علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

"معلم" شورِ ما افسردنی نیست!

این روزها که می گذرد برایم شیرینی دلپذیری دارد. چه چیزها که از تو کوچولوی دلنشینم یاد می گیرم! از تو آموخته ام که : اگرچه شبی را با کم خوابی و دردهای کولیکی سر کرده باشم ، باز هم صبح که شد می توانم به روی دنیا بخندم. اگر دیگران من را به حال خودم رها کردند، زار نزنم و با هر چه که اطرافم هست شاد باشم حتی اگر یک جعبه ساده ی کفش باشد. اینکه اگر کسی آزارم داد اعتراض کنم و حقم را از او بگیرم! اما دلم همچو آینه صاف باشد و بی هیچ کینه ای، اگر رفع اختلاف شد به او بخندم! و و عاقبت اینکه زمانی که در کنار عزیزانم و در امنیت هستم و زمانی که گرسنه و خسته نیستم و می دانم که انسانهای اطرافم هم خوشحالند، حتی اگر از دارایی دنیا چیزی ن...
9 دی 1391

نگران قدمهایت مباش!

با تواَم ای شور، ای دلشوره ی شیرین! انگار همین دیروز بود داشتم  با هات درد دل می کردم و با خودم می گفتم پسرم حالاکه با سرعت نیم کیلومتر در ساعت چار دست و پا میری و وسطش برمی‌گردی می‌شینی،حالا که دست به هر چیزی می‌گیری و بلند می‌شی و بعد خودت میای پایین می‌شینی،  از پله ها بالا و پائین میری ... و دیگه درست و حسابی پله ی  نشستن و برخاستن رو رد کردی، حالا می‌گم علی فقط بی‌کمک روی پا کوچولوهای خودش بایسته! علی فقط یک قدم بی کمک راه بره! ... کی می‌شه علی بدوه؟!! ...کی میشه  فقط به حرف‌هام یه‌طوری که خودم هم بفهمم جواب بده!!! و کلمه‌هایی که می‌گیم بگو ...
8 دی 1391

خوشه چین

بچه كه بودم گاهی بیشمار كار انجام می دادم تا از وظیفه خاصی معاف گردم....وظیفه ای كه چه بسا روزهای قبل آن، عادی بود. گمان می كردم بزرگتر كه شدم بهتر می شود اما در دهه چهارم زندگیم چنانچه 10 روز پیاپی هم در منزل باشم بدون شك اتو كردن در ساعات پایانی روز دهم و با احتمال بالاتر در ساعات ابتدایی روز یازدهم انجام خواهد شد. حكایت نوشتن و ننوشتن این روزها ماهها و فصلها نیز حكایت همان كودكی است كه به نخ در رفته لباسش نیز توجه می كند بلكه فقط لحظاتی مشق شب را به تعویق بیندازد. هزار دلیل منطقی خواهم آورد برای این همه سستی...هزار دلیل منطقی با بی منطقی هر چه تمامتر....اما هیچ نیست به جز سكونی كه شاید درونیست...و انكه از دور نظاره گر است آن را نخواهد د...
3 دی 1391

*کتاب خوشگل من*

"کتاب خوشگل من"  عنوان کتابیه که خاله سلیمه در تاریخ 20 مهر برای علی و همچنین یکی رو هم برای ضحی خریده. خاله سلیمه واقعا مهربانترین خاله دنیاست. جلوش مجبورم خودسانسوری کنم وگرنه به محض اینکه بگم چیزی برای علی می خوام بخرم، فردا می خردش! این کتاب رو به اضافه دو جلد باقیمونده از مجموعه 4 جلدی  "داینا" که روی سیسمونیش براش خریده بودم . همچنین دوتا پازل جایگذاری چوبی و یه سری ترانه های شاد کودکانه با زبان فارسی . سعی می کنم یه پست روبه این ترانه ها  اختصاص بدم  البته بعد از شنیدن کامل و موشکافی کل اثر .  علی تازگیا به کتاب علاقمند شده . کتاب پارچه ایش رو می پرسته .مدیریت کامل انگشتای کوچولوش ...
7 آبان 1391

نقطه سر خط

سلام سلام سلام اصلا تعجب نکنید مخصوصا شما الهام جون مامان رامیلای گلم و شما مامان ماهان عزیزم. به گیرنده هاتونم اصلا دست نزنید  این پستای خالی و این عنوان ها که می دونم جز شکنجه روحی برای شما خوانندگان عزیز نیست صرفا بخاطر تصمیم کبرایی هست که گرفتم . عاجزانه ازتون طلب بخشش می کنم هفته ای که گذشت خیلی هیجان انگیز بود.کلی نشستم فکر کردم هی فکر کردم اینجوری   هی خودمو دعوا کردم و دیدم حالا که اینروزا اون  آدمک خوشحال و سر کیف و البته گاهی سرتق درونم فعاله این بهترین راهه .یعنی درواقع بهترین راه اینکه خودم رو توی عمل انجام شده قرار بدم شاید این احساس رخوت از بین بره  گفتم شای...
30 مهر 1391

هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید...

سلام قبله گاهِ ایمانم! خیلی وقته که از شیرینکاریات برات ننوشتم چیزی نزدیک به ٤ ماه .مدتها بود که نبودم. حضور فیزیکی داشتم البته. ولی انگار هوش و حواسم جای دیگه ای بود. خب می دونی پسرم! ذهن و روحم بیش از اون که باید درگیر و معطوف چالش های زندگی شده بود. و حالا که عاقبت کمی آرامش خاطر به سراغم اومد، نوشتن هم اومد ! این که در زمان حال حضور نداشتم بد نشد من خسته بودم و نیاز به کمی استراحت داشتم . برای من که هم مادرم و هم همسر اون هم زنی دور از همسر و  هزار وظیفه ریز و درشت دیگه که دارم، روزانه نوشتن یعنی یه برنامه ریزی بسیار سخت و سفت. یعنی مایه گذاشتن از زمان های خواب و خوراک. از زمانی که ...
26 مهر 1391

لـــــــــــالا...

سلام رویای قشنگم چند وقته می‌خوام بگم این مدل خوابیدنت به خودم رفته! که شب اگه صاف و مرتب بذارمت سر جا و پتو رو صاف و بی‌هیچ تائی بکشم تا زیر گلوت، ... خب اون‌وقته که شیطنت از پشت پنجره پرده کشیده، سر می‌کشه توی اتاق و اول پتو رو کنار می‌زنه؛ بعد شروع می‌کنه دست و پای تو رو به هوا پرت کردن، لبای قشنگت رو خندوندن و آوازای نصف شبیتو سر دادن. بعد هم چشمای خوشگلتو با پشت دست یکی یکی مالوندن و مالوندن و هر از گاهی هم مث دزدای دریایی  یه چشمتو بسته و یه چشمتو بازکردن، هی غلت این‌ور و غلت اون‌ور و چرخش‌های با زوایای مختلف ... تااااا ... تا بالاخره پسر کوچولوی من در نـــامیـــزون‌ترین شکل و مو...
25 مهر 1391

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد...

شیرینتر از عسلم من هنوز به آن روزها فکر می کنم، به آن همدلی ها  به پنجره های بی پرده ای که آن روزها گشوده شدند و آغوش های زنانه ای که راهم دادند در خلوت مادرانگی شان. به آن نامه های رنگین که می رسید با اینکه صاحبانش را هرگز ندیدم. دلم می خواهد بدانی از آن روزها… یک عالمه دوست نتیجه حرفهای من با توست. این درست که نمی شناسمشان اما شاید همین بهترین قسمت قضیه باشد. وقتی می بینم که حرفهایم با تو در گوش جانشان طنین می افکند لذت می برم خوشحالم برای خودم که این همه آدم خوب را از جای جای این کره ی خاکی پیدا کرده ام و ممنونشان هستم که با همه ی دلمشغولیهایشان گاه به گاه به خانه کوچکم سری می زنند و پاسخم می گویند..  بعضی شان ...
22 مهر 1391