از واکسن 4 ماهگی تا اینروزها....
"برای دوست داشتن فاصله ای لازم است. یعنی جایی که من تمام شود و دیگری آغاز..."
و پسرم علی، امتداد من است...
گل قشنگم سلام؛
قبل از هرچیز ازت عذر خواهی میکنم که اینقدر دیر به دیر و با تاخیر میام و لحظه های قشنگتو ثبت می کنم . ماهی که گذشت دل مشغولی های زیادی داشتم ولی اصلی ترین دلیلش جنابعالی هستین که بسیار عاطفی هستی.اینروزها کلا در آغوش من زندگی می کنی و همه اموراتت اون بالا میگذزه .خیلی ها بهم میگن بغلیش کردی .البته همه ی این حرفها از سر دلسوزی و بخاطر خودمه . ولی وقتی می بینم آغوش من تا این حد برات گرم و اطمینان بخشه وقتی می بینم که چطور با دستهای کوچیکت بغلم میکنی و وقتی در آغوشم می خوابی مدام لبخند می زنی و با چشمهای حق شناس و عمیقت به من نگاهی می کنی و دوباره پلک های برگ گلت رو روی هم می ذاری چرا ازت دریغ کنم؟؟...چه باک ازینکه دستام بیشتر اوقات توانایی بلند کردنت رو نداره و شبها از مچ درد و درد کتف خوابم نمیبره...
خدارو شکر از شر واکسن چهار ماهگی و تن لرزه هاش که از چندروز قبل به سراغم اومده بود راحت شدیم . بخاطر ختنه شدنت ،با چهار روز تاخیر در 125 روزگی واکسینه شدی. با اینکه می دونم این واکسنها برات ضروریه ولی هربار که وقت واکسنت می رسه احساس بی رحم بودن می کنم و دچار عذاب وجدان می شم. اینبار اما خدارو شکر مث دفعه قبل نبودی ،تبت فقط شب اول اونم فقط یک درجه بود. مث دفعه ی قبل خیلی دادو بیداد نکردی شاید هم چون عمل سختت تری رو پشت سر گذاشته بودی این سوزنک ها واست پیش پا افتاده بود.شایدم خدا دلش واسه من به رحم اومد و نمی خواست بازم شاهد بیقراریهات باشم والا من از غصه تزریقات بچه م می مردم.
نمودار رشدت به قرار زیر بود:
قد :66 سانت، دور سر 43.5 سانت و وزن هم 7.250 گرم بدون احتساب لباسهای تن.
وضعیت : روی خط رشد
و شما هم اکنون در جاده سلامت به سر می برید و اگر خدا بخواهد به راهتان ادامه می دهید.
پسر گلم، طی ماه گذشته فاصله سه ماهگی تا چهار ماهگی و تا امروز که در آستانه ی 130 روزگی هستی ، پیشرفت های محسوسی در زمینه های حسی- ارتباطی و تا حدی مهارت های حرکتی داشتی. بعضی از کارهات اینها هستند:
از سه ماهگی به بعد عاشق تعویض لباس هستی (از همون اول تمیز و بهداشتی بودی و با دو قطره ادرار زمین و زمان رو یکی می کردی!) مث خودم از لباس زیاد خوشت نمیاد و دوست داری همش بادی آستین کوتاه تنت کنم.(کیفور می شی انگار که دنیا رو بهت دادن).ازهمون اول از تماس با سطوح سرد مث تماس مستقیم با تشکچه تعویض که از جنس پلاستیک باشه ،بیزار بودی و این روزا این حس تنفر شدیدتر شده .
وقتی مامان جون باهات از تو یه اتاق دیگه صحبت می کنه و قربون و صدقه ات میره، لبخند می زنی و چشمهات رو دور اتاق می چرخونی. فکرمی کنی مامان جون جایی همون نزدیکی ها ایستاده و باهات صحبت می کنه.
نود روزگی: به اشکال کتاب تقویت هوش بخوبی پاسخ می دی یعنی با دقت بهش نگاه می کنی و وقتی برات تکراری میشه دیگه نگاه نمی کنی تا شکل بعدی . البته فکرشو که می کنم ما این تمرین رو از خیلی وقت پیش با نگاه کردن به وسایل خونه به حتی افراد با هم انجام می دادیم و تو از همون موقع هوشیاریتو به همه ثابت می کردی.با سطوح زیر و سخت بیشتر ازسطوح نرم حال می کنی نمی دونم چرا ؟؟!!!!! شاید قلقلکی هستی...
نود و یک روزگی:با دهانت حباب درست می کنی و صداهای عجیب و غریبی در حین حباب درست کردن با لبات در میاری. اشیاء گرد رو می تونی توی دستات کنترل کنی. دستهات رو به هم می پیچونی و با هم در دهانت می کنی، انقدر که می خواهی بالا بیاری و به سرفه می افتی. می تونی با دستهات بازی کنی...
نود و چهار روزگی :قهقهه های با صدا می زنی و وقتی باهات بازی می کنم از خوشحالی جیغ و هلهله می کشی با دیدن شیر ذوق زده می شی. البته از وقتی که یک ماهه بودی می می رو می شناختی و به من می فهموندی که گرسنه ای. به این شکل که وقتی عمودی بغلت می کردم، خودت رو 90 درجه می چرخوندی و افقی می کردی و دهانت رو در نزدیکی می می مثل ماهی باز و بسته می کردی!
از صد روزگی به بعد: یاد گرفتی که غریبی کنی و با دیدن صورت نا آشنا گریه سر بدی. میونه ات با آقایون بهتره. با دیدن باباجونی ها عموهات و دایی احمد و دایی محمود ،می خندی و با هیجان دست و پا تکان می دی و قتی باهات حرف میزنن با گ ،غغ ، اووووووووو ، بووووووو و هجاهای دیگه که به لهجه ما نمیدونم چیه می خوای باهاشون حرف بزنی...وقتی باهم بازیه دور و نزدیک رو انجام می دیم (عروسکهات رو از دور به صورتت نزدیک می کنم و تکون می دم) از شدت ذوق زدگی دست و پاتو گم می کنی .
صد و سه روزگی : از پشت به شکم غلت میزنی البته از چند وقت قبل، غلت ناقص می زدی و روی دست می چرخیدی!
برای تقویت عضلات سرشانه و گردن روی شکم می خوابونمت و در همون امتداد خودم هم می خوابم و صدات می کنم. به خوبی و برای مدت طولانی نمی تونی سر و سینه رو در حالت دمر بالا نگاه می داری البته گاهی وقتا هم از تنبلی سرتو بالا نگه نمی داری . از وضعیت دمر اصلا خوشت نمیاد خودت رو دمر می کنی ولی نوک شست یک پات رو پشت نگه می داری که اگه پشیمون شدی، بتونی حول همون محور برگردی!
صدو چهارده روزگی :هرچی دم دستت بیاد یه راست اونو به سمت دهان مبارک هدایت می کنی از جغجغه گرفته تا عروسک های پلی جیم تا مچبند تا روسریه من و سرآستینم . همه ی این بیچاره ها رو گاز می گیری و ازشون به عنوان دندان گیر استفاده می کنی و در نهایت جیغ و هلهله به پا می کنی!
صد و بیست روزگی :تمایل زیادی به نشستن نشون می دی. اگر خوابیده نگهت داریم گریه می کنی و فقط در حالت نشسته و ایستاده آروم می شی. ازیکی دو ماهگی ایستادنت خوب بود و زانوهات رو به خوبی راست نگه می داشتی و وزن خودت رو میتونستی تحمل کنی. دکترت تاکید کرده که تا قبل از شش ماهگی از نشوندن رو مبل یا لای بالش خودداری کنیم واسه همینم توی بغل خودم با زاویه 120 درجه مینشونمت ولی وزنتو روی شکمم میندازم تا به ستون فقراتت فشار نیاد. ولی بازم رضایت نمی دی و مدام گردنت را جلو می کشی و می خواهی به زاویه نود درجه دربیایی.
واینروزها در آستانه 130 روزگی :
شبها با هزار زور و زحمت ساعت یک و دو بامداد می خوابی و هفت نهایت هشت صبح بیداری. در طول روز هم روی هم شاید دو ساعت بخوابی. واقعا از کم خوابیت تو کف موندم دکترت میگه اگه بچه در ساعات بیداری شاد و پر انرژیه معلومه که بدنش به همان میزان خواب احتیاج داره و مشکلی وجود نداره.
جایی خوندم که مردم بر دودسته اند: آنهایی که از خورشید انرژی می گیرند، یعنی صبح زود بیدار می شوند و اول صبح بیشترین میزان انرژی را دارند و سرحالند ولی شبها زود خسته می شوند و می خوابند(مثل بابایی). و آنهایی که از ماه انرژی می گیرند که شبها تا دیر وقت بیدار و سر حالند ولی تمایل دارند صبح ها دیرتر بیدار شوند (مثل من). تازگی ها، دسته سومی هم کشف شده که هم از ماه و هم از خورشید انرژی می گیرند و فقط یک زیر مجموعه دارد: علی !
یه کم ترسو شدی از دیدن اسباب بازی متحرک میترسی و خیلی گریه میکنی همچنین اگه محکم دست بزنیم یا با دهان صدای بوسیدن دربیاریم شدیدا یکه می خوری و چشماتو مث مهتابی بهم می زنی.
فعلا کمافی السابق شبها کنار من می خوابی دکترت معتقده که الان برای مستقل شدنش بسیار زوده وگفت بچه در مدت شیرخوارگی باید با بوی مادرش بخوابه و دستش رو که دراز می کنه بتونه مادرش را لمس کنه وگرنه لطمه می بینه. قبلا هر یک ساعت یا حداکثر دو ساعت یک بار با گریه بیدار می شدی ولی حالا تنها یکبار نصف شب بیدار می شی و گریه هم نمی کنی بلکه با اون زبان مخصوص شبه کره ای خودت صدام می کنی و اگر به روی خودم نیارم موهامو می کشی.
درست موقع پخش سریال یادت میاد که اپرای چینی - کره ای اجرا کنی و اونقدر بلند بلند آواز می خونی که هیچکس چیزی نمیشنوه و سیصد بار مجبورم می کنی که از سر جام بلند بشم تا اونجا که مجبور به ترک اون محل و به سلوله انفرادیم منتقل می شم .اونوقت از خوشحالی می خندی و ذوق می کنی!....
وقتی میام اینجا یه عالمه حرف دارم واسه گفتن. اولش واسم سخته ولی وقتی شروع می کنم به نوشتن دیگه یکی باید بیاد منو بگیره ...اینبار هم مهار از دستم خارج شد و این پست هم طولانی شد ازت عذرخواهی می کنم و تورو به نگهبان همیشگیمون می سپارم....
خداوندا ،حالا که وسعت زندگی من تا مرزهای تن این بچه شصت و شش سانتی گسترده است. رفاه صاحب این دستها و پاهای کوچک را که شادی بزرگ زندگی من است ، از تو می خواهم ....
از تو می خواهم که رنج هایش کوتاه و شادیهایش مانا باشد...
"خداوندا، برای لحظه ای حتی ،به حال خود مرا مگذار...."