علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید...

1391/7/26 7:20
4,139 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قبله گاهِ ایمانم!

خیلی وقته که از شیرینکاریات برات ننوشتم چیزی نزدیک به ٤ ماه .مدتها بود که نبودم. حضور فیزیکی داشتم البته. ولی انگار هوش و حواسم جای دیگه ای بود. خب می دونی پسرم! ذهن و روحم بیش از اون که باید درگیر و معطوف چالش های زندگی شده بود. و حالا که عاقبت کمی آرامش خاطر به سراغم اومد، نوشتن هم اومد ! این که در زمان حال حضور نداشتم بد نشد من خسته بودم و نیاز به کمی استراحت داشتم . برای من که هم مادرم و هم همسر اون هم زنی دور از همسر و  هزار وظیفه ریز و درشت دیگه که دارم، روزانه نوشتن یعنی یه برنامه ریزی بسیار سخت و سفت. یعنی مایه گذاشتن از زمان های خواب و خوراک. از زمانی که متعلق به کسی نباشه که نیش وجدانم رو برای هر دقیقه ش حس کنم.ولی در تمام این مدت احساس عجیبی داشتم پسرم  .ننوشتن از تو همینقدر برام سخت بود که نوشتن ازتو پسرم. اما دلم خواست که بعد از این چهارماه استهلاک،یه حس خوبی رو دوباره تجربه کنم  احساس آسودگی از زمین گذاشتن یه بار بزرگ بر دوش، شادی از پایان یه کاربزرگ و نفس گیر ، و رویارویی با همه اونچه که این مدت جزء اولویت هام نبوده و حالا دیگه هست و باید باشه . درست فهمیدی عزیزکم ،منظورم همون حس قشنگیه که همیشه بعد از نوشتن خاطرات مشرتکمون بهم دست میداد . در همین راستا چند روزیه که دارم عکساتو دسته بندی می کنم تا به امید خدا در اولین فرصت بتونم بذارم از عکسای سفرگرفته  تا جشن تولدت تا عکسای این چند ماه اخیرت .تااینکه رسیدم به این عکسا که مربوط میشه به ٨ مهر و با دیدن دوباره ش حالی شدم به حالی ...

سلام قبله گاهِ ایمانم!

خیلی وقته که از شیرینکاریات برات ننوشتم چیزی نزدیک به ٤ ماه .مدتها بود که نبودم. حضور فیزیکی داشتم البته. ولی انگار هوش و حواسم جای دیگه ای بود. خب می دونی پسرم! ذهن و روحم بیش از اون که باید درگیر و معطوف چالش های زندگی شده بود. و حالا که عاقبت کمی آرامش خاطر به سراغم اومد، نوشتن هم اومد ! این که در زمان حال حضور نداشتم بد نشد من خسته بودم و نیاز به کمی استراحت داشتم . برای من که هم مادرم و هم همسر اون هم زنی دور از همسر و  هزار وظیفه ریز و درشت دیگه که دارم، روزانه نوشتن یعنی یه برنامه ریزی بسیار سخت و سفت. یعنی مایه گذاشتن از زمان های خواب و خوراک. از زمانی که متعلق به کسی نباشه که نیش وجدانم رو برای هر دقیقه ش حس کنم.ولی در تمام این مدت احساس عجیبی داشتم پسرم  .ننوشتن از تو همینقدر برام سخت بود که نوشتن ازتو پسرم. اما دلم خواست که بعد از این چهارماه استهلاک،یه حس خوبی رو دوباره تجربه کنم  احساس آسودگی از زمین گذاشتن یه بار بزرگ بر دوش، شادی از پایان یه کاربزرگ و نفس گیر ، و رویارویی با همه اونچه که این مدت جزء اولویت هام نبوده و حالا دیگه هست و باید باشه . درست فهمیدی عزیزکم ،منظورم همون حس قشنگیه که همیشه بعد از نوشتن خاطرات مشرتکمون بهم دست میداد . در همین راستا چند روزیه که دارم عکساتو دسته بندی می کنم تا به امید خدا در اولین فرصت بتونم بذارم از عکسای سفرگرفته  تا جشن تولدت تا عکسای این چند ماه اخیرت .تااینکه رسیدم به این عکسا که مربوط میشه به ٨ مهر و با دیدن دوباره ش حالی شدم به حالی ...

.......................................................................... 

خداجونم ! از همیشه عاشقترت میشم  وقنی می بینم که  لطیف‌ترین و زیباترین موجودی که به تمام عمرم دیدم و خواهم دید، داره تند تند بزرگ می‌شه. هرچندصادقانه پیشت اعتراف می کنم گاهی وقتا صبر و طاقت من برای خوشحال نگه داشتنش بیشتر و بیشتر کم می‌آد.

ملوسکم

مدتهاست که با دقت به آدمها و اتفاقات دورو برت نگاه می کنی و هر رفتاری رو که بنظرت جالب تر میاد توی خلوت خودت هی تکرار می کنی انقدر که ملکه ی ذهن قشنگت بشه . یکیش همین نماز خوندت(از اواخر یازده ماهگی) که همراه میشه با صداهای خوشمزه ای که با خودت زمزمه می کنی یه چیزی تو مایه های "لاولاولاو". وقتی که این اصوات رو تکرار می کنی اینقدر خوردنی می شی که تمام اذیت هات رو فراموش می کنم .خیلی وقته که توی خونه مون  و خونه باباجون همه ی نمازها بدون مهر خونده میشه . تو در هرگوشه از خونه که باشی خودت رو می رسونی انگار مامور شده باشی که در یک چشم به هم زدن بیای و مهر رو از زمین برداری.

من عادت به بوسیدن مهر ندارم ولی این حرکت رو نرم و آهسته از مامان جون یاد گرفتی  

کافیه از گوشه کنارا فرقی نمی کنه  از تلویزیون یا از زبون افراد خانواده کلمه ی "الله" رو بشنوی اونوقته که دستهای کوچولوت با یه حرکتِ تند به  سمت گوشات میره و از پشت سر فرود میاد. این عکس البته حق مطلب رو به درستی ادا نمیکنه

و بلافاصله بعد رکوع

از سجده کردنت عکس واضحی ندارم ولی واقعا تماشائیه (سعی می کنم حتما این لحظه رو شکار کنم هرچند که اینروزا به زحمت میشه چند تا عکس خوب از توی شیطون شکارم بشه. قبل تر ها خدایی کارم خیلی آسون‌تر بود)

و  شروع به ذکر گفتن می کنی

جالب اینجاست که همه ی اینارو در کمال آرامش انجام میدی و هیچ چیزی هم نمی تونه حواست رو پرت کنه به جز گوشی موبایل که تنها چیزیه توی دنیا که تورو سست می کنه و دست و دلت رو میلرزونه در هر موقعیتی که باشی(این گوشی که سهله توی پستای بعد بیشتر توضیح میدم که پسرکم با چه مهارتی از گوشیهای تمام تاچ(البته بودن سیم کارت) استفاده می کنه طوری که دهان آدم  باز می مونه)

 و درآخر این عکس رو با همه  اعوجاج و لرزشی که داره بخاطر حس خیلی قشنگی که توش هست و موج میزنه میذارم . این روزای کوتاه و شبهای بلند هر دومون که هی فقط پر می‌شیم از بهونه‌های جور واجور ... مثل من دست می زنی زیر چونه و می‌گی اوف ...

و این هم سجاده ی ترمه همراه با تسبیح چشم زخم که از سفر مشهدبه نیت وجود پاکت از

 الماس شرق خریدم . امیدوارم این هدیه متبرک خلوتگاه همه ی تو و خدای تو باشه...

پسرم !

می دانم که دیریازود دنیای قشنگ کودکانه ات تغییرخواهد کرد. گمان نكنم حالا تصوری از دنیایی که در انتظارت است داشته باشی. اما چیزی كه دلم می خواهدتا همیشه برای تو بی تغییر بماند و به گمانم تو در همین لحظه بیش از من از آن شناخت و آگاهی داری خداست! آنكه انگشتانش بر روحت لغزیده و حكمتش در ازل تو را آفریده است. هنوز بویش در مشام تو و صدایش پیچیده در گوش توست.روزهاست كه تلاش می كنم برای شناختنش شتاب كنم. اما عزیزم عاقبت دانستم كه جز از راه عشق راهی را به سویش نخواهی جست ، اگر می خواهی بدانیش. در بودنش شكی نیست اما راهی را كه دیگران كوبیده اند و پیموده اند برای تو توصیه نمی كنم... این راه اعرابی است كه به تركستان می رسد! بگذار دلت تو را به سویش رهنمون شود، دوستش داشته باش و دستان توانمندش را بگیر و به هیچ مسیری جز این اعتماد نكن، مبادا كه از حقیقت دور شوی وخدای ناکرده روزی بیاید که  معصومیت از دست رفته ات را به سوگ بنشینی ...با اینحال دلم می خواهد که تو حتی در انتخاب دینت احساس آزادی کنی و  برای انتخاب راهی که به خدایت می رسد آزاد باشی!

و اما عشق...

این حس عجیب همان گرمایی ست که آفریدگارت هنگام روح بخشیدن به تو در دستان ملکوتی اش داشت و در قلبت به ودیعه گذاشت تا روزی همچون گل در تو بشکفد.به جز حق حیات که ما به عنوان والدینت به تودادیم ، این حس را در اولین نگاهی که به هم داشتیم همچون هدیه ای دریافت کردی، اولین دیدارمان را می گویم خاطرت هست؟ پسرم! برای تو زندگی سراسر عشقی را آرزو می کنم. عشق به همه ی آنچه که لایق دوست داشتن است: خدایت، سرزمینت، مردم جهان، دنیای اطرافت، فرزندت و همسرت، پدر و مادرت. اما مرد کوچکم! بدون آن بدان که زندگیت از نیستی هراس انگیزتر است! اجازه بده این شعار سرلوحه روحت باشد: بدون عشق هرگز!عاشق شو و هرگز نگران عشق من مباش تو فقط اشاره کن من می شکفم...

خدای آبی ام

 می دانم که "تو زبان را ننگری و قال را" واین را هم خوب می دانم که " درون را بنگری و حال را"  پسرم را با هر زبانی که حمد تو گوید در دستان قادرت نگهدار،نگاهت را ازاو مگیر و رهایش مکن ...

 خدای من این پسرم علی ست ...! به تو می سپارمش...

٢٦ مهر ١٣٩١ -ساعت ٠٢:١٦ بامداد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان ماهان عشـ❤ــق
26 مهر 91 12:28
سلام عزیزم.مطمئنم که نماز و راز و نیازت مورد قبول حقه.التماس دعا پسر گلم
مامی امیرحسین(فاطمه)
27 مهر 91 1:20
خدای من این علی کوچولوی منه که داره نماز میخونه؟نماز شما بچه ها فکر کنم دل خدا رو هم بلرزونه...کاش میشد بعد نمازتون دعا هم بکنین برای فرشته های کوچولوی بیمار...ما هم مدت هاست مهرها در مشت نماز میخونیم!اونقدر به این کار عادت کردیم که گاهی هم که امیرحسین خوابه میبینم بازم مهر تو مشتمه و قامت میبندم!
مامان رومینا
27 مهر 91 10:03
حالا باز خوبه فقط مهر رو میبوسه رومینا که میخورههمیشه باید مهر به دست نماز بخونیم از دست وروجکمون
زهرا از نی نی وبلاگ213
27 مهر 91 15:30
مامان علی کمککککککککککککککککک! عکستونو بذارم یا نذارممممممممممم؟ بذارم دیگه ها ؟ بابا پس کجایی تو دختر خوب
کاکل زری یا ناز پری
27 مهر 91 22:27
عزیزکمممممممممممممممممم فدای اون نماز خوندنتتتتتتتتتتتتتتت تو رو خدا منو هم دعا کننننننننننننن فرشته کوچولو منو دعا کن باشهههههههههههههههههه مامان علی خدای شما آبیه؟؟آخه مال من سفیدهههههههههههه
زهرا از نی نی وبلاگ213
28 مهر 91 9:30
قابلی نداشت بابا برنده
مامانی درسا
29 مهر 91 0:19
الهی بگردم این پسری چقده ناز شده هزار ماشاالله .... مامانی قربونش این عکسه که داره تسبیج میدازه خیلی ماهه ...... ببوسش تور وخدا .... حسابی از اون آبداراش
مامان الینا
29 مهر 91 8:35
من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو ... قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه مهرم نور دشت سجاده من در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف ... کاشکی کودکانمان صرف تقلید محض و ترس از خدا ريا،ایمان نیارن عمیقا خدارو حس کنن عشق مطلق و حس کنن و با آگاهی و رغبت و بدون ترس از عذاب ،ایمان بیارن ایمان واقعی...آمین...
مامان حسني
29 مهر 91 9:18
سلامممممممممم دوست گلم عزيزدلم ممنون كه به يادم بودي شرمنده لطف ومحبتت هستم كمي سرم شلوغ شده سرفرصت مي خونمتون علي اقا ي نازنينم را ازطرف من ببوسسسسسسسسسس خيلي دوستتون دارم مي بوسمتون
مادر کوثر
29 مهر 91 9:20
سلام بازم هزاران بار برای مامانیه خوش قلم و با احساس و هزاران برای علی جون نانازی مرسی از حضورتون درسته که معماری نخوندین اما به جاش دست به قلمتون عالیه بازم تشریف بیارید با پست جشن تولد بروزیم
مامان ارمیا و ایلمان
30 مهر 91 12:16
سلام. خوبی؟ پسر گلت خوبه؟ عکس بیشتر ازش بگذار. دلمون تنگ شده بود.
مامان نیایش
30 مهر 91 17:33
سلام به مامانی گل و گل پسر الهی همیشه شاد و سلامت و سرحال و سر دماغ باشید و کیفتون کوک مثل همیشه پست زیبایی بود و لذت بردم از خوندنش ممنونم علی گلم توی راز و نیازت با خدا ما رو هم دعا کن معصوم کوچولو دوستت دارم الهی همیشه سالم باشی و توی دستای امن خدا منتظر تکمیل اون پست ها هم هستیم هاااااااااااااااا
مائده(ني ني بوس)
6 آبان 91 18:22
علي جون يادت نره سر نمازت ساريناي كوچولوي ما رو هم دعا كنيا
رادین
10 آبان 91 17:55
عکست رو دیدم نتونستم ننویسم که چقدر دلنشینی پسر گلم
مامانی وروجک
17 آبان 91 22:59
قربون شیطنت و بازیگوشی و نماز خوندن و دلبری هات برم من!نمیدونم این مهر چه حسی داره که ارمیا هم در حال هرکاری باشه موقع نماز خوندنمون سر میرسه و مهر رو میگیره و میخوره!علی ناز و کوچولو امیدوارم خداوند مهربون بهترینهارو برات رقم بزنه