حمام گل پسر
عزیز مامان ، اولین حمامت سومین روز تولدت بود. مامان جونی ها و خاله جونی ها و عمه جونت همه بودن ...
برو بیایی بود که نگو! تازه عمو مهدی واست کیک سفارش داده بود . اونروز چون هنوز بند ناف کوچولوت نیفتاده بود یه حمام مختصر داشتی ولی بازم حسابی تمیز و تازه شدی پسر گلم ، میگی نه نیگا کن
و بعد حسابی پیچوندنت لای پتو که مبادا تن کوچول موچولت سرما بخوره
و حالا یه تیکه جواهر شده بودی که می درخشیدی
در عوض حمام دومت ....یه حمام درست و حسابی بود اینبار زن عمو مجید و بابایی هم به جمع ما اضافه شدن ... و افتادن به جون میکروب هاااا بساب بساب راه انداختن و تا کاکل زری شونو برق ننداختن دست بردار نبودن...
اول از سرت شروع کردن
و بعد بدن نرمو کوچیکتو
و من تا اینجا ی ماجرا فقط محو تماشای آب تنی ماهی کوچولوی خودم بودم البته با کمی استرس....
بالاخره مامان هم رگ غیرتش قل قل کردو تکونی به خودش داد و این نکته رو متذکر که شد که بابا این گل پسر ما آبرو داره واسه خودش و این نکته رو رهنمون شد که حواستون باشه کهههه.....
18+
و بعد درصدد برآمدن که رخت و لباساتو تنت کنن
غافل از اینکه شما در تمام این مدت به انتقام فکر می کردی
گارد گرفتی
شاخ و شونه کشیدی واسشون
و در نهایت مث یه موش تسلیم شدی...
ولی بالاخره ازین امتحان سربلند بیرون اومدی واومدی تو پناهگاهتو و خستگی هاتو در کردی ...
حالا دیگه حسابی سیر شده بودی و فقط یه خواب ناز این شادی و سرورتو کامل می کرد...
و یه خواب متفکرانه تورو تو خودش فروبرد...
حسابی برق میزدی و چشم مامان و هم برق انداختی