در هوای عطر موی تو ...
سلام "به" ترینم!
چه لذتی داره تماشای چهره كودكت كه به خواب رفته. اون مژگان بلند فندقی كه راه نور رو به سوی چشمهای مشکیش بستن، انگشتان نازك كه گرد لبه آستینت حلقه شدن ، لبهای به هم آمده، موهای عرق آلود نشسته روی پیشانی بلند، قلبی كه درست زیر دستات می لرزه و تند وتند می تپه .(با خودت میگی این همون قلبی نبود كه روزگاری در وجودتو بود؟). لحظه ای حس گریه توی این چهره بی نهایت ساده و معصوم می شینه و روحت به درد میاد ، دلت می خواد به ذهن كوچكش نفوذ كنی و خواب بدی رو كه دیده از پشت اون چشمهای نازش بزدایی. دقیقه ای دیگه خنده ای میاد رنگی به لبها می زنه و صدای قهقه ملوسش توی خواب خوشش می پیچه (راستی پس چرا آدم بزرگها توی خواب قهقه نمی زنن؟) اونوقت جواب سوالم رو انگار پسرم می ده... خدایا هیچ چیز سخت تر و دشوارتر از اون نیست كه یكروز مجبور بشم پسرم رو تنها رها كنم! اگه روزی برسه كه بمیرم و واقعا روح انسان توانایی بازگشت به جهان مادی رو داشته باشه ،حتما هر زمان كه فرزندم لازمم داشته باشه پیش او برمی گردم بی هیچ تردیدی... اگر هم نتونم، جدایی از پسرم برای من سخت تر خواهد بود تا خود او ...
پسرم منو ببخش اگه گاهی با حرفهای نابجای دلم آزارت میدم...
ولی من با دنیا عوض نمیکنم نفس کشیدن لای موهاتو! یه عطری توی موهات هست، که مال شامپو نیست، مال شیر و اصلا کلّا بوی بچه نیست! یه بوی خاص و خیلی خوب همیشه پیچیده لای موهات که بابا هم حتی اونو شنیده اصلا همه شنیدن و ازم می پرسن این چه بوی خوبیه که علی داره، مال شامپوشه؟! ... یادم میافته به اون شبی که خاله سلیمه اومد و یه دونه "به" از توی نایلون داخل کیفش در آورد و به منِ چند ماهه منتظرداد و گفت بـه بخور! بچهتو خوشبو میکنه! من البته خیلی باورم نشد ولی باز خیلی شبا که میسپردم به مامان و بابا که اینو بخرین، اونو بخرین، ... "بـه" هم بخرین! حالا بماند که چقدرشو خوردم تو بگی یه کوچولو!ولی تا دلت بخواد بوش می کردم . خلاصه خیلی "بـه" بو کردیم دو تایی(همچنانکه تا الان هم به سوپت "به" هم اضافه می کنم ) اون موقعها که تو هنوز توی راه زمین بودی... باز هنوزم گمون نکردم این بوی خوب از اون بابت باشه ولی هر چی که هست با دنیا عوضش نمیکنم نفس کشیدن لای نرم و گرم موهاتو، پسر بو" بهی" من !