علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

توپولویم توپولو...

سلام عزیز دل  جمعه ست.منم و یه علی 88 روزه. بازم حمام گل پسر و بازم پروسه ی دلقک بازی برای اینکه شما از حموم رفتن لذت ببری. اوایل عاشق حمام بودی و اصلا گریه نمی کردی ولی تازگیا باید سه نفر آدم متشخص پیدا بشن  و  چند دقیقه ای وقت عزیزشون رو در اختیار شما بذارن ،هی رنگ عوض کنن و هی شکلک دربیارن و هی آواز بخونن و دست بزنن  تا فرایند حمام رفتن به مذاق جنابعالی خوش بیاد. امروزم ازون روزاست و همه در اختیار شما... چند شب پیش عمو فرید خونمون بود .اولش خواب بودی جالبه همیشه وقتی می خوام بیدار باشی خوابت از همیشه عمیقتر میشه. بالاخره بیدارشدی کلی با عمو فریدت کل کل کردین و آخر سر با هم زور آزمایی ک...
4 آذر 1390

یه چنتا عکس

سلام عزیزم سلام پسر گلم ،این عکسا مربوط به دو ماهگیت هست ولی چون فردای اونروز واکسن دو ماهگیت رو زدی و تا چند روز توی تب می سوختی ، این عکسا رو اینجا توی این پست برات می ذارم       ایناهم عکسای جمعه ٢٠/آبــــــان/١٣٩٠ وقنی می خواستیم بریم خونه بابابزرگ   ...
24 آبان 1390

علی و ضحی عیدتون مبارک

  سلام عزیزای دلم، سلام عطر گلای محمدی امروز روز عید غدیر خم عید ساداته. غدیر خم نام مکانی بین مکه و مدینه در سرزمین عربستانه. در این مکان و در این روز بزرگ یعنی 18 ذی حجه، پیامبر بزرگ اسلام ،در آخرین سفر حج، حضرت علی _امام اول ما شیعیان _ رو به  عنوان وصی و جانشین خودش از جانب خدا معرفی کرد. این روز برای ما شیعیان روز بسیار مهمیه . بعضی ها معتقدند که در اینروز بایدبه دیدن سادات برن  و از اونها عیدی هدیه بگیرند . اغلب این عیدی اسکناس نویی هست که به عنوان تبرک نگه میدارند. شما و ضحای عزیزم هم از سادات هستین یعنی به عبارتی جد بزرگوار ما ،محمد رسول الله هست. این همیشه از افتخارات م...
24 آبان 1390

مهمونی خاله ارمغان

آب نبات مامان سلام، امشب شام مهمون خونه خاله ارمغان، دوست جون جونی مامان بودیم. دوست جونی های دیگه هم بودن: دو تا خاله مهناز ،خاله مهرنوش ، خاله گیتی ، خاله آفاق ، خاله مهرنوش،خاله مژگان ، خاله سیمین و خاله فرانک و دختر نازش دریا خانوم. این خاله ها همه دوستا و همکارای مامان بودن. مامان جون نمی دونی چه خاطرات خوبی رو با این دوستام توی خوابگاه داشتم. آخه من چند سال اول تدریسم رو یکی از روستاهای اطراف بودم و مجبور بودم سه شب رو توی خوابگاه بگذرونم. اون وقتا شماهنوز تو این دنیا نبودی . امشب بعد از یکسال باز دور هم جمع شدیم. بجز خاله ارمغان که میزبان بود بقیه از حضور منو شما بی اطلاع بودن در واقع ارمغان جون همه رو سورپرایز کرده بود. من ...
22 آبان 1390

بارون میاد نم نم خوب شد پسر من هم

قشنگ ترین فواره آبی زندگیم سلام سلامی به آرامش خوابهای ناز آبی رنگت امشب بعد از یه غیبت 10 روزه اومدم وبلاگتو آپ کنم .   یه شب قشنگ پاییزی که یه بارون قشنگ هم لطیف تر و زیبایی شو صد چندان کرده پسرم امروز بارون خوبی بارید و زمین تشنه رو حسابی سیراب کرد و شهرو از آلودگی پاک کرد.خدایا ازت ممنونیم به خاطربارون و همه نعمت های بی دریغت .    اگه این بارون چند روز پیش میومد حتما من هم باهاش بارونی می شدم وقتی صورت نازتو اونجور بی حال می دیدم .ولی الان  حالم خوبه خیلی سرخوش  وقتی صورت معصومت رو می بینم  و اون لبخند نازت &n...
15 آبان 1390

بوی اولین بارون پاییزی

  سلام میوه دلم سلام امروز بالاخره بعد از 5 روز لبخند رو، رو لبای مامان نشوندی. تا همین دیروز آثار  تب تو جونت بود و دست بردار نبود. تو این اوضاع یه کهیر لعنتی هم که نمی دونم از کجا و چجوری پیداش شده بود تمام بدن مامان  رو گرفته بود. چند روزیه که هوا ابریه مث هوای دل من .بوی بارون میاد، دلشم می خواد بیادا ولی می خواد که ما بیشتر نازشو بخریم بسکه ناشکریم ما...       من همیشه عاشق پاییزم عاشق "بوی بارون خورده ی خاک ". عاشق برگای رنگارنگش مخصوصا نارنجی که  اگه دست خودم بود دلم می خواست به همه چی، یه رنگ نارنجی بپاشم  ن...
11 آبان 1390

علی تب کرده من

شنبه 7/8/1390ساعت ٩ صبح بعد از اینکه کلی با هم بازی کردیم و تو هم کلی برام آواز خوندی، با دایی احمد رفتیم درمانگاه برای واکسن دو ماهگی گل پسرم. اینقدر تو بغلم محکم دست و پا می زدی که پاپوشتو کندی و من اصلا متوجه نشدم. همش نگات می کردم و چون می دونستم قراره چی پیش بیاد یه بغض گنده تو گلوم گیر کرده بود.خوشبختانه درمانگاه زیاد شلوغ نبود و خیلی زود نوبتمون شد. اول رفتیم اتاق چکاپ . قد و وزنتو اندازه گرفتن اونجا هم حسابی خودتو واسه خانوم بهیار لوس کردی خانومه کلی ازت خوشش اومده بود تو هم هی دست و پا می زدی و واسش می خندیدی کیشمیشی... خوشبختانه نمودار رشدت رضایت بخش و نرمال بود: وزن ٥٩٠٠ گرم، قد ٥٩.٥ سانت و دو...
7 آبان 1390
1