علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

نگران قدمهایت مباش!

1391/10/8 1:07
2,098 بازدید
اشتراک گذاری

با تواَم ای شور، ای دلشوره ی شیرین!

انگار همین دیروز بود داشتم  با هات درد دل می کردم و با خودم می گفتم پسرم حالاکه با سرعت نیم کیلومتر در ساعت چار دست و پا میری و وسطش برمی‌گردی می‌شینی،حالا که دست به هر چیزی می‌گیری و بلند می‌شی و بعد خودت میای پایین می‌شینی،  از پله ها بالا و پائین میری ... و دیگه درست و حسابی پله ی  نشستن و برخاستن رو رد کردی، حالا می‌گم علی فقط بی‌کمک روی پا کوچولوهای خودش بایسته! علی فقط یک قدم بی کمک راه بره! ... کی می‌شه علی بدوه؟!! ...کی میشه  فقط به حرف‌هام یه‌طوری که خودم هم بفهمم جواب بده!!! و کلمه‌هایی که می‌گیم بگو رو واقعاً تکرار کنه ... علی فقط ........... می‌بینی گلم چه توقع‌ها که ازت نداشتیم! خب اینجوریه دیگه مامان! آدم تا بوده به سهمش از حالا راضی نبوده! تو هم دیر یا زود از پس همه ی  آرزوهای ما برمیای!

(راستی این سرعت نیم کیلومتر در ساعت رو نشستم واقعا حساب کردم‌ها! بالاخره این ریاضی باید به یه دردی می‌خورد؟!)

هیچ وقت فراموشم نمیشه 29 شهریور91 روزی که برای چند ثانیه دست کوچولوها رو ول دادی و تمرین تنها ایستادن کردی ...
آیا میشه که از یادم بره ٤ مهر 91  را ؟!هرگز هرگز هرگز! توی پارک شقایق نشسته بودیم من و تو ،مامان جون و خاله سلیمه و اسماء جون  .بابایی زنگ زده بود و تو به هوای گوشی موبایل(عشق اول و آخرت)  به امید گرفتنش از دست من ، با احتیاط دستت رو ول کردی تا برای چند دقیقه  بی‌تکیه‌گاه روی پا کوچولوهای خودت بایستی عزیزکم و دو قدم به طرف من بیای ،خودت رو بندازی توی آغوشم و من دوباره مست بشم از می ناب مادری و صدای جیغ  من و  اطرافیان که بی توجه به مکان، به هوا برخاست. تو هرگز این احساسم رو درک نخواهی کرد پسرک. این حس منو فقط یه مادر می تونه درک کنه.حتی خودِ من تا قبل از بچه دارشدن تقریبا حس هیچ مادری رو درک نمی کردم. اینقدر هیجانزده بودم  که همون شب توی همه ی دل مشغولیهای اونروزهام مثل هر مامانِ ندید بدیدِ دیگه، دوست داشتم اون لحظه ی ناب رو ثبت کنم.جاودانه کنم اون لحظه های خوشبختی رو .اون گام کوچک برداشته شده به سوی آغوش مادرت رو در آستانه ی سیزدهمین ماهگردِ حضورت در جهانِ هستی...
 و باز همین چند وقت پیش بود که با خودم می گفتم گلِ من! حالا که ماهها از ایستادن بدون کمک اشیا می گذره و به كمك دیوار یا لبه میز یا مبل ماهرانه به اطراف حرکت کنی .حالا که در کسری از ثانیه از مبل بالا میری و درست میشینی روی اوپن تا زهره من رو آب کنی (از اواخر سیزده ماهگی) و بعدش هم فاتحانه برای خودت دست می زنی ، هر زمان که دوست داشتی می تونی که به معنای واقعی کلمه "راه بری" ... و هر لحظه منتظر بودم و همه ی ایستادنها و در پی ِش، افتان و خیزانهات رو به جان خریدار!

 پسرم  هربار كه می بینم قدم دیگری در راه استقلال برداشته ای هُرمی از نگرانی و افتخار و غم و شادی بر وجودم جاری می شه . انگار درد تولد تو هرگز پایانی نخواهد داشت. این حس نامتناهی مادر بودن! انگار قراره تا ابد وجودم برای هر پیشرفت كوچكت در زندگی منقبض و نگرا ن بشه...

و بالاخره پسردوست داشتنی من ، در یک سال و3 ماه و 28 روزگی ، اولین قدمهاش رو بی وقفه برداشت ومسیری به طول تقریبا 5 متر رو یک نفس پیمود و اینبار صدای انفجار بمب شادی و هیجان اهالی خونه باباجون بود که در و دیوار خونه رو لرزوند به تمامی . و این بود داستان  به قول نیل آرمسترانگ  "یك گام كوچك برای یك انسان، و یك جهش عظیم برای بشریت".

(یلدای 91- خونه خاله سمیه)

 معجزه ی كوچك من!

پیش... پیشتر برو و هرگز نگران قدمهایت مباش و یادت بماند "اگر راه های این زمین نگذارند کنارت باشم، حتما پشت سرت خواهم بود ".

 پسرم، كوچولوی نازپروردِ مادر!

 جهانی فرا روی تو گسترده است و منتظر قدمهای کوچکت تا فتحش کنی. سفرهای پربار و متعددی را در طول زندگی طولانی ات برایت آرزومندم تا دنیا را بشناسی و دنیا هم تو را بشناسد.شاهزاده ی من بعضی چیزها هستند كه در قلب و روحمان به ودیعه نهاده شده اند. استعدادهامان را می گویم عزیز دلم! مبادا كه قدرت، ثروت یا شهرت تو را بر آن دارد كه از آنچه كه برای آن ساخته شده ای رو بر گردانی كه تو در قبال خودت و وجودت و داشته هایت مسئولی. بماند كه همین توانایی هم در واقع ابزار كارآمدی می تواند باشد و می شود كه تو را به جایگاهی كه لیاقتش را داری برساند. من و پدرت با تو هستیم و كوچكترین كاری كه از دستمان ساخته است این است كه آرزوهایمان را به گردن تو نیاویزم و اجازه دهیم خودت قالب گیری كنی حضورت را در جهانِ هستی...

 سربلند باشی پسرم!

مادرت

5 دی ماه 1391 ساعت 01:11 بامداد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ماهان
8 دی 91 0:29
سلام علی جونم. وای تبریک میگم خاله. مبارکت باشه پوران جون.مطمئنم تو همیشه همراه و یاور علی عزیز هستی. همیشه.
عمو احمد
8 دی 91 18:30
همیشه انتظار این صحنه رو می کشیدم. از دور می بوسمت علی جون
عمو احمد
8 دی 91 18:32
خیلی انتظار چنین روز و چنین صحنه ای رو می کشیدم. از دور می بوسسمت عمو جون.
مامی امیرحسین(فاطمه)
9 دی 91 5:09
پوران عزیزم منو ببخش که ناراحتت کردم.اصلا قصدشو نداشتم.هر کس تو این دنیای مجازی برای خودش اصولی داره و به اونها پایبنده و حتما خودش رو هم ذی حق میدونه.نباید ناراحتت میکردم.همه که مثل هم نیستیم.اصول من اینه که دوستام رو بی خبر نذارم.حتی اگه شده با یه کامنت شکلک.اگه حس نوشتن ندارم به عکسی دیده ها رو بنوازم.اگه حال و حوصله سرزدن به صاحب کامنت رو ندارم هیچ ایرادی نداره که کامنتش رو تایید کنم که اون بدونه مورد تایید منه.اگه فرصت ندارم جواب کامنت بدم خوب نمیدم و به جاش همون فرصت رو خرج سر زدن به وبلاگش یا هدیه یه مسیج به شماره گوشیش میکنم.میدونی ...هر کس اصول خودشو داره...و من میگم باز که حق نداشتم رو اصول خودم تو رو ناراحت کنم.از دوست داشتنمه بخدا.وگرنه اونقدر لینکایی دارم که مدتهاست آپ نمیکنن و من هم خونسردانه بعد از مدتی از لیست لینکام پاکشون میکنم!چون من دوست میخوام...دوستی که به دلم بشینه.تقصیر من نیست که تو اینقدر به دلم میشینی.تقصیر من نیست که اینقدر روحم بهت نزدیکهه و اینقدر دیوونه ی علی کوچولوی تو هستم.اینقدر این روزا اتفاقات بد برای آدمای دور ونزدیک می افته که هر غیبت طولانی برام یه نگرانی عمیق میشه.خواهش میکنم این محبت قلبی منو بفهم دوست خوبم.دوستت دارم خیلی زیاد...
مامان نیایش
14 دی 91 19:56
قربون اون قدمهات مبارکتون باشه این شادی و شور و همیشگی باشه برات قدم های نو به نو به سمت خوشبختی و موفقیت آرزوی بهترین ها رو برات دارم سایه ی مادرت همیشه بر سرت علی کوچولو
خاله فينگيلي
16 دی 91 11:48
سلامممممممم راه افتادن اين فرشته اسماني مبارك باشه علي جان درپناه صاحب اسمت استواروقوي گام بردار
نرگس مامان کوروش
1 آبان 92 19:25
مامانی... وبلاگ خیلی قشنگی داری. حال آدمو خوب می کنه. بسیار لذت بردم از متن ها و راز و نیازهات با پسر شیرینت. با اجازه شما رو لینک می کنم. به ما هم سر بزنید. امیدوارم بتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم
زهرا و علی
21 مرداد 93 11:09
سلام عزیزم پس کجا هستی شما؟ چند بار در پستهای مختلف نظر گذاشتم اما ارسال نمیشد و ارور میداد! من واقعا دلم برای خودت و پسر خوشکلت تنگ شده عکس جدید بذار زوووووووووووووووووود
دایی رضا
1 شهریور 93 11:07
سلام من 2 تا وبلاگ دارم ميخواهم با شما تبادل لينک و بنر يا لوگو کنم اول هر سه وبلاگم را لينک کنيد وبلاگ اول من نام لينک رضا01 اس سرگرمي آدرس http://www.reza01s.blogfa.com کد لوگو اگه قصد تبادل لوگو يا بنر داريد وبلاگ دوم من نام لينک آرتين جيگر دايي آدرس http://reza03a.niniweblog.com/ کد لوگو اسلایدر بعد به اين آدرس بياييد و بگوييد با چه اسمي لينکتان کنم http://www.reza01s.blogfa.com توجه شما در هر دو وبلاگم لينک ميشويد موفق باشيد