یکصد و هشتاد و سه روزگی،به به!
سلام علی خوشمزه خوردنی چلوندنی باب دندون من!
این اواخر وقتی چیزی می خوردیم، خیلی رقت انگیز مسیر حرکت قاشق رو به سمت دهان نگاه می کردی و به آدم زل می زدی و یا سعی می کردی غذا رو از دستمون بقاپی ! دلم کباب می شد ولی چه میکردم وقتی دکترت تا پایان شش ماهگی هر نوع خوراکی غیر شیر و مولتی ویتامین رو قدغن کرده بود. دکترت می گفت که حتی چشیدن غذا سیستم ایمنیت رو تحریک می کنه این اواخر اینقدر ملتمسانه نگاهم می کردی که وسوسه میشدم کمی لبت رو تر کنم.بالاخره شش ماهگی به سلامتی به پایان رسید و با ورود به ماه هفتم به دنیای خوراکی های رنگارنگ و تجربیات جدیدرسیدیم.
برای شروع تغذیه کمکی با دکترت مشورت کردم. دکتر توصیه ش اینه که هفته اول فرنی و هفته دوم حریره بادام. در هفته اول فرنی ابتدا با آب درست بشه و بعد هر دو روز در میان 50 سی سی شیر جایگزین آب بشه تا ضمن ده روز تمام 250 سی سی آب تشکیل دهنده فرنی، با شیر جایگزین بشه. به نظرم با توجه به دستور غذایی پشت کارت واکسیناسیون که مصرف سوپ رودر ماه هفتم مجاز می دونه ، این برنامه غذایی بیش از حد محافظه کارانه است. به هرحال تا الان طبق دستور غذایی دکتر پیش رفتم . تا به حال، فرنی با شیر پاستوریزه همراه با یک تکه موز داخلش به عنوان طعم دهنده ( موزش رو بهت نمی دم)، و آب جوشیده خنک شده میل فرمودید. روزی سه بار غذای کمکی می خوری هربار یه قاشق و ناگفته نماند که به خاطر وجود شکر در فرنی ، ماشالله شیطنتت سه برابر شده!!!. طبق برنامه، به مرور حریره بادام، سوپ، پوره و.. در این ماه به برنامه غذاییت اضافه می شه .
خدارو شکر شروع خوبی بود دوست دارم لذت خوردنت همینجور بمونه، تموم نشه ..
بقیه ماجرا رو از زبون خودت می شنویم...
سلام به همه مامان خانومهای گل
من در صد و هشتاد و سه روزگی، هنوز نمیتونم خودم تنهایی بشینم... مامان خانوم هم اصلـــــــا اصراری به نشوندنم نداره!! مامان خانوم یادتونه روزای اول هی خیــــال میکردین شش ماه دیگه، ما بزرگ میشیم و شما راحت میشین؟! خب ما بزرگ شدیم بفرما!!!
امروز بعد از دور روز خوردن اجباری لعاب برنج، شیر پاستوریزه جوشیده خانوم گاوه، به صبحونه ما اضافه گردید... امروز مامان خانوم یه حالی به ما داد و با یک قاشق غذاخوری پــــر آرد برنج و یک لیوان (200 سیسی) آب (که یک قاشقش شیر بود) و یه اینچ شکر ، سی و چند قاشق چایخوری فرنی درست کرد که من فقط یک قاشقشو میل کنم منم هیچیشو تفتف نکردم. بله! همهشو خودم خوردم!همه یک قاشق رو و بقیه ش رو به پیشی(پیشبندم) مالوندم تا یه حالی هم به اون داده باشم.
اولش مث یه نجیب زاده روی صندلیم جلوس کردم
علی نگو یه دسته گل، ترو تمیزو تپل مپل...
اما دقایقی بعد نمی دونم کدوم ژن نهفته م فعال شد که دست به انجام یه سری حرکات موزون و شایدم ناموزون زدم از شدت ذوق زدگی.یه وقتی خیال نکنین بخاطر شکمم بوده ها محض خاطر این کرسیه که بهش تکیه زدم ...ایــــــــــــــنه!(ندید بدید که میگن منم)
بعد فهمیدم که قضیه مربوط به شکمه!
آب دهنم راه افتاده بود ...
اولش یه کم ناز کردم
اولین قاشق رو که خوردم یه حس عجیبی بهم دست داد...
و در یک چشم به هم زدن یک قاشق فرنی سهمیه تمام شد!
با خودم گفتم: "آیا این شیر است؟؟!!"ولی نبود.
و درخواست قاشق دوم...
قاشق دوم اما حس بهتری داشت...
و قاشق های بعدی هم...
و بالاخره کار به نبردی تن به تن میون من و مامانی کشید...
ودر آخر طی یک عمل انتحاری اقدام به خوردن دستمال کاغذی نمودم( این یکی ژن رو واقعا خودم هم توش موندم از کجا فعال شد!!!)
در کل راضی بودم و تنوع خوبی بود!!!...
و این شد که من در صد وهشتاد و سه روزگی اولین فرنی زندگیمو خوردم...
اما بعد که کمی فکر کردم...
"نههههههههههههههههه من شیر مامانمو می خوام..."
توضیحات: این جمله آخر نقل قولی بود از مامانی که احتمالا حس حسادتشون برانگیخته شده الان