من چه سبزم امروز ...
سلام به تو و نگاه تو پسرم در دمادم جدایی گاهبگاهمان که هر بارش به تولدی دوباره برای تو می ماند و زجر زایشی برای من!
انقدر دیر می یام که مدتی طول می کشه که دستام به لمس دگمه های کیبورد و پیدا کردن ضرباهنگ معمول نوشتاریم اخت بشه.دوباره اومدم اینجا باز کن منم ... منم مامانت ،مامان همون پسرک ناز طلایی ام !!!یعنی قراره اینقدر زود بزرگ بشی مامان؟ منی که اینروزها اون لذتی رو که باید از لحظه لحظه بزرگ شدنت ببرم رو نبردم... اینکه مامان مجبوره چند ساعتی از روز رو کنارت نباشه بزرگترین علت این نیومدنها و ندیدنها و لذت نبردنهاست...
هنوز در ابتدای راهيم؛ راهي كه پايانش ؟؟؟؟... اما در 17 ماه گذشته خوب ياد گرفته م كه مادر يعني صبر. من هم عجله ای برای پيمودن راه طولانی پيش رو ندارم. با اين يادداشت فقط مي خواستم كمي در افتخاری كه توی چشمهات با بو كشيدن این گل درخشيد سهيم باشم... مي خواستم بگم كه چقدر برای تلاش هات ارزش قائلم!و برای مهربونیای تو ضحای خوشگلم خواهر زاده شیرینم که گاهی وقتا فراموش می کنم تو فقط یکسال از علی بزرگتری!!! انقدرکه بزرگ منشی و مهربان مثل همین امروز که همه محبتت رونثار علی کردی همه عروسکات رو دادی بهش که آرومش کنی. من که خوب از احساس مالکیت فرشته هابه وسایلشون توی این سن خبر دارم فدای همه مهربونیات بشم خوشگلم .دنیا با وجود تو هیچی کم نداره گل نازم...
يك ارديبهشت ديگه از راه رسيد ...پسر كوچولوم داره وارد نهمين ماه زندگيش مي شه و آسمون با آبي ترين لبخندش به من سلام مي كنه...
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است،
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه؟
چه کسی پشت درختان است؟"(سهراب)
"تیستوی سبز انگشتی" من! که با اومدنت با دستای جادوییت دنیامو سبز کردی همه زندگیمو همه لحظه هامو !!!اینروزها هر روز صبح زود با آوازهای دلاورم بيدار مي شم. بايد چهره خوش اخلاق و صبورت رو ببيني. با اون مشت كوچولو كه توی حلقت فرو رفته و به قدری آرام و دلپذير كه دلم مي خواد همه وجودت رو يه يكباره قورت بدم! وقتي حوصله ت به جا باشه بسيار صبوری و صبح هم كه باشه امكان نداره کسی بتونه لبخند و تحمل فرشته وارت رو ازت بگيره. وقتي از بيدار بودنم مطمئن مي شی شروع مي كنی به آواز خوني و نرمش صبحگاهي. براي اينكه مزاحم خواب بقیه نشیم با هم دردل مي كنيم و ريز ريز مي خنديم. یکم ماساژت مي دم و برات شعر مي خونم. گاهي نامردی نمي كنی و اجازه ميدی به کارام برسم . ساعت ۹ كه مي شه دوباره خواب مي یاد و توی چشمهای نازت لونه مي کنه. چه عاشق اين چشمهای تشنه خواب و زلالت هستم مامانی! يكي دو ساعتی رو خوب مي خوابی. بعد از اون روزمون شروع مي شه. يه روز با همه بدو بدوهاش...
دوست داری در طی روز بازی كنی، با ما حرف بزنی، دالي بازی كنی، هرچیزی رو بجوی ،گوشهای خودت رو بکشی موسيقی گوش كنی، به شعرهايی كه برات مي خونيم گوش بدی، جيغ بزنی و زمزمه كنی و ماما بگی، با بابایی کشتی بگيری، چيزی رو پيدا كنی هرچیز ریزی که سرانگشتای لطیفت رو به چالش بکشونه و بعد با دهانت مزه كنی، برای عكس هايی كه مي گيريم ژست بگيری و چنگ زدن رو برای پیش رفتن تمرين كنی .بعضي روزها به قدری بي حوصله مي شی كه فقط با زبان بي زبانی غر می زنی.گاهي که مجبور میشم تركت كنم مامان جان وقتي لبهای كوچكت رو بر مي چينی كه گريه كنی، اگر سنگ هم باشه دلش آب مي شه از غصه بزرگی كه توی نگاهت مي بينه! شب كه آرام آرام روی شهر پرده مي كشه و دوباره به خواب مي ره، روز كاری من تازه شروع می شه. كارم معمولا تا ساعتی بعد از نيمه شب ادامه پيدا مي كنه... بعد هم كه به اميد خوابيدن به رختخواب مي رم، اون رو يك آرزو می يابم، اینروزا خواب شبانه خوبی نداری و مي شه گاهي تا دهها بار بيدار میشی و احساس گرسنگي میکنی و قبل از تكميل پرس غذای سفارشی بخوابی!
پسر کوچولوی شیرینم !!!کوچولویی که به زودی زود هشت ماهه می شی اینروزا در تب و تاب کشف شگفتی های جهان سر از پا نمی شناسی .(عکسا و مطالب مربوط به پیشرفتهای هفت و هشت ماهگیت رو توی پست جداگونه میگذارم)گذشت اون زمان که روی زمین می موندی و غر می زدی! حالاهمش در حال صعودی. از هر شی عمودی برای گرفتن وبرخاستن استفاده می کنی. حالا این شی می تونه شلوار من باشه یا نخ دندان توی دست بابا وحیدت!!! وقتی موفق می شی برای خودت حرف می زنی و به زبان مخصوص خودت، خودت رو تشویق می کنی که می شه یک چنین چیزی: "ددد، با ب ب، م م دو دا! " خسته نمیشی، باز نمی ایستی، از شوق و شادیت کم نمی شه. وول می خوری، می اندازی، می کوبی، آواز می خونی، گاز می گیری، زور می زنی، می کشی، می جنبی! سیر نمی شم از این موجود با پشتکار و یکدنده و شجاع!
عزیزم! همین حالا که دارم این کلمات رو خطاب به تو می نویسم، به روی شکم دراز کشیدی و موهای عروسکت رو می کنی! عروسکت هم که مثل خودت قهرمانه آخه هیچ به روی خودش نمیاره و اجازه می ده گاهی گوشش رو بجوی! تو هم معمولا دردهات رو به روت نمیاری و سعی می کنی شجاعانه تحمل کنی.
به تو می بالم، نه صرفا برای اینکه کاری رو زودتر و دیرتر از بقیه بچه ها انجام می دی، آخه دیر یا زود هر کس باید با خودش رقابت کنه. بهت می بالم برای اینکه به خودت ایمان داری و هرگز از تمرین و تلاش برای شناخت خودت و محیط زندگی ت دست بر نمی داری. قصد ندارم ادعا کنم که از بقیه بچه ها عاقل تر و باهوشتر هستی یا نیستی. این حرفها منو به یاد یه طنز تلخ می ندازه... نه عزیزم! اما انقدر تو رو می شناسم که بدونم فرد موفقی در زندگی ت می شی مثل بابات!مثل یه قهرمان با هر آنچه که بخواد سر راهت قرار بگیره مبارزه می کنی. این مهمه پسرم. هرگز امیدت رو از دست نده و از تلاشت فرو مگذار. دعا می کنم برات پسرم....
دوباره روزهای طولانی شروع شدند . خورشید می یاد و تا دامن بلندش رو بر سر شهر بكشه و بره بیش از دوازده ساعت كار می بره. به نظر می رسه كه مردم همه خوشحالند و منتظر روزهای طولانی تعطیلات تابستانی هستند كه با شكوه هرچه تمام تر اومدنش روجشن بگیرن.
اینروزاسعي مي كنم تا هر روز پياده روی رودر برنامه مون بگنجونم. تو هم يا در آغوش يا دركالسكه همراه قدمهام هستی(عکساش رو بعدا میذارم) . بنظرم به همون نسبت كه كالسكه ها دارای وسايل جانبی و حفاظتی هستند،به همون اندازه هم باید در ساختار شهری برای ترددشون پيش بينی های لازم انجام بشه که نشده .یکی نیست به این طراحان وبرنامه ریزهای شهری بگه باور بفرمائید كالسكه يك ژست دارندگي نيست! گمان كنم برای امنيت بيشتر كودكه ...
پسرم مرد کوچکم! سال نو شده و زمان هم نو. اونچه که یاد آوریش خوبه اینکه همیشه نمیشه زمان نویی داشت. حالا که نوید یک سال دیگه رو داری، تلاش کن تا ازلحظه لحظه هاش بهترین استفاده روببری .زود قد بکش، قدمهای لرزانت رو محکم کن، تجربه بیاموز و خوب فکر کن. تند تند بخند و در همون حال از زندگی ت لذت ببر و هرگز فراموش نکن که بی نهایت دوستت داریم.
عزیزم، سبک زندگی کن! اونچه را که می شه با پول دوباره خرید و جایگزین کرد مایه ناراحتی م نیست. اما لباسهایی که برات کوچک شده و من هنوز تو رو در اونها می بینم و حالا باید کنارشون بذارم ، به من فهموند حتی گاهی دل بستن به اونچه بار معنوی داره برات ،ممکنه انسان رو سنگین کنه! بعضی چیزها رو باید در خاطره و عکس و ذهن زنده نگه داشت و برای همیشه کنارشون گذاشت و سبکبار زندگی کرد همین...
عطف به پست قبلی خریدهای عیدت رو برات در ادامه مطلب میذارم باشد که باشی مستدام و ما سایه بان تو...
بلز ، ماشین های فلزی و کامیون ،سوغاتی هایی که بابایی از آبادان برای عسل باباش آورده و فقط خدا میدونه برای هرکدومش من چنتا جیغ کشیدم
اینم هدایای مامان گل پسر برای گل پسر که باوجود اونهمه لباس خوشمل که روی سیسمونیت خریدم (عکساشو میذارم حتما)بازم نتونستم بر اون سندروم خرید که ذکر خیرش بود غلبه کنم.که اگه روزی هزاربارم که قربون صدقه ش برم بازم کمه
بلوز و شورت زیر تنها رهاورد سفر بود که از ده شیخ برات گرفتم
و این لباسای خونگی که دلمو برد اساسی و...
و چقدر از تبلیغات تاپ لاین ممنونم بابت معرفی این محصول خوشمزه ش
ودوباره سندروم خرید استیکر که مثل آدمهای ندید بدید به سراغم اومد
این استیکرهای ناز نازی رو هم از بس خوشم اومد برای ضحی خوشگلم خریدم هرچند نه برای اتاق تو و نه اتاق ضحی دیگه جایی نمونده برای نصبش ؛فقط گرفتم که قابش کنم بزنم به دیوار دلم احتمالا
برگ سبزی بود تحفه درویش...