یلدا
آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود،
نیاکان ما،بلند ترین شب سال
یلدا
شب تولد مینو(الهه زن)و میترا (الهه خورشید) را جشن می گرفتند
باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ،از دل شب یلدا
جشن مهر و روشنایی به ما هدیه میدهد
امشب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم
شب یلدا
شب زایش مهر و میترا ، شب زایش نور و روشنائی
بر همه ی ایرانیان مبارک
سلام به آفتاب سلام به خورشید زندگیم "علی"
شب یلداست و یلدا این "دختر بلند گیسوی سال" هم مهمون ما. دو سال پیاپی هست که خونه باباجونت در کنار این میهمان عزیز پذیرای مهمانهای کوچولو و عزیزی هست که به فرمایش خودشون نور زندگیشون شدن. پارسال این موقع ها ضحی کوچولوی ناز رو داشتیم در کنارمون و تو که بودی و من خبر نداشتم و امسال هم حضور گرم تو ...جای بابایی خیلی میون ما خالی بود و اگه بود شادیمون دیگه تکمیل میشد. امسال شب یلدای خلوتی داشتیم ، عمو مهدی سیرجان بود و شیفت کاریه دایی احمد . مامان بزرگت(مامان بابایی) زحمت کشیدن و ما رو به مهمونیه امشب دعوت کردن ولی چون تعداد مهمونهای اونا خیلی زیاد بود و فضا هم کوچیک ،با عذرخواهی از همه ترجیح دادم اولین یلدا رو با پسر عزیزم درکنار خانواده گرم و صمیمی خودم باشم.
تقریبا ساعت 10 شب بود شروع کردیم به چیدن سفره . واسه شام هم مامان جون یه غذای حاضری درست کرده بود آخه باید جا واسه اینهمه خوراکی های جور وا جور می ذاشتیم. گل پسر و ضحی گل گلی مث دو تا فرشته ناز ،در تمام مدت داشتین به رقص شعله ی شمعها نیگاه می کردین .
و البته نا گفته نماند کلی هم از دست ما حرص می خوردین که آخه ازینهمه خوراکی چیزیش هم به ما می رسه آخه ای رسمشه؟؟؟؟
اون شب ضحی جون مث همیشه دختر ماهی بود و البته طبق معمول از گل سر و دوربین فراری و کلی هم حرص مامانشو در آورد . کلی نازت کرد و بوسید خاله طاهره هم کلی براتون بشکن زد ضحی جون هم قشنگ و ناز می رقصید .. خوشمزه جون تو مث همیشه علامت تعجب شده بودی..
و همه عاشقانه به هردو تون نگاه می کردیم
تقریبا ساعت 10:30 شب بود که همه سر سفره حاضر بودیم ویادی کردیم از پارسال که شما ی ووروجک نبودی و ضحی یه فندقی بود مث الانه شما و...و جای بابایی ، عمو مهدی ، دایی احمد و سارا جون نامزد دایی احمد رو که پارسال میون ما بودن رو خالی کردیم و دعا کردیم که سال دیگه جمع گرممون برقرار باشه . و دعای سلامتی واسه همه اونائی که دوسشون داریم. بعد همه نیت کردیم و تفالی زدیم به خواجه ی شیراز "حافظ شیرین سخن "
و خواجه هم مث همیشه بسیار زیبا پاسخ داد:
امشب با اینکه جمع خلوتی بودیم با اینحال خوش گذشت . گفتیم و خندیدم و از اینهمه خوراکی یه تیکه کوچولو کیک یکم هندوانه و یکم هم انار خوردیم و در آخر هم برای تعادل مزاجی چای و نبات زعفرانی نوش کردیم. شما هم در تمام مدت بق کرده بودی و چیزی نمی گفتی
و اینجا بودکه بابا جون تصمیم گرفت شازده رو بخندونه و با جمع آشتی بده
کوچولوی دوست داشتنیه من
پاییز با همه ی زیباییهایش به پایان رسید و مارا به زمستان سرد و زیبایش سپرد. زمان نیز ما را با خود می برد و این خاطره هاست که می ماند. امشب هم گذشت ومن در طولانی ترین شب اولین سال زندگیت ،همراه با تو چله نشین شدم .بلندترین خوشی هارا برای " بلند آسمانیم" آرزو می کنم وبه جای پدرت بر پیشانیه بلندت بوسه ای می نشانم و یلدایی ترین عشق ها رادر شبهایی پر ستاره برایت آرزو می کنم واز تو می خواهم با دل پاکت " آمین" ش را خود بلند بگویی...
"عاشقانه دوستت دارم
و تو را هر روز به خورشید می سپارمت"