"معلم" شورِ ما افسردنی نیست!
این روزها که می گذرد برایم شیرینی دلپذیری دارد. چه چیزها که از تو کوچولوی دلنشینم یاد می گیرم! از تو آموخته ام که : اگرچه شبی را با کم خوابی و دردهای کولیکی سر کرده باشم ، باز هم صبح که شد می توانم به روی دنیا بخندم. اگر دیگران من را به حال خودم رها کردند، زار نزنم و با هر چه که اطرافم هست شاد باشم حتی اگر یک جعبه ساده ی کفش باشد. اینکه اگر کسی آزارم داد اعتراض کنم و حقم را از او بگیرم! اما دلم همچو آینه صاف باشد و بی هیچ کینه ای، اگر رفع اختلاف شد به او بخندم! و و عاقبت اینکه زمانی که در کنار عزیزانم و در امنیت هستم و زمانی که گرسنه و خسته نیستم و می دانم که انسانهای اطرافم هم خوشحالند، حتی اگر از دارایی دنیا چیزی نداشته باشم کاملا احساس خرسندی و خوشبختی کنم و برای شاد بودن دنبال دلیل دیگری نگردم (این همان نکته ای است که گاهی که در آغوشم می گیرمت در چشمهای زیبایت می خوانم). پسرم اصول اخلاقی کودکانه ات را تو با خود از بهشت فرازمینی ات آورده ای، و من هیچ از این که مدام شاگردی ات را بکنم و فلسفه و حقیقت زندگی را درک کنم، سیر نمی شوم!
"خوش به حال باد
که گونه هایت را لمس می کند
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند..."
(در مسیر قلات-علی ،قاب پنجره ماشین ،جاده،باد و آفتاب-24 شهریور 91)
پی نوشت: پسرکم اینروزها بسیار شیرین زبانی می کند در حال تدوین جدولی از واژه های شیرینش هستم و همچنین سلکت کردن عکسهای یلدا. ببخشید اگر کمتر سر می زنم و نظرات پرمهرتون رو تائید نمی کنم . می خونمتون و می بوسمتون