آغازی دوباره
*میان مشغله ها گم شده ام
ولی
دلم برای هوایتان همیشه بیکار است*
تقدیم به تمام دوستان خوبم. ببخشید که دلای قشنگتون رو نگران کردم و بدونید که بیقرار بیقرارم برای اینکه دوباره برگردم...
همین که از حرف هاتون،خصوصی نوشت هاتون،کلی انرژی میگیرم...
همین که پیشم نیستین اما هستین...
همین که لمستون نمیکنم اما هستین...
همین که نمیتونم ببینمتون اما با حس اَم،حس ِتون میکنم...
همین که الان یه حلقه اشک چشمامو تار کرده...
همین ها یعنی که خیلی دوسِتون دارم...خیلی هاااااا!
شرمساری نوشت: از پست قبل ٤٠ تا نظر خوشجل تایید نشده دارم . تایید نمی کنم تا وقتی به تک تک خونه های مهربونی تون سر نزنم و روی ماه ِ دسته گلاتون رو نبینم.
پاییزی نوشت :بازم رحمت خداست که همینجور داره سمت ما سرریز میشه بعدِ این روزای سختی که هیچ دلم نمی خواد ازش یاد کنم...بازم بارون زده نم نم،دارم عاشق میشم کم کم/بذار دستاتو تو دستام عزیز هر دم عزیز هر دم / شبا مستم زبوی تو خیالم کن ز روی تو/خرامون از خیال خود گذر کردم ز کوی تو...
میرم دمِ پنجره می بینم کار از "نم نم بارون" گذشته رسیده به "شُرشُر"!
و قسم به نوشته های نیمه شبی ام که هنوز فرصت منتشرشدن در این خانه ی شیشه ای را نداشتند ،بر می گردم...
دم دمای یه عصر بارونی پاییزی- ٢١/آذرماه/١٣٩١
ارادتمند همتون یک عدد مامان همیشه گرفتار و پسر خوشمزه ش که جونِ مامانشه