مهمونی خاله ارمغان

آب نبات مامان سلام،

امشب شام مهمون خونه خاله ارمغان، دوست جون جونی مامان بودیم. دوست جونی های دیگه هم بودن: دو تا خاله مهناز ،خاله مهرنوش ، خاله گیتی ، خاله آفاق ، خاله مهرنوش،خاله مژگان ، خاله سیمین و خاله فرانک و دختر نازش دریا خانوم. این خاله ها همه دوستا و همکارای مامان بودن. مامان جون نمی دونی چه خاطرات خوبی رو با این دوستام توی خوابگاه داشتم. آخه من چند سال اول تدریسم رو یکی از روستاهای اطراف بودم و مجبور بودم سه شب رو توی خوابگاه بگذرونم. اون وقتا شماهنوز تو این دنیا نبودی . امشب بعد از یکسال باز دور هم جمع شدیم. بجز خاله ارمغان که میزبان بود بقیه از حضور منو شما بی اطلاع بودن در واقع ارمغان جون همه رو سورپرایز کرده بود. من اولین نفری بودم که رسیدم اونجا وقتی همه مهمونا اومدن و چشمشون بهت افتاد اینقد ذوق زده شدن که جیغ زدن. خلاصه هر تیکه از لباست دست یکیشون بودن. خاله مژگان هوس کرده بود بچلوندت .

یه عالمه قربون صدقه خودت و کفشتو کلاه سوییشرتت و شلوار جینت شدن. دریا خواهرزاده خاله فرانک هم حسابی باهات جور شده بود و ازت دل نمی کند اون فقط ٤ سالشه و تا دلت بخواد شیرین زبون... امشب حسابی به هممون خوش گذشت معلوم بود به تو هم خوش گذشته آخه در تمام مدت به خاله ها خیره شده بودی،لباتو غنچه میکردی  و واسشون می خندیدی. مث همیشه پسر خوبی بودی و اصلا گریه نمی کردی. چنتا عکس هم با دریا جون و همه خاله ها گرفتیم ولی چون فراموش کرده بودم دوربین با خودم ببرم عکسا روی دوربین خاله ارمغانه و قرار شد واسم ایمیل کنه. ساعت ٩ هم که برگشتیم خونه و راحت گرفتی خوابیدی معلوم بود کلی خسته شده  بودی.

این عکسا رو قبل از رفتن ازت گرفتم پسر خوش تیپ