برای سپیده ی صبحم ***ضحی***
(زهرا-خاله سمیه (مامان ضحی)- ضحی-باغ پدربزرگ)
برای تو عزیزِِِ ِجانم که با حضورت دنیای همه ی ما بهتر از آنی شد که پیش از این بود.
ضحای کوچک من،شیرین ِ شیرین زبانم !آنروزها آمدنت برای همه ی ما یک تصور دلنشین و یک روزشمار معکوس شده بود .اشتياق برای ديدنت، بوسيدنت و دوستی با تو...و تو آمدی در سحرگاه چهاردهم رمضان در سپیده دم سوم شهریور ٨٩ ،وقت اذان صبح ...به گمانم حالا دیگر ضحای قصه ی ما خوب می داند که همه ی ما به داشتنش به خود می بالیم
(تاریخ عکس :بیست مرداد)
بانوی شهریوری من ! اما کسی دیگر هم هست که با تو حرفی دارد. آن چشمهای درشت و نگاه عمیقش را ببین که همیشه لبخندکی تویشان پرپر می زند! همان مرد کوچولوی من که یاد گرفته روی شست پاهایش بایستد و خودش را به جلو پرتاب کند،که الان مدتی ست باسنش را بلند می کند و با چرخش ٦٠درجه ای باسنش با شیوه ای منحصر به فرد به جلو می رود همانکه تا چند وقت پیش گاهی که از عقبروی مدام و فاصله گرفتن از اشیایی که دوستشان داشت بی اندازه دلگیر می شدو می زد زیر گریه ! گوش کن به فس فس نمکینش، ها! همین است! می خواهد ازطرف همه به تو بگوید:
ضحای عزیزم تولدت مبارک! دو سالگیت ســــــــبز