به نام پدر...
با پدرم: از روزهای طولانی و سختمان حرف نمی زنم. از قلوه سنگ ها و نا همواری های راهمان نمی گویم.حالا که در سنگر قلب یکدگر پناه جسته ایم، بازگویی دردها برای چه ؟که همه شان، همه آن ناگفته های دیگر هم زود در گرمای جان های عاشقمان ذوب می شود. خشنود و شادیم از داشته های کوچکمان. سیب دلکمان می تپد برای ذره ذره آرامش رخنه کرده در زندگیمان.. آفتاب می تابد دوباره روی پوستمان از پس ابرهاییکه مارادر گذر شکوهمندشان سلام می گویند،. .پدرم اگرچه با این بالهای چروکیده، هرچند که خیس خورده اند و دیگر شاید به درد پریدن می دانم که نمی خورند، اما هنوز گرمی و دلارامی آغوشت با من است پدر و هنوز امیدواریم به عبور...
پدرم !من لحظه ای ازآن عصرهای هرچند لاغر را، شام های خورده یا نخورده از فرط خستگی را؛ چهره مهربان و خسته ات راپدر! با هیچ چیز دیگری در دنیا عوض نمی کنم... سخت وامدار و مقروض توام پدر! و خوب می دانم که اگر همه دارایی های جهان را هم گرد بیاورم نخواهم توانست ذره ای از این وام را باز بپردازم...خوشحالم برای همه آن لحظه هایی که هستی ، که خدا دوباره تورا به ما بخشید که سایبانمان باشی ، که ما هم باشیم مستدام...دوستت دارم پدر. روزت مبارک
با پدر همسرم:فرشته من!عزیزترینم، متشكرم كه هستی و من چه مفتخرم! می خواهم ذره ای از تصوير دلنشينت را با همه قسمت کنم امروز. قلبم همه فدای تو و محبتت. هیچ می دانی برق چشمان مهربانت لبخند شیرینت ، خنده هایت، حضورت ، حضور پروانه وارت برای علی که هر لحظه بر گردش می چرخی بزرگوارانه! وجودت همه و همه مرا سرشار از امید می کند من و پسرم را ... ؟ چقدر خوشبختیم که تو را داریم پدرم.. همیشه به بودنت نیاز دارم....روزت مبارک
با همسرم! امروز و این ساعتم فقط برای توست! می دانی که خیلی از حرفها را نمی شود گفت، نه فقط برای اینکه اینجا تفرجگاه هزاران جفت چشم نامحرم است که می آیند و می روند، بلکه برای اینکه گاهی حرفها را نباید و نمی شود گفت، از مزه می افتند، رنگ می بازند. باید نگفتشان! باید در دل نگاهشان داشت، کهنه شان کرد و از طعم سکرآورشان سرمست شد. مگر نشنیدی که شازده کوچولوی آنتوان سنت اگزوپری گفت: زیبایی صحرا به خاطر چاههایی است که در دل دارد و دیده نمی شوند؟ زندگی ام سرشار از همین حسهای در بیان ناگنجیدنی ام به توست... تویی که در زلال روح سیم گونت همیشه می شود حسی از عشق وصف ناشدنی به همه انسانها چشید. تویی که بهترین دوست منی، تو، ای عشق ناب! چه خوشبختم که هستی. ای همه هستی ام، خورشید شبهای زندگی ام، روزت مبارک!
با پسرم! شیرین ترین دلچسب این روزهای من. تو ایمان من... . می دانی؟ فهمیده ام که هیچ رنجی نمی تواند آن سودای کنجکاوی و شوق امتحان و ماجراجویی را از تو بگیرد، حتی کابوس های مادرت که حالا دیگر می ترسد از آینده. تو شهامتش را داری... بی خود نیست که اصلا تصمیم گرفتی به دنیا بیایی و جهان را با همه نرمی و زبری اش بچشی. بیخود نیست که علی بودن را انتخاب کردی با اینکه ممکن است آسان نباشد علی وار زندگی کردن و ازینرو تورا علی نامیدیم که بزرگ باشی که صبور باشی که ببخشی و ببخشایی چون جد بزرگوارت علی! با اینکه والدینت ناشی اند و پرمشغله و درگیر. کم تجربه اند و گاه شکننده.... روزت مبارک مرد کوچک من!
با اینکه همیشه توراعزیزم،علی کوچولو می نامم. اما تو بزرگی چون نام عزیزت! به اندازه همان تصمیمی که یک سال و اندی پیش گرفتی برای آمدن . همه روزت مبارک پدر آینده همه نوادگان من...!