علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

من چه سبزم امروز ...

1391/2/1 11:24
5,803 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تو و نگاه تو پسرم در دمادم جدایی گاهبگاهمان که هر بارش به تولدی دوباره برای تو می ماند و زجر زایشی برای من!

انقدر دیر می یام که مدتی طول می کشه که دستام به لمس دگمه های کیبورد و پیدا کردن ضرباهنگ معمول نوشتاریم اخت بشه.دوباره اومدم اینجا باز کن منم ... منم مامانت ،مامان همون پسرک ناز طلایی ام !!!یعنی قراره اینقدر زود بزرگ بشی مامان؟ منی که اینروزها اون لذتی رو که باید از لحظه لحظه بزرگ شدنت ببرم رو نبردم... اینکه مامان مجبوره چند ساعتی از روز رو کنارت نباشه بزرگترین علت این نیومدنها و ندیدنها و لذت نبردنهاست... 

هنوز در ابتدای راهيم؛ راهي كه پايانش ؟؟؟؟... اما در 17 ماه گذشته خوب ياد گرفته م كه مادر يعني صبر. من هم عجله ای برای پيمودن راه طولانی پيش رو ندارم. با اين يادداشت فقط مي خواستم كمي در افتخاری كه توی چشمهات با بو كشيدن این گل درخشيد سهيم باشم... مي خواستم بگم كه چقدر برای تلاش هات ارزش قائلم!و برای مهربونیای تو ضحای خوشگلم خواهر زاده شیرینم که گاهی وقتا فراموش می کنم تو فقط یکسال از علی بزرگتری!!! انقدرکه بزرگ منشی و مهربان مثل همین امروز که همه محبتت رونثار علی کردی  همه عروسکات رو دادی بهش که آرومش کنی. من که خوب از احساس مالکیت فرشته هابه وسایلشون توی این سن خبر دارم فدای همه مهربونیات بشم خوشگلم .دنیا با وجود تو هیچی کم نداره گل نازم...

 

يك ارديبهشت ديگه از راه رسيد ...پسر كوچولوم داره وارد نهمين ماه زندگيش مي شه و  آسمون با آبي ترين لبخندش به من سلام مي كنه...

 "من چه سبزم امروز

 و چه اندازه تنم هشیار است،

  نکند اندوهی سر رسد از پس کوه؟

چه کسی پشت درختان است؟"(سهراب)

"تیستوی سبز انگشتی" من! که با اومدنت با دستای جادوییت دنیامو سبز کردی همه زندگیمو همه لحظه هامو !!!اینروزها هر روز صبح زود با آوازهای دلاورم بيدار مي شم. بايد چهره خوش اخلاق و صبورت رو ببيني. با اون مشت كوچولو كه توی حلقت فرو رفته و به قدری آرام و دلپذير كه دلم مي خواد همه وجودت رو يه يكباره قورت بدم! وقتي حوصله ت به جا باشه بسيار صبوری و صبح هم كه باشه امكان نداره کسی بتونه لبخند و تحمل فرشته وارت رو ازت بگيره. وقتي از بيدار بودنم مطمئن مي شی شروع مي كنی به آواز خوني و نرمش صبحگاهي. براي اينكه مزاحم خواب بقیه نشیم با هم دردل مي كنيم و ريز ريز مي خنديم. یکم  ماساژت مي دم و برات شعر مي خونم. گاهي نامردی نمي كنی و اجازه ميدی به کارام برسم . ساعت ۹ كه مي شه دوباره خواب مي یاد و توی چشمهای نازت لونه مي کنه. چه عاشق اين چشمهای تشنه خواب و زلالت هستم مامانی! يكي دو ساعتی رو خوب مي خوابی. بعد از اون روزمون شروع مي شه. يه روز با همه بدو بدوهاش...

 دوست داری در طی روز بازی كنی، با ما حرف بزنی، دالي بازی كنی، هرچیزی رو بجوی ،گوشهای خودت رو بکشی موسيقی گوش كنی، به شعرهايی كه برات مي خونيم گوش بدی، جيغ بزنی و زمزمه كنی و ماما بگی، با بابایی کشتی بگيری، چيزی رو پيدا كنی هرچیز ریزی که سرانگشتای لطیفت رو به چالش بکشونه و بعد با دهانت مزه كنی، برای عكس هايی كه مي گيريم ژست بگيری و چنگ زدن رو برای پیش رفتن تمرين كنی .بعضي روزها به قدری بي حوصله مي شی كه فقط با زبان بي زبانی غر می زنی.گاهي که مجبور میشم تركت كنم مامان جان وقتي لبهای كوچكت رو بر مي چينی كه گريه كنی، اگر سنگ هم باشه دلش آب مي شه از غصه بزرگی كه توی نگاهت مي بينه!  شب كه آرام آرام روی شهر پرده مي كشه و دوباره به خواب مي ره، روز كاری من تازه شروع می شه. كارم معمولا تا ساعتی بعد از نيمه شب ادامه پيدا مي كنه... بعد هم كه به اميد خوابيدن به رختخواب مي رم، اون رو يك آرزو می يابم، اینروزا خواب شبانه خوبی نداری و مي شه گاهي تا دهها بار بيدار میشی  و احساس گرسنگي میکنی و قبل از تكميل پرس غذای سفارشی بخوابی!

پسر کوچولوی شیرینم !!!کوچولویی که به زودی زود هشت ماهه می شی اینروزا در تب و تاب کشف شگفتی های جهان سر از پا نمی شناسی .(عکسا و مطالب مربوط به پیشرفتهای  هفت و هشت ماهگیت رو توی پست جداگونه میگذارم)گذشت اون زمان که روی زمین می موندی و غر می زدی! حالاهمش در حال صعودی. از هر شی عمودی برای گرفتن وبرخاستن استفاده می کنی. حالا این شی می تونه شلوار من باشه یا نخ دندان توی دست بابا وحیدت!!! وقتی موفق می شی برای خودت حرف می زنی و به زبان مخصوص خودت، خودت رو تشویق می کنی که می شه یک چنین چیزی: "ددد، با ب ب، م م دو دا! " خسته نمیشی، باز نمی ایستی، از شوق و شادیت کم نمی شه. وول می خوری،  می اندازی، می کوبی، آواز می خونی، گاز می گیری، زور می زنی، می کشی، می جنبی! سیر نمی شم از این موجود با پشتکار و یکدنده و شجاع!  

 عزیزم! همین حالا که دارم این کلمات رو خطاب به تو می نویسم، به روی شکم دراز کشیدی و موهای عروسکت رو می کنی! عروسکت هم که مثل خودت قهرمانه آخه هیچ به روی خودش نمیاره و اجازه می ده گاهی گوشش رو بجوی! تو هم معمولا دردهات رو به روت نمیاری و سعی می کنی شجاعانه تحمل کنی.

به تو می بالم، نه صرفا برای اینکه کاری رو زودتر و دیرتر از بقیه بچه ها انجام می دی، آخه دیر یا زود هر کس باید با خودش رقابت کنه. بهت می بالم برای اینکه به خودت ایمان داری و هرگز از تمرین و تلاش برای شناخت خودت و محیط زندگی ت دست بر نمی داری. قصد ندارم ادعا کنم که از بقیه بچه ها عاقل تر و باهوشتر هستی یا نیستی. این حرفها منو به یاد یه طنز تلخ می ندازه... نه عزیزم! اما انقدر تو رو می شناسم که بدونم فرد موفقی در زندگی ت می شی مثل بابات!مثل یه قهرمان با هر آنچه که بخواد سر راهت قرار بگیره مبارزه می کنی. این مهمه پسرم. هرگز امیدت رو از دست نده و از تلاشت فرو مگذار. دعا می کنم برات پسرم....   

دوباره روزهای طولانی شروع شدند . خورشید می یاد و تا دامن بلندش رو بر سر شهر بكشه و بره بیش از دوازده ساعت كار می بره. به نظر می رسه كه مردم همه خوشحالند و منتظر روزهای طولانی تعطیلات تابستانی هستند كه  با شكوه هرچه تمام تر اومدنش روجشن بگیرن.

اینروزاسعي مي كنم تا هر روز پياده روی رودر برنامه مون بگنجونم. تو هم يا در آغوش يا دركالسكه همراه قدمهام هستی(عکساش رو بعدا میذارم) . بنظرم به همون نسبت كه كالسكه ها دارای وسايل جانبی و حفاظتی هستند،به همون اندازه هم باید در ساختار شهری برای ترددشون پيش بينی های لازم انجام بشه که نشده .یکی نیست به این طراحان وبرنامه ریزهای شهری بگه باور بفرمائید كالسكه يك ژست دارندگي نيست! ‌گمان كنم برای امنيت بيشتر كودكه ... 

 پسرم مرد کوچکم! سال نو شده و زمان هم نو. اونچه که یاد آوریش خوبه اینکه همیشه نمیشه زمان نویی داشت. حالا که نوید یک سال دیگه رو داری، تلاش کن تا ازلحظه لحظه هاش بهترین استفاده روببری .زود قد بکش، قدمهای لرزانت رو محکم کن، تجربه بیاموز و خوب فکر کن. تند تند بخند و در همون حال از زندگی ت لذت ببر و هرگز فراموش نکن که بی نهایت دوستت داریم.

عزیزم، سبک زندگی کن! اونچه را که می شه با پول دوباره خرید و جایگزین کرد مایه ناراحتی م نیست. اما لباسهایی که برات کوچک شده و من هنوز تو رو در اونها می بینم و حالا باید کنارشون بذارم ، به من فهموند حتی گاهی دل بستن به اونچه بار معنوی داره برات ،ممکنه  انسان رو سنگین کنه! بعضی چیزها رو باید در خاطره و عکس و ذهن زنده نگه داشت و برای همیشه کنارشون گذاشت و سبکبار زندگی کرد همین...

عطف به پست قبلی خریدهای عیدت رو برات در ادامه مطلب میذارم باشد که باشی مستدام و ما سایه بان تو...

بلز ، ماشین های فلزی و کامیون ،سوغاتی هایی که بابایی از آبادان برای عسل باباش آورده و فقط خدا میدونه برای هرکدومش من چنتا جیغ کشیدمهورا

اینم هدایای مامان گل پسر برای گل پسر که باوجود اونهمه لباس خوشمل که روی سیسمونیت خریدم (عکساشو میذارم حتما)بازم نتونستم بر اون سندروم خرید که ذکر خیرش بود غلبه کنم.چشمککه اگه روزی هزاربارم که قربون صدقه ش برم بازم کمهمژه

 بلوز و شورت زیر  تنها رهاورد سفر بود که از ده شیخ برات گرفتم

و این لباسای خونگی که دلمو برد اساسی و...

 

و چقدر از تبلیغات تاپ لاین ممنونم بابت  معرفی این محصول خوشمزه شماچ

ودوباره سندروم خرید استیکر که مثل آدمهای ندید بدید به سراغم اومدنیشخند

 

این استیکرهای ناز نازی رو هم از بس خوشم اومد برای ضحی خوشگلم خریدم هرچند نه برای اتاق تو و نه اتاق ضحی دیگه جایی نمونده برای نصبش ؛فقط گرفتم که قابش کنم بزنم به دیوار دلم احتمالازبان

 

برگ سبزی بود تحفه درویش...قلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

H.M
1 اردیبهشت 91 14:52
سلام من اومدممممم

خوبيواي واي عكس بارونههههه

واي آب قند بيارين غش نمودممممم

علي جونم چ بزرگ شدي خاله

هزار ماشالله

هزار الله اكبر

به ماماني بگو اسفند بدودههههه

سلام برسونننن به همه

عاشقتمممممم

بوس باي بازم مياماااا


سلام خاله مهربون صفا آوردین قربون قدمتون. ممنون از اینهمه لطفی که داری به ماو ممنون از کامنتای سرشار از انرژی تون
مامان سانای
1 اردیبهشت 91 23:22
زنده باشی گل پسر چه ماشینا ولباسای خوشگلی مبارکت باشه خاله.


ممنون خاله مهربونم چشماتون خوشگله
مامان حسني
2 اردیبهشت 91 8:32
سلام چقدر لذت بردم ازاين نوشته هاي زيبا چقدر خوبه كه اينقدر جذاب ازاحساست مي توني بنويسي چه قلم شيوايي آفرين هزارآفرين
تيشتوي سبزانگشني من ،‌منو به يادفرشته كوچولويي بنام نيروانا انداخت كه عنوان يكي ازپستهاش بود چقدرمامانها به هم شبيهن خداهمه مامانا وبچه ها را حفظ كنه
حالا باباها هم گناه دارن اونا را هم حفظ كنه اصلا خدا همه را حفظ كنه چه پدرمادرباشن چه نباشن


این چشم و دل قشنگته که همه چیو خوب میبینه. اتفاقا نیروانا جون از دوستای خوب منم هست و من هم این پستشون رو خوندم و لذت یردم. من قصه "تیستو سبز انگشتی " رو خیلی دوست داشتم یه جورایی اسطوره کودکیام بود.خدا همه مادرا و البته یکم هم پدرا رو حفظ کنه ان شالله..


نوشته های قشنگتوخوندم و بی کامنت گذاشتم، می دونم رسم ادب و مردونگی نیست این. شرمنده ام دوست!بخش مربوط به نظرات باز نشد که بیام و عرض ادبی کنم. در اولین فرصت میام به دیدنتون

مادر کوثر
2 اردیبهشت 91 14:56
چه مادرانه های زیبایی
واقعا از خوندن این نوشته ها غرق در احساس میشم
چه پسر ناز و شیرینی
ماشالله
همیشه شاد و سلامت باشید


ممنون از محبتت دوستم به پای نوشته های قشنگ شما که نمیرسه. ممنون از لطف بی کرانت.
نوشته های قشنگتوخوندم و بی کامنت گذاشتم، می دونم رسم ادب و مردونگی نیست این. شرمنده ام دوست!بخش مربوط به نظرات باز نشد که بیام و عرض ادبی کنم. در اولین فرصت میام به دیدنتون

صوفیا
3 اردیبهشت 91 1:40
ایشالله که همیشه خودتو علی جون والبته اقای پدر سبز باشیدو زندگیتون سرشار از شادی. این گل پسر نازو با اون چشای ناز و معصومش به جای من بوس کن


ممنون گلم. لطف دارید به من و پسرم . نمی دونی به قول باباطاهر همین "خم ابرو و مژگانش(ت) مرا کشت"
مامان حسني
3 اردیبهشت 91 8:26
شرمنده ام ميكني خانومم هروقت اومدي قدمت روي چشم علي كوچولوي نازم را ازطرف من ببوسش


شما شرمنده می کنی منو ازینهمه لطف بدون مرز... حسنای معصوم و دوست داشتنیم رو می بوسمش پایدار باشی.

مامانی وروجک
3 اردیبهشت 91 11:03
سلام جنب و جوش و انرژی علی جون از نوشته هات به ما هم انتقال یافت افرین به این مهارتت در نوشتن وانتقال احساسات!چه عکسای حرفه ایی!من عاشق عطر و بوی شکوفه های نارنج و پرتغالم و این عکسا با اون اسمون ابی اون عطر رو از پنجره ی باز اتاقم به مشامم رسوند لباسای علی جووووون همه عالی بودن مخصوصا شلوار لی هاش مبارکش باشه


فدای توفاطمه عزیز مهربون و دوست داشتنیم ممنون ازحضور همیشگیت و همه محبتی که همیشه به من و پسرم داری همیشه !!!با وجود دلمشغولی های من که فرصت نمی کنم بیام و سر بزنم بهت.ممنون از این نوشته های قشنگی که روی دیوار خونه م به یادگار گذاشتی می بوسمت

مامان نیایش
3 اردیبهشت 91 12:42
سلام سلامی به مهربونی خودت دوست گل و با ذوقم نمیدونم اول از لذتی بگم که همیشه از خوندن دل نوشته هات میبرم یا از لطف بی نهایتی که به من داشتی و داری دوست مهربونم
عزیزم خیلی زیبا می نویسی احساس های قشنگت رو برای همه آرزوهات آروزی اجابت دارم و برای پسر گلم هم سلامتی و موفقیت همیشه پاینده باشی
ممنون عزیز دل به خاطر این همه قشنگی که از کلامت به دل میشینه ممنون به خاطر این همه محبت به منی که هیچم من از شما اموختم زیبا دیدن و نوشتن رو خیلی دوستتون دارم به خاطر همه چیز سپاس که زبانم عاجز هست از گفتن حرفی در مقابل این همه زیبایی که از کلام شما می باره
علی کوچولو ی ناز قدر مامان رو بدون که هیچ وقت تا نهایت این دنیا و اون د نیا هیچ کس مثل اون برات نیست قدرش رو خیلی بدون الهی که همیشه سلامتی بزرگ ترین نعمت باشه برات و ختده از روی لبای خوشگلت محو نشه که خنده های تو بزرگ ترین ِ آروزهای مادر اند بخند بگذار تا برآورده شوند......
باز هم ازت ممنونم پوران عزیز
عزیز دلم میدونم که هر چی هم بخوام بگم جواب این همه لطف و محبت شما دوست مهربان نمیشه واقعا ممنونم ازت و به داشتنت افتخار میکنم و به خودم میبالم همیشه حضورت مایه دلگرمی بوده و حرفات از اون بیشتر مایه ارامش دل
ممنونم ازت به خاطر همه چیز به خاطر مهربونی و صفات به خاطر عشق و احساس قشنگی که بهم میدی به خاطر همه لحظه هایی که با حضورت پرش کردی وپر رنگ به خاطر نیایش های زیبات و دعاهای پر مهرت من هم همیشه برات آرزوی سلامتی دارم و شادی و موفقیت خدا پسر گلت و خواهر زاده عزیزت رو در پناه خودش حفظ کنه از طرف من ببوسشون...
باش همیشه، دوست من ، باش و سبز باش همیشه ...



سلام گلم سلام و ممنون ازینهمه شوروشوقی که توی این حضورسراسر مهرت به من تزریق کردی ممنون بخاطر مهربونیات .ارزانی شما این نوشته های ناقابل من که با بزرگواری تمام پلکهای نازنینت رو خسته می کنی واین پستهای طولانی رو می خونی ومن در برابر اینهمه مهر اینهمه صفایی که توی سینه ت هست کاری نکردم جز یه آفرین از ته دل برای اون پست بسیار زیبات که بارها و بارها خوندمش و سیر نشدم ازش، برای شما که مثل نوازنده های چیره دست آواز زندگیت رو با گشاده دستی توی این کوی و برزن دنیای مجازی سازمی کنی .اونوقت این آواز-نوشته ها رو یواشکی نوشیدن و حتی سکه خسته نباشیدی در کلاهت ننهادن!عین بی انصافی و دور از ادبه... شرمنده ام دوست!که اینروزا کمتر بهت سر می زنم چه کنم که روز-شب هام همین بیست و اندی ساعت بیشتر نیست...

مامان نیایش
3 اردیبهشت 91 15:42
تمام حرفی که توی دلمه رو اینجوری بهت میگم عزیز که :
برایم در ردیف کسانی هستی که به قول نیما "یادت روشنم می دارد"
سپـــــــــــــــــــــــــــــاس


حرفهایت"هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود" یاد توهم در خاطرم همیشه می درخشد دوست...

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
3 اردیبهشت 91 23:34
سلام عزیز دل.
باز هم دل ما رو بردی با این پست "پورانی"
آخه سبکت خاص خودته توی نوشتن.همه نوشته هات به دل مینشینه.چه عشقولانه چه شنگولیسم.
وقتی شنگول مینویسی آدم دقیقا اون شادی رو حس میکنه و روحش هم شاد میشه.
وقتی هم که فوران احساسات و عشق داری کاملا ما رو هم شریک کرده و عاشق میکنی.
مرحبا بر نگارنده و صد مرحبا بر آفریدگار چنین نگارنده ای.
...و خداوند نگاهبانت باد.

خجالتم میدی دوست.به پای شیرینی و زلالی نوشته های شما که نمیرسه. اگه شوری هم دراین سر شیدایی هست از وجود مستانه ای چون توهست که اگه "ملیحه" ای وجود نداشت کجا چنین مادری بود!!!
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
3 اردیبهشت 91 23:40
سلام بر تیستو «فرشته-آدم» کوچولویی که انگشت هایی سبز کننده دارد.
و سلام بر علی فرشته کوچولویی که نه تنها انگشتانش که نگاهش ،نفسش،آوازش،خوابش و خلاصه همه وجودش سبز کننده است.
من فدای تو و اون گل بوییدنت.
من فدای این همه محبت ضحای عزیزم.
علی عزیزم!آرام جان!
میدانم که عاشقانه های مادرت را آویزه گوش که نه بلکه جان و قلبت میکنی.پس آرام باش و سبک زندگی کن و خیلی خیلی شاد.

وسلام بر تو دوست عزیزم که نفس گرمت سبزترم می کنه. خوشایادگاری های قشنگی که از ذهن عزیزی مث توجاری میشه و در اینجا نقش میبنده ممنون از اینهمه لطف بی مرز
مادر کوثر
4 اردیبهشت 91 7:16
سلام عزیزم
نمیدونم مشکل از چیه که قسمت نظرات باز نمیشه. آخه مامان ماهان عشق هم به همین موضوع اشاره کردن!
اما به هر حال
ممنونم از همه نظرت خوشگل شما
عزیزدلم همشونو تایید کردم و جواب هم دادم


حالا که خداروشکر باز شد احتمالا ایراد از شبکه بوده. ممنون از محبتت عزیزم
مامی امیرحسین
4 اردیبهشت 91 13:02
سلام پورانم...
اومدم دوباره و چه حیف که دیر اومدم.چه حیف که مثل اونوقتا وقت ندارم هر پست رو چند بار بخونم و غرق در لذت بشم.خداروشکر که برای اینهمه لطف و صفای زندگیتون.برای لدت بالیدن بچه های شیرینمون.برای اینهمه خوشبختی.


سلام عزیزدلم شما هروقت که بیای قدمت روی شاه نشین چشم من.ممنون که همین فرصت اندکت رو هم با من قسمت می کنی. فدای امیر شیرینم بشم الهی می بوسمش خیلی
مامی امیرحسین
4 اردیبهشت 91 13:04
الهی فدات شم خاله جون.فکر کنم تو هم مثل امیرحسین عاشق گل باشی!فقط یادت نره برای مامانی گل بخری بیاری هر وقت از مدرسه برگشتی.باشه خاله؟
وای پوران فکرکن!علی کوچولو از مدرسه برمیگرده و با پول تو جیبیش برای مامانش یه شاخه گل خریده و بعد با احساساتی که من از تو سراغ دارم ....چه کیفی داره!


الهی قربون امیرحسینم بشم که گل دوس داره .آره عاشق هرچی گله گلای کاغذی گلای پرده خونه بابام گلای توی پارک. اون روز رفتیم ارم تا بفهمم یه عالمه گل چپوند توی حلقش از ذوق. ....
وای فاطمه نگو نگو که دلم سر میره از تجسم این فضا . فکرشو بکن علی و امیر با یه کولی که بزرگتر از خودشونن بیان وشاخه گله رو پشتشون قایم کردن بیان بپرن تو بغلمون وااااااااای فاطمه می میرم از شوق کی میرسه اونروز...فاطمه من اون قلمی رو که اولین بار دستای علی رو می بوسه حتما سجده می کنم....

مامی امیرحسین
4 اردیبهشت 91 13:04
خیلی زیبا نوشتی ها...مثل همیشه


شما هم زیبا می بینی ...مثل همیشه
مامانی فری
4 اردیبهشت 91 13:19
عزیزم چقدر قشنگ و با احساس مینویسی خیلی خیلی لذت بردم واقعا قلم زیبایی داری من فدای علی کو چولو برم که داره بزرگ میشه از طرف من هزارتا بوسش کن خیلی نازتر و بانمک تر شده هزار ماشالله و خوشبحال علی کو چولو که هم چین مامانی داره واقعا باید یه وجودش افتخار کنه


شما لطف دارید چشم و دلتون قشنگه مامان مهربون و خوش ذوق که قشنگ میبینید. خوشبحال مرسانا جون که مامان بزرگ گل و خوش ذوق و با احساسی مث شماداره*
مامان نيروانا
5 اردیبهشت 91 7:58
سبز باشي هميشه عزيزم، ريز به ريز احساست رو خوندم و لذت بردم. ديدگاهت راجع به تلاش و ايمان علي كوچولو به خودش و اينكه همين شايسته ي تقديره بينهايت زيبا بود. خوشحالم كه دوست نازنيني مث تو دارم خاله و براي علي نازنين هم روزهاي شادي كه خودش بشينه و اين عاشقانه هاي ناب مامانشو بخونه آرزو ميكنم و آرزو ميكنم اون روزاي شاد تازه اول قدمهاي بزرگ صعودهاي جديدش باشه. ميبوسمتون


ممنون دوست همیشه سبزم.من هم به داشتن دوست مهربان و فرهیخته ای مث شما به خودم می بالم و همیشه از خوندن عاشقانه هات لبریز میشم. ممنون از محبتت دوست بسیار عزیزم. می بوسمت

زهره مامان هلیا
5 اردیبهشت 91 11:01
ماشالله دیگه علی جون آقایی شده برا خودش


فدای شما دوست عزیزم. هلیا جونم رو می بوسمش
مامان رها
5 اردیبهشت 91 23:46
ای جونم این شاپسر چه جیگری شده


لطف دارین عزیزم. جیگرتون رو برم .قربون قدمتون

مامان صدف
18 اردیبهشت 91 10:19
خدا پسرتو همیشه برات صحیح و سالم نگه داره. همینه دیگه. بچه ها روز به روز بزرگتر میشن و حسرت بچگیاشونو به دل بابا ننشون میزارن.
______________
علی جون لباسات مبارک. انشاءالله لباس دومادی. (اون تاپ لاین مشکیه رو منم تاپ زیردگمه دارشو برا صدف خریدم. خیلی خشگله.) به شادی بپوشی عزیزم.


ممنون از دعاهای قشنگت عزیزم. آره خیلی خوشگله خودمم خیلی خیلی دوسش دارم. ان شالله صدفی هم به شادی بپوشه .بوسسسس