15 روزگی و یه مهمونی دیگه
سلام بر پسر گل مامان ، امروز یه نیمه راهه یک ماهه رو سپری کردی . فکر می کنم تازه داری مفهوم شب وروز رو درک می کنی آخه اگه چشمت نزنم خوابت تا حدودی تنظیم شده. فدای اون درک و فهمت فسقل مامان که خواب رو تو این دو هفته از چشم مامانت ربودی و البته مامان جون مهربونت که پا به پای ما شبا تا صبح بیدار بودو از همین جا دستای پرمهرش رو می بوسم...
عزیزم قطار زندگیت ١٥ روزه به حرکت درومده و قراره حالا حالا هم تویه مسیر درست به راهش ادامه بده
امروز برای دومین بار داری میری مهمونی خونه بابابزرگت. الان اونجا خیلیا منتظرن که شما تشریف فرما شی و من دارم شما رو برای رفتن به این ضیافت حاضر می کنم .
پیروز باشی
علی ِ متفکر؟ نه
علی ِ کاشف ؟؟ بازم نشد
علی ِ عصبانی ؟ نه نه نه
علی ِ بداخلاق ؟ بازم اشتباه گفتی
علی ِ قهروی آشتی کرده ؟
درستش اینه پسرم : علی ِ خوش اخلاق مامان