علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

دوودوول کات

    ایـ‗ـن عاشــ‗__‗ــقـانه تـ‗ـریـ‗ـن غــ‗__‗ــزل را .. بـ‗ـا هـ‗ـر قــ‗__‗ــیــدی ... کـ‗ـه دوســ‗__‗ــت مـیــ‗__‗ــداری!... بـ‗ـخــ‗__‗ــوان: دوســ‗__‗ــتـ‗ـت دارم !...   سلام شیرین شیرینم؛ بالاخره پس از تحقیقات عمل آمده توسط من و بابایی و اتفاق نظر با دکترت، تصمیم گرفتیم عملیات ختنه ی گل پسررو در اسرع وقت انجام بدیم. و شما در اولین روز از اولین زمستان زندگیت،یعنی در ١١٥ روزگی، دودول "کات" شدی .  اونروز از صبح که بلند شدی مث همیشه پر انرژی بودی و با ضحی جون مشغول بازی شدین الهی بمیرم که نمی دونستی چه بلایی قراره سرت بیارن مامانــــــــــــــــــــی اینجا ضحی گوشیه ...
10 دی 1390

فردای صد روزگی...

سلام عشق 101 روزه ی من ؛ امشب صد و یک شبه که با خیال تو می خوابم و صبحمو با  چهره ی پاک و نجیب تو آغاز می کنم و با زنگ صدای تو از خواب بیدار میشم.پسرم صد روز رو با هم پشت سر گذاشتیم. سختی ها و خوشیها همیشه در کنار همن خوب و بد انگار این قانونه در طبیعت . روزایی که پشت سر گذاشتیم  پر از شادی و استرس و نگرانی بود . خوبهاش ورود تو به دنیای من بود و ترفیع بابایی انتقال بابایی از بغداد به خرمشهر و بدهاش دوری از بابایی ،تنهایی و دلهره واکسن تو بیماری و تب و... اینروزا عجیب احساس خستگی می کنم. هنوز خونه رو اونجور که دلم می خواد مرتب نکردم. بابایی نیست منم دست تنهام .و من  بازم شرم...
16 آذر 1390

دفترچه خاطرات

 "سلام می کنم به تو عزیز آسمانیم" پسر گلم؛ عکس بالا مربوط به دفتر خاطراتیه که خاله سلیمه به من و تو هدیه داده. تا حالا فرصت پیش نیومده که از اعضای خانواده بزرگت چیزی برات بگم. و فعلا هم نمی گم و یه  پست جداگونه رو اختصاص میدم به این موضوع تا  از همشون برات بگم از همه کسانی که محبت تک تک شون و پشتیبانیه همه جانبه شون همیشه نردبان ترقی من بوده و هست. خاله سلیمه معمار و عاشق مطالعه و نوشتنه خاطراتشم گهگاهی می نویسه و البته قلم بسیار خوبی هم داره  .سلیمه بهترین مشاورم توی زندگی بوده و همیشه افکار و حرفای قشنگش برام راهگشا... این دفتر خاطرات رو از بین دفترچه های خاطراتش که خیلیم دوسشون...
12 آذر 1390

تولد سه ماهگی

  "امروز به تو فکر میکنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود و آنگاه دنیایم با تو آغاز شد به آنروز که دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز بهانه برای خندیدن من است... اینک نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد.  امروز روز توست…امروز را با هم لبخند می زنیم امروز که تولد توست برای تو َبرای چشمهای تو هدیه ام ناقابل است خاطراتی از فرداهامان برای بودنت و من َ در هر تولد تو باز زنده می شوم...  امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق فریاد میزنم: به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر" ...
6 آذر 1390
1