دیر کردم ببخش توروئخدا
وای قربون اون شیطنتات بشمممممم

پ.ن: بااینکه دوست مجازی بیش نیستیم ولی به همین روزا قسم دوستون دارم حتی نزدیکتر از یک دوست صمیمی
پ.ن:کلی عاشق نوشته هاتم نمیدونم ولی یه عطرو بوی خاصی داره کلا ادمو سر ذوق میاره
پ.ن :پست اخریت (ده +یک ماه .شیرین)کلی شادم کرد
پ.ن بااجازه دیشب من وبلاگو خوندم ولی کلی نظرم پریددددددد
پ.ن :تولد خواهرت3تیر بود باتاخیر فراوان و کلی شرمندگی بابت تاخیر شاد باش میگم
پ.ن:منم تولددد!!!! ادرس میل منو داری پس اگه قابل میدونی و زحمت نیس ی ادرس بده برای یه هدیه ناقابل واسه علی..؟/
پ.ن:ایشالله همیشه به سفر و شادی
پ.ن:ماه رمضونت مبارک و طاعات عبادات قبول درگاه حق باشه
پ.ن:باورت میشه دیشب از خوندن پست اخریت کلی میخندیدم از دست بازیای علی و شیطنتاش و ژستای عکسش
پ.ن:برای غذا خوردنش جایزه تعلق بده و بزار بحال خودش غذا میخوره مگه نه علی جون
پ.ن:اسفند یادت نره و امیدوارم همیشه شادو سلامت باشی در پناه خدا و در زیر اسمان ابی و همیشه روزگار بروفق مرادت باشه
پ.ن :و سخنی باعلی جان
خاله جون یادت باشه و میدونم میدونی اما خوب منم ی یاداوری میکنم بااجازه مامانی که همیشه هوای مادر و پدرت داشته باش بقول دوستم حتی اگه دستای پدرت روغنی بود و مادرت لباسش کهنه بود همیشه داشتنشون افتخار کن و بدون هیچ دوستی مث پدرومادر نمیشه هیچ دوستی حتی صمیمی ترین ها بزرگ شدی از خدا بخاطر نعمت سلامتی و پدرو مادر همیشه شکرش کن و باید قدر کسایی پیشمونن رو بدونیم تا بعدا خدایی نکرده حسرت نخوریم بزرگ شدی مبادا یه ذره با مادر و پدرت بلند صحبت کنیااااا اینو بدون که اگه پدرت ی نمه داد سرت زد از دوست داشتنه و همیشه به داشتنشون افتخار کن بـــــــــاشهــ خاله جون قــــول

آفــــــــــــــرین مردی شدیااااااا خاله ماشالله هزار ماشالله

مامانی از طرف من علی رو ببوس

در پناه خدا تا بعد


سلام عزیز دلم سلام گلم . میدونی چند وقت بود سر نزده بودی کلی دلم برای خودت و کامنتای سرشار از انرژی و پرازمهربونیت تنگ شده بود .منم همین حس رو به شما دارم گلم دوستی جزدلهای به هم پیوسته نیست . ممنونم بخاطر وقتی که میذاری و میخونی و مینویسی. فدات بشم راضی به زحمتت نیستم . التماس دعادارم توی این روزای عزیز. میبوسمت

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
9 مرداد 91 1:39
سلام عزیزم.این پست رو با ماهان با هم دیدیم .ماهان که حسابی ذوق نی نی رو کرد و با دیدن عکسا ریسه میرفت.خیلی از کارای علی جون شبیه بچگیهای خودش بود مث خوردن اون توپ اسفنجی. که براش نگهش داشتم.یا استخر توپ یا اون مکعبها.مث موش شدن(خنده های زورکی)و شنیدن اینا خیلی براش جالب بود. خدا علی جون رو حفظ کنه ایشالله.جیگملشو بخولم من.
.
.
.
وااای خواهر جون از نظرات تایید نشده نگو که روی دستم باد کرده و شدیدا شرمنده ام.
نمیدونم وقت بشه یا نه؟
خیلی حرفا برای گفتن دارم ولی هر بار که قصد میکنم امشب یه پست بذارم کاری برام پیش میاد که تا چند روز گرفتار میشم.روزها هم که برای خودم ممنوع کردم.ایشالله که فرصت بشه.
من همیشه به یادتون هستم.و تمام پستهاتون رو هم خوندم.ببخشید اگه یه وقتایی در سکوت اومدم و رفتم.حرفی برای گفتن و توجیه کردن ندارم.فقط میتونم بگم شرمنده.


وای پس چه افتخاری نصیب من و علی شده که ماهان خواننده وبمون هست. فدای اون خنده هاش بشم.......
عزیزم می دونم که خیلی گرفتاری ولی همه خوشحال میشیم یه خبری از خودت و ماهان بهمون بدی. نظرات رو هم بی پاسخ تایید کن کیه که توی این مدت تو و دل مهربون و مرام انسانیت رو درک نکرده باشه. بیا که همه منتظریم. ممنون حضورت حس بودنت همیشه شادم می کنه حتی در سکوت. می بوسم خودت و ماهان عزیزم رو
نیلوفرآّبی
11 مرداد 91 15:35
عزیززززززززمممممممم خیلی جالب بود و خوندنی . تمامشو با لذت خوندم ایشالا خدا حفظش کنه این شاه پسر رو تولدشم پیشاپیش مباررررررک
مامان امیرناز
12 مرداد 91 13:07
سلام عزیز دلم ممنون از تبریکت واسه تولد پسرم خیلی زیبا نوشتی واقعا حس مادری حس نابی خدا به همه اونایی که ارزوش و دارند این حس قشنگه و هدیه کنه ایشالا پیشاپیش تولد گل پسری مبارک روی ماهتون و می بوسممممممممممممم
مامی امیرحسین
14 مرداد 91 14:10
تک تک عکسات زیبا بودن.پستتو دوبار خوندم.ولی نمیدونم درباره کدوم قسمتش نظر بذارم...فقط دست مریزاد به این پستای طولانی و حوصله فراوان و سرعت تایپ و آپلود عکس...


مرسی از شما که با حوصله میشی و می خونی فاطمه عزیزم
nafiseh
3 شهریور 91 12:35
yadet bashe baz ham ashkamo daravordi