دفترچه خاطرات
"سلام می کنم به تو عزیز آسمانیم"
پسر گلم؛
عکس بالا مربوط به دفتر خاطراتیه که خاله سلیمه به من و تو هدیه داده. تا حالا فرصت پیش نیومده که از اعضای خانواده بزرگت چیزی برات بگم. و فعلا هم نمی گم و یه پست جداگونه رو اختصاص میدم به این موضوع تا از همشون برات بگم از همه کسانی که محبت تک تک شون و پشتیبانیه همه جانبه شون همیشه نردبان ترقی من بوده و هست.
خاله سلیمه معمار و عاشق مطالعه و نوشتنه خاطراتشم گهگاهی می نویسه و البته قلم بسیار خوبی هم داره .سلیمه بهترین مشاورم توی زندگی بوده و همیشه افکار و حرفای قشنگش برام راهگشا...
این دفتر خاطرات رو از بین دفترچه های خاطراتش که خیلیم دوسشون داره انتخاب کرد تا ازین به بعد بخشی از خاطرات مشترکمون رو اینجا بنویسم . حالا چرا دفترخاطرات؟ اونم در عصر اتم در عصر رایانه و نت ؟؟؟ تعجب نکن پسرم .لذت بعضی چیزها با هیچ چیز قابل قیاس نیست از جمله همین نوشتن خط خطی کردن و بعدها بوی همین کاغذ و قلم که همه ی این خاطرات رو برام تداعی می کنه . این ساده ترین دلیله ولی من دلیل بالاتری دارم. چند وقت پیش با خاله سلیمه باهم رفته بودیم واسه خرید زمستونی .
توی راه خاله سلیمه داشت می گفت که هر وقت خواستی از مکانی برای اولین بار دیدن کنی بدونِ دوربین برو و خوب بررسی کن از همه زوایا و جوانب حتی اگه شده بارهاو بارها برو و وقتی اون چیزی رو که می خوای دستگیرت شد بعدا عکس بگیر وقتی که اونجا رو و همه ی عناصری که در کنار اون اثر به شکوهِ هرچه بیشتره اون اثر کمک کردن رو شناختی، شاید اون عناصر رهگذرانی باشن که هرروز از اونجا عبور میکنن شاید یه پرنده شایدم یه درخت . گفت معتقده که دوربین ها اگرچه بهتر از هرچیز دیگری می تونن زمان رو در بند کنن و لحظه ها رو ثبت کنن ولی بیشتر اوقات ما رو از فضاها و اِلمانها و شخصیت هایی که جز ء اصلیه اون فضا محسوب می شن دور میکنه. از اون حسی که نابه و ممکنه دیگه برات تکرار نشه. اونروز از حرفای خاله سلیمه چیزی دستگیرم نشد حتی با حرفاش مخالف بودم و کل مسیر رو باهم در این مورد بحث می کردیم. من می گفتم عکس گویا ترین خاطره ست و اگه این لحظه ها شکار نشن یعنی که از دستشون دادی و کدوم ذهنه که بتونه این همه چیز رو در خودش نگهداره و فراموش نکنه...
تا چند روز این بحث ذهنمو مشغول کرده بود. تا اینکه دیروز صبح...
جمعه ست . من و مامان جون بیداریم و بقیه در خواب و می خوایم جنابعالی رو برای رفتن به همایش حاضر کنیم . شما هم بعد از یه شب بیداری و نیم ساعت خواب سحرگاهی از خواب بیدار شدی و برخلاف همیشه آروم و بی صدا داری دستای تپل مپلت رو می خوری طوری که من اصلا متوجه بیدار شدنت نشدم. اینقدر بامزه شدی که دلم می خواد درسته قورتت بدم. فورا می رم سراغ دوربین تا ازین لحظه های قشنگ عکس بگیرم تا دوربین و میارم سمتت انگار که حست تموم میشه دست از دست خوردن می کشی. من هم از رو نمیرم تا تو دوباره تکرار کنی . تکرار می کنی ولی اینبار دوربین هنگ می کنه و عکسا رو پشت سر هم مات نشون میده من دوباره تلاش می کنم ولی تو شروع به گریه کردن می کنی . یه چیزی توی ذهنم جرقه میزنه این شاید همون چیزیه که خاله سلیمه می گفت... پسرم من می تونستم اونروز در کنار تو از اون لحظه ها لذت ببرم از اون صبح لطیف از تو در لحظه ای که آفتاب داره طلوع می کنه واز آرامشی که در نگاهت بود و از لذتی که در اون مکیدن داشتی و من ازت گرفتم ...
و من داشتم به این فکر می کردم که من چه لحظه هایی از تو رو تا الان از دست دادم. خیلی لحظه ها ی قشنگ بود که من بجای لذت بردن از اونها همش به دنبال دوربین بودم و شکار اون لحظه ها، اگه شانس می آوردم که شکارشون کنم خوب پیروز میدان بودم ولی خیلی روزها بود که من دست خالی بر میگشتم در واقع نه از اون لحظه ها چیزی عایدم میشد نه از مثلا عکاسی. به جای اینکه حواسم به تو و اون ناز نگاهت باشه به چشمات که با اشتیاق فراوان من رو دنبال میکرد تا به چشام زل بزنه،همه ی حواسم به دوربین و کادر بندی و شکار بود. بیشتر وقتاهم اون عکسی که می خواستم نمی شد.
شاید باید خیلی زمان بگذره تا تو مفهوم این حرفهام رو بدونی . عزیزم همین دوربین بین من و تو و اون فضا که بستر پیوند من و تو بود فاصله می نداخت. حتما می گی چقد مامان خودخواهی هستم لحظه ها رو تنها تنها می خوام واسه خودم نگه دارم پس من چی من که قراره بعدا این روزهای رفته رو ببینم حس کنم لمس کنم....حق با توست پسرم . قرار نیست که ازین به بعد هیچ عکسی از تو گرفته نشه معلومه که نیست بلکه قراره همه چیز تحت کنترل ما باشه من و تو .
و ازونجا بود که تصمیم گرفتم این دفترچه رو اختصاص بدم به خودم و خودت تنهای تنها واسه اون لحظه های ناب که نمی خوام از دستشون بدم . اینجا همه چیز ناب ِ .دیگه نمی خوام بدنبال واژه بگردم پسرم .اینجا فقط "می ترواد مهتاب" اینجا محلیست برای تراویدن ِ احساس ناب ِ مادری که می تونه حتی لبریز باشه از جملا ت ساده بدور از استعاره و تشبیه بدون بازی با کلمات، ساده اما خالص. عزیزم وبلاگ یک مکان همگانیه و اعتراف می کنم بعضی وقتا منو وادار می کنه که با کلمات بازی کنم و این از خلوص نوشته هام کم می کنه .به قول خاله سلیمه عرضه کردن ِ بعضی چیزها از ارزشش کم میکنه . این دفتر خاطرات قراره خلوتگاه ِ من و تو باشه برای درددلهامون برای دل تنگی های من از لحظه ها ی دور از با تو بودن . برای مطالبی که خیلی خصوصیه و وقتی خصوصیه که دیگه گذاشتن رمزبراش معنا نمیده. پس یه جایی رو میطلبید خارج از این وبلاگ ....
و هان ای آقای پدری که این مطلب اخیر را می خوانید :
هرگز گمان مبرید که میان من و شما حائلیست یا رازی که از شما مخفی مانده است. هرگز چنین نیست و نخواهد بود اما شایدگاهی یک مادر حرف هایی داشته باشد برای پسر دردانه اش ازجنس آرزو یا دلتنگی و یاگله ها ازسختی ها و تلاطم هایی که خواه نخواه در زندگی هرکسی هست و بروز می کند و کتمانش جز ذوب شدن چیزی را به همراه ندارد....
"سلام می کنم به تو عزیز آسمانیـــَم
که از حضیض ِ خاکها به اوج می کشانیـــَم
به اوج می رسانیــــَم...."