آنچه که ماندنیست...
شهاب نازنینم،
از دانههای اناری که به دهان نبردی،
از دانههای تسبیحی که به ذکرهای مکرر مادرو خواهرانت چرخید و اجابت نشد،
از نگاه ملتهب نگرانی که دیگر به دنبالت نیست،
از ساحت مقدس پیشانیات که دیگر مجال لبیک ندارد،
بپرس!
از درخشش چشمانت که مادرت را به زیستن وا میداشت،
و از صدای تیک تاک امیدبخش قلب بیمارت و از آغوشت که جانپناهش بود،
بپرس!
بیا و از همه آنچه که بود و از همه آنچه که دیگر نیست بپرس،
برایت خواهند گفت که حدیث دلتنگی من و حدیث دلتنگی همه آنها که دوستشان داشتی و دوستت داشتند و لالایی هماره است به گوشمان تا ابد، تنها بهانهای است واگویی مکرر این حدیث را...
شهاب نازنینم،
از دانههای اناری که به دهان نبردی،
از دانههای تسبیحی که به ذکرهای مکرر مادرو خواهرانت چرخید و اجابت نشد ،
از نگاه ملتهب نگرانی که دیگر به دنبالت نیست،
از ساحت مقدس پیشانیات که دیگر مجال لبیک ندارد،
بپرس!
از درخشش چشمانت که مادرت را به زیستن وا میداشت،
و از صدای تیک تاک امیدبخش قلب بیمارت و از آغوشت که جانپناهش بود،
بپرس!
بیا و از همه آنچه که بود و از همه آنچه که دیگر نیست بپرس،
برایت خواهند گفت که حدیث دلتنگی من و حدیث دلتنگی همه آنها که دوستشان داشتی و دوستت داشتند و لالایی هماره است به گوشمان تا ابد، تنها بهانهای است واگویی مکرر این حدیث را...
دلتنگ توام اینروزها ... پنج روزست که رفته ای شهاب ...شهاب شهاب شهاب هنوز دلم بغض دارد شهاب... هنوز هم انگار تو همان نوزاد خفته در گهواره ای ، هنوز هم از بوی آغوش کودکانه تو مستم شهابی.... دل همه مان برایت تنگ است شهابی.... هنوز هم سجاده ات صدای تو را یدک می کشد... هنوز هم نبودنت همه مارا داغی است بی درمان همیشگی. بگذریم از نداشته هایمان...
تو رفتی !از جهانی سراسر رنج و شکوه، که بیش از هر چیز دیگر انسانها آن را برای هم غیر قابل تحمل می کنند. اما برای غربت نشینانت شهاب!!! برای آنانکه دوستشان داشتی و ترکشان کردی این لحظه ها به واحه کوچکی می ماند در دل کویر... این درست که همه ما بخصوص مادرت از غم از دست رفتنت رنج خواهیم برد مثل جان دادن كه با دردی جانکاه همراه است ، اما امیدوارم بتوانیم چنان دیدگاهی را در خودمان تجلی بخشیم که یکروز برسد که حکمت و زیبایی عمیق و بی مانند جهان، آسمان و ابر را از ورای اشکهای خونینی که بی رحم زندگی، ما را وادار به ریختنشان کرده است؛ درک کنیم...
خوب کردی که رفتی شهابم! و اگر حرفی هم برای گفتن باقی گذاشته ای (مادرت مدام در گریه هایش از حرفی می گوید که شب قبل از رفتن می خواستی بگویی و نشد یا نخواستی که بگویی...) ، بهتر است که آن را آراسته و پیراسته پاکیزه نگاهداری، چه بسا در جهانی بهتر از جهان ما بکار آید. برادرم! خوب کردی که رفتی و درپناه رحمت خدا آرمیدی ، رحمتی که دیریا زود شامل همه ما چه زنده و چه مرده می گردد...
اما شهاب جان!بیا و مهمان خوابهای مادر و پدر بی قرارت شو که داغ رفتنت کمرشان را تا ابدخمیده است و در آغوششان بگیر... به آنها بگو که استوار باشند چون کوه و به قول خودت چون دماوند... بیا و یادآور شو که یکبار دیگر به پشت گرمی آرزوهای به حق پروردگارت با هرچه کاستی و نادرستی و رنج به پیکار برخیزند و ایمان بیاورند که غم و سختی هرگز برای انسان ابدی نیست...
"ان مع العسر یسرا ،فان مع العسر یسرا "
شهابی یکی یک دانه ام به خاطر همه چیزهایی که با وجود رفتنت برایمان باقی گذاشته ای از تو ممنونم...
پای پياده ميرود، قافله ی نگاه من
تا برسد به چشم تو، ای مه شا مگاه من
هزار حرف گفتنی دارم و دم نمي زنم
كاش شود بخوانی از پنجره نگاه من...
وقت سفر عزيز من ساز به دست من مده
اسير مويه می شود مخالف سه گاه من ...
پای پياده ميرود قافله ی نگاه من
تا برسد به چشم تو ای مه شا مگاه من ای مه شا مگاه من...
اگر چه رفته ای ولي قصه ی عشق ماندنيست
يا د تو مانده تا ابد، در دل بی گناه من...
پ ن 1: قرار بود اینجا هرگز رنگ غم نبیند .قرار بود کودکانه های علی باشد و مادرانه های من اما نمی توانم حذف کنم این روزها را از تاریخ زندگیم آن هم خاطره عزیزانی که بخشی از زندگی ام بوده اند و خاطرشان همیشه برایم عزیز بوده و هست . ببخش پسرم اگر تلخ می نویسم و ببخشید دوستان اگر خاطرتان را گهگاه مکدر می کنم.
پ ن 2: پسرم سعی می کنم در اولین فرصت عکسی از شهاب(پسر عموی عزیزم) را برایت به یادگار بگذارم تا چهره زیبا و لبخند دلنشین همیشگیش در گذر زمان نرود از یادمان ...