دالیم میلیم علووووسی
سلام شازده کوچولو
دیشب به اولین جشن عروسی عمرت دعوت شدی
همیشه به جشن و شادی پسرم
امشب عروسی دختر عموی من و دختر دایی بابایی بود.همه ی فامیل جمع بودن . فامیلای دور مون که تا حالا ندیده بودیشون هم بودن و کلی از دیدنت ذوق کردن.
حالا بشنو از عکس العملهای جالبت توی این جشن:
داشتیم می رفتیم و تو در خواب بودی...
رسیدیم و نشستیم میوه و شیرینی آوردند و تو در خواب بودی..
شیر خوردی و تو در خواب بودی...
رقص و طرب و بزن و بکوب و بادابادا مبارک بادا بود تو در خواب بودی...
بین مهمونا دست به دست می شدی و تو در خواب بودی...
دستاتو مشت کردی و خوردی و تو در خواب بودی...
عروس و داماد آمدن خوشامد گفتند و تو در خواب بودی...
شام خوردیم و گفتیم و خندیدیم و تودر خواب بودی...
کادوها رو دادیم خوندند و تو در خواب بودی...
شیر خوردی و تودر خواب بودی..
عروس و داماد و بدرقه کردیم وخداحافظی کردیم و تو در خواب بودی...
به خانه رسیدیم تو.... بیدار شدی
خلاصه توهمش در خواب بودی
... و من در این اندیشه که چرا وقتی خواب در چشمان من دودو می کند تونباید در خواب باشی...؟؟؟؟!!!!
امشب هم گذشت ...هفتاد و پنجمین شب از اولین باری که در آغوشت گرفتم هم گذشت
و باز هم در گذر لحظه هامون خاطره شد...