علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

در هوای عطر موی تو ...

1391/3/5 22:55
3,993 بازدید
اشتراک گذاری

سلام "به" ترینم!

چه لذتی داره تماشای چهره كودكت كه به خواب رفته. اون مژگان بلند فندقی كه راه نور رو به سوی چشمهای مشکیش بستن،‌ انگشتان نازك كه گرد لبه آستینت حلقه شدن ، لبهای به هم آمده، موهای عرق آلود نشسته روی پیشانی بلند، قلبی كه درست زیر دستات می لرزه و تند وتند می تپه .(با خودت میگی این همون قلبی نبود كه روزگاری در وجودتو بود؟). لحظه ای حس گریه توی  این چهره بی نهایت ساده و معصوم می شینه و روحت به درد میاد ، دلت می خواد به ذهن كوچكش نفوذ كنی و خواب بدی رو كه دیده از پشت اون  چشمهای نازش بزدایی. دقیقه ای دیگه خنده ای میاد  رنگی به لبها می زنه  و صدای قهقه ملوسش توی خواب خوشش می پیچه  (راستی پس چرا آدم بزرگها توی خواب قهقه نمی زنن؟) اونوقت جواب سوالم رو انگار پسرم می ده... خدایا  هیچ چیز سخت تر و دشوارتر از اون  نیست كه یكروز مجبور بشم  پسرم رو تنها رها كنم! اگه روزی برسه كه بمیرم و واقعا روح انسان توانایی بازگشت به جهان مادی رو  داشته باشه ،‌حتما هر زمان كه فرزندم لازمم داشته باشه  پیش او برمی گردم بی هیچ تردیدی... اگر هم نتونم، جدایی از  پسرم برای من سخت تر خواهد بود تا خود او ...

پسرم  منو  ببخش اگه  گاهی با حرفهای  نابجای دلم آزارت میدم...

 ولی من با دنیا عوض نمی‌کنم نفس کشیدن لای موهاتو! یه عطری توی موهات هست، که مال شامپو نیست، مال شیر و اصلا کلّا بوی بچه نیست! یه بوی خاص و خیلی خوب همیشه پیچیده لای موهات که بابا هم حتی اونو شنیده اصلا همه شنیدن و  ازم می پرسن  این چه بوی خوبیه که علی  داره، مال شامپوشه؟! ... یادم می‌افته به اون شبی که خاله سلیمه اومد و یه دونه "به" از توی نایلون داخل کیفش در آورد و به منِ چند ماهه منتظرداد و  گفت بـه بخور! بچه‌تو خوش‌بو می‌کنه! من البته خیلی باورم نشد ولی باز خیلی شبا که می‌سپردم به مامان و بابا  که اینو بخرین، اونو بخرین، ... "بـه" هم بخرین! حالا بماند که چقدرشو خوردم تو بگی یه کوچولو!ولی تا دلت بخواد بوش می کردم . خلاصه خیلی "بـه"  بو کردیم دو تایی(همچنانکه تا الان هم به  سوپت "به" هم اضافه می کنم ) اون موقع‌ها که تو هنوز توی راه زمین بودی... باز هنوزم گمون نکردم این بوی خوب از اون بابت باشه ولی هر چی که هست با دنیا عوضش نمی‌کنم نفس کشیدن لای نرم و گرم  موهاتو، پسر  بو" بهی" من !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان نیایش
5 خرداد 91 23:01
پسرک بو "بهی"مامان بوی خوشت رو هر وقت اینجا میام هم حس می کنم اینجا بوی خوشی داره همیشه برام شاید از بوی به هم شیرین تر بوی بهشت داره و همش رو از دل پاک و صاف مثل آیینه مامانت میدونم این بویی که تو داری و مامان رو مست کرده و من رو هم علی جان از توی دل زلال و پاک مامانی آوردی با خودت پاک بمون همیشه پسرک بو "بهی"
وای که عاشق این تعبیر های قشنگتم به خدا پوران مهربانم


و من همیشه سیراب از چشمه زلال و جوشان معرفتت و حرفهای نابت. من و علی هم خیلی خیلی دوستون داریم و عاشق کلام شیرینتیم دوست همیشه خوبم
مامان سانای
6 خرداد 91 14:34
جالبه تا حال نشنیده بودم پس به باردارها حتما توصیه می کنم که بخورن.


عزیزم دراینکه به خواص و فواید بسیار داره شکی نیست. ولی من اصلا منظورم این نبود که بوی علی قطعا از اون بو کردنهای "به" هست. قصدم یادآوری اون خاطره بود
fatemehh
6 خرداد 91 14:51
سلام
خیلی جالب بود



فدات عزیز دلم
زهرا از نی نی وبلاگ213
6 خرداد 91 18:39
خیلی قشنگ و شاعرانه بود آفرین مامان خانوم مهربون
من از اول مطالبتو هنوز نخوندم ولی همیشه میام یه کم میخونم و میرم


شما لطف داری به ما. من هم باید سر فرصت بیام همه مطالب شیرینت رو بخونم بسکه شیرینه و دلنشین
مامان پارسا جیگر
6 خرداد 91 19:59




مهسا مامان مرسانا
6 خرداد 91 20:22
مثل همیشهههههههههههههههههه عالی بود...عاشققققق نوشته هاتم خانومی.....خوش به حال علی کوچولو


منم عاشق خودت و دخملتو مامان مهربون و خوش سلیقه ت هستم عزیزم
مامان رومینا
6 خرداد 91 22:23
بازم قلم زیباتون منو تو نوشته هاتون غرق میکنه.خدا پسر کوچولوی نازتون رو واستون حفظ کنه


و من مث همیشه غرق در مهربونی شما دوست عزیزم
H.M
6 خرداد 91 22:59
ســــــلام
پس از مدتی طولانی امدم
دیدم اما ....
چه دیدم ؟
خدایا حکمتتو شکر
تو کجایی خدا چرا شهاب رفت اونکه خوب شد
خدایا اصلا دعاهامونو نشنیدی یا شنیدی و اینگونه اجابت کردی؟!
مغزم هنگ کرده و از گفتن کلمات عاجزه هنوز گنگم.
تهی از کلماتی که قبل از باز شدن وبلاگت میخاستم بنویسم .
همه کلمات در ذهنم ماسید.
لبخند روی لبم تلخ شد و اکنون که هق هق را میشنوم .
اخه چرا خدایا این دیگر چگونه امتحانیست؟ خدا به دل مادر شهاب صبر جمیل بده. انشالله بحق خانوم فاطمه زهرا
میدونم غمگینی
حالوهوات ابریه
دلت طوفانیو بارونیه
اما ما که در حکمت خدا همچنان مات و مبهوت مینگریم
شاید اینم حکمتش باشه
سوره ملک را بسیار بخون که خدا به دلت و دل مادر داغدیده شهاب آرامش عطا کنه

الـــــــــــــــــــهـــــــــی بازم شـــــــــکرتــــــــ

خدایا خودت تمام جوونا و بچه هارو حفظ کن

خدایا ازت خاهش میکنم هیچ مادریو با جوونش مخصوصا ناکامش و بچش امتحان نکن

خدایا بخاطر تمام نعماتت شکر

راستی روز مادر را با تاخیر به خودت و مادر مهربانت و مادر همسرت تبریک میگم

علی را ببوس و در آغوشت بفشار و برایش اسفند دود کن نماز شکرانه ای برایش بخوان

دوست مهربانم از خدا میخام که انشالله غم اخرت باشه و دیگه غم نبینی آمیـــــــــــــن

پ ن> اگه جسارت کردم و کلماتی را اشتباه نوشتم عذر مرا بپذیر

پ ن > همیشه به یادتونم و دعاگوتونم انشالله همیشه سلامت و شاد باشی

پ ن> من هزار بار نوشته را خواندم اما باز نفهمیدم چگونه شد شهاب رفت او که خوب شده بود ممکنه برایم توضیح دهی اگه زحمتی نیس؟؟؟؟؟

پ ن> دوســــــــــــــــتون دارم

خدانگهدار تا سلامی دیگر


فدای تو که اینقدر با محبت و با مرامی .هومیتا جان، شهاب از همون اول بیماریش نیاز به پیوند قلب داشت و درست توی همون روزی که قرار بود عمل پیوند بشه فشار ریه ش به شدت بالا رفت و دیگه هیچ وقت پایین نیومد. خاموش شد برای همیشه....ممنون از تسلیت و همدردیت دوست مهربونم

مامانی درسا
7 خرداد 91 1:24
عزیزم واقعا" همین طوره که نوشتی ..... انشاالله خدا شمارو برای گل پسری و پسر گلتو برای شما نگه داره ..... همیشه سالم وتندرست وشاد باشین


فدات گلم
مامان آرینا موفرفری
7 خرداد 91 2:11
عزیزم انشااله همیشه سایت بالای سر علی جون باشه.
خیلی زیبا نوشتی مامانی .ارینا هم وقتی بدنیا اومد تا مدتها بوی خوبی می داد بوی بچه نبود بوی لوسیون و....نبود یه بوی خاصی می داد البته منم زمان بارداری به زیاد خوردم خیلی سرحالم می کرد.


آره عزیزم بچه ها همه بوی بهشت میدن به اعتقاد من
مامان نیایش
7 خرداد 91 14:16
سلام عزیزم اومدم اول بی نهایت تشکر کنم از لطف بی اندازه ات به من که واقعا منو شرمنده میکنی با این همه محبتت خانمی نمیدونم چی باید بگم اصلا کلمه ها یاری ام نمیکنند فقط سپاس دوست مهربون و بزرگوار و اینکه من برای این پست نظر گذاشته بودم ثبت نشده یا
شایدم هنوز تایید نکردی


عزیزم من ذره ای ازون حقیقتی که شما هستی و من در شما سراغ دارم رو نتونستم بیان کنم. نظر قشنگت رو تایید کردم و در اعماق روحم ثبتش کردم. ببخش نتونستم برات نظر بذارم. نظرات وبت باز نشد اونروز برای همین توی وب نیروانا جون برات نظر گذاشتم. حتما میام و بهت سر می زنم




مادر کوثر
7 خرداد 91 16:18
پسر بو" بهی" من


خیلی خیلی خوشحالم که سکوتت رو شکستی دوست گلم. منتظر پستای قشنگتم همچنان.کوثر خوشگلم رو می بوسم
زهرا از نی نی وبلاگ213
8 خرداد 91 9:19
خصوصی داری عزیزم


فدای شما گلم ممنون از اعتمادت. جواب هردو کامنتت رو توی وب خودت میذارم عزیزم
مامی امیرحسین
8 خرداد 91 11:59
پوران عزیزم...
خوشحالم که بعد هرغمی شادی هست که دوست نازنینمو به ادامه امیدوارکنه...دوست دارم این روحیه قوی تورو...
خیلی بی نقص و زیبا توصیف کردی...طوری که حس کردم علی توبغلمه ومیتونم ببوسمش وبوشو حس کنم...
به قول مادرهمسری که امیرمو بو میکنه ومیگه بوخوشگم...<

فدای تو فاطمه عزیزم...حداقل از اسفند به این ور واقعا اینجا بوی غم گرفته بود از پستام معلومه ... دلم نمی خواست بعدها که علی اینارو بخونه اینقدر ازینجا انرژی منفی بگیره. سعی کردم غم ها رو در پستوی دل و ذهنم نگه دارم هرچند رنگ رخسار گواهی دهد از سر درون. سخته ولی سعی کردم همه چی آروم به نظر بیاد. فدای امیر بو خوشگم بشم الهی

مامان نيروانا
16 خرداد 91 9:04
عزيزم، اينهمه تعبير عاشقانه و شاعرانه داري كه آدم مي ميره از خوشي وقتي ميخونه. همراه تو شميم "به "رو نفس كشيدم از كلمه كلمه ي نوشته هات. چه قشنگ هم گفته زهره ي نازنين كه اين بوي بهشته. هر چي كه هست ما رو هم مست كرده از دور. يعني ميشه يه روز ما هم موهاتو نفس بكشيم بو "بهي" جان؟! كاش


چقدآرامشت خوبه چقدر حرفااات شیرینه... فدای شما یعنی میشه یه روزی چشممون به سیمای صاحب این نوشته ها روشن بشه؟میشه؟