علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

وقتی که مادرت کمال گرا باشد...

1391/3/7 14:13
1,834 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی که شما از رسته انسان‌های کمال‌گرا باشید، هیچ وقت هیچ چیز از نظرتان کامل نیست و وقتی چیزی کامل نیست یقیناً به هیچ دردی نمی‌خورد. یعنی بگو حتی لایق یک نیم نگاه اگر باشد! شاید به درد سطل آشغال بخورد و بس، آن هم تازه شاید.

حالا فکرش را بکنید وقتی شما شاغل باشید و دست تنها و شوهری هم داشته باشید دور از وطن و پسری هم  داشته باشید که در تمام مدت به کیسه شما وصل است مثل بچه کانگورو .حالا وقتی شما از این گونه موجودات(ذکر شده در بند نخست) هم باشید و کارهای کمی تا قسمتی جدی هم در دست داشته باشید، مجبورید خودتان را در عمل انجام شده قرار دهید. مثل اینکه به پسرت و دوستانتان بگویید و قول بدهید که بزودی بخشی از هنرتان را رونمائی می کنید و چون در نوع خاصی از رودروایسی هستید ناچارید و به معنای واقعی کلمه ناچارید که ارائه دهید . حتی اگر از نظرتان این نوع از ارائه ناقص باشد و آن من کمال‌گرایتان هم به طور لاینقطع به ناسزاگویی اینترنت و سیستم شلوغش مشغول!

این گونه از انسان‌ها که یکی از انواعشان من باشم، اگر این کار را نکنند هیچ وقت هیچ کاری را تحویل نمی‌دهند. چون مدام می‌گویند بذار فلان را هم بنویسم تا یادم نرفته ، بذار فلان شیرینی اش را هم بهش اضافه کنم، بذار یک کم بیشتر بررسی کنم، بذار یک دور دیگه ادیت کنم و ... مقادیر نامتناهی "بذار"های دیگر که نتیجه‌اش می‌شود روزها و هفته‌هایی که می‌آیند و می‌روند و شما هنوز به نقطه ایده‌آل نرسیده‌اید.

دقیقاً به همین خاطر است که پست بعد ، و آن پستها که در ادامه می گذارم بیش از دو ماه است که در حالت ثبت موقت مانده هی دارد خاک می خورد .دقیقاً به خاطر همین "بذار"های ناقابل!

البته که این طور وقت‌ها پسرت و البته دوستان  فکر می‌کنند که شما هیچ کاری نمی‌کنید، و البته خودتان هم خسته و سرخورده می‌شوید، و البته که یک کاچی ناقص خیلی بهتر از هیچ است و البته که باید یک خروجی باشد که رویش اصلاحیه بخورد تا به حد مطلوب برسد، و صد البته که این‌ها همه منطق‌های ساده و قابل درکی هستند، اما اگر توانستید همین منطق‌های ساده و قابل درک را حالی یکی از این نوع بشری کنید اگر توانستید!!!

و باز تکرار مکررات!!!در پست های بعد می خوانید:

-خلاصه ای از خاطرات ، پیشرفتها و مهارتهای علی از ٢٠ اسفند(نیمه دوم ماه هفتم ) تا پایان ماه نهم

-خاطرات جا مانده از سفر عید

-ذائقه ها و خوردنهای شیرین علی از پایان شش ماهگی تا کنون

-اتاقنامه، عکسهای اتاق و وسایل پسرک و کادوهاش از تولدتا الان

-گردش داخل شیرازمان و حومه (پارک ،ارم-خواجو( ١ اردیبهشت)، بن رود (٨ اردیبهشت)و شوراب(٢٢ اردیبهشت) )

-...و بهترین حرفهایی که هنوز نگفته ام...

پ.ن١ :ببخشید به دلیل ضیق وقت و اینکه دوست ندارم نظرات سراسر مهرتان را در پست قبل بدون پاسخ تایید کنم، فعلا تایید نمی کنم ،لطفا عذرم را بپذیرید .در اولین فرصت  همه را تایید کرده  به خانه یکایکتان سر می زنم . روی گل خودتان و نی نی های نازتان را می بوسمخجالتماچ

پ.ن٢:پسرم نه ماهه شد و پا به ده ماهگی گذاشت مبارکش باشد  ماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

نیلوفرآبی
7 خرداد 91 13:10
سلام
منتظر پستهای جدید هستیم
ممنون
و البته آفرین به این همه وسواس در انتخاب بهترین نوشته ها ، عکسها و .... برای پسرتون . به هر حال همینه که وبلاگ شما رو از دیگران متمایز میکنه دیگه .
موفق باشید همیشه ..


ممنون عزیزم شرمنده کردی من رو نیلوفر آبی عزیز. من چهره زیبا و دلنشینت رو از وب نیایش جون دیدم و چقدر این اسم به اون چهره میاد هرچند که مستعاره. شما خیلی خیلی به من لطف داری این از نگاه قشنگ شماست والا ما اینهمه نیستیم گلم. خیلی زود میام و عرض ادب می کنم به حضور مهربون و دوست داشتنیت
مامان نیایش
7 خرداد 91 14:24
"ببین وقتی میگم اول این پست رو بخون بعد حرف بزن برای همینه"
این جمله ای بود که وقتی به آخر پست رسیدم به خودم گفتم زهره ی عجول
عزیزم می تونم درکت کنم تا حدی با این مشکل دست به گریبانم من هم
ولی تو همیشه عالی و کاملی لذت میبرم از نوشته هات هر چند از نظر خودت به کمال نرسیده باشه
منتظرم منتظر همشون هستم
زیاد به خودت سخت نگیر دوست من
اینو یکی باید به خودم هم بگه ها اگه زحمتت نبود به من هم بگو
خیلی دوستتون دارم هم خودت هم پسر ماهت رو ببوسش عاشقانه نه ماهگیت مبارک ان شا الله قدم در بهترین سال های عمرت بذاری علی ناز


شما لطف داری منم عاشق نوشته هاتم دووووست.. حالا بهت میگم انقدر سخت نگیر
مادر کوثر
7 خرداد 91 16:19

چه بامزه و دوس داشتنی


قابل شما رو نداشت اصلا خاله مهربونم
مامان سامیار
8 خرداد 91 2:24
نه ماهگی علی جونم مبارک
مامانی بدون عکس علی کوچولو که مزه نمیده


چشم عزیزم عکس هم میذارم توی پستای بعدی ان شالله
زهرا از نی نی وبلاگ213
8 خرداد 91 9:15
سلاااااااااام خیلی جالب بود منم از این پستهای ثبت موقت تو وبلاگ قبلیم زیاد داشتم یعنی قبل از نقل مکان به نی نی وبلاگ
وسواس عجیبی بود فکر میکردم در هر پست جدید باید شاهکار ادبی هنری خلق کنم و به قول معروف هر روز بهتر از دیروز.... داشت یادم میرفت که هدف اصلی ام تمرین نویسندگی نیست بلکه ثبت وقایع این بخش از زندگیست به زبان خودمانی و ساده!!!!!!!!!!!!!!
الان تو وبلاگ جدیدم من راحت و روان مینویسم شاید متن ادبی قابل توجهی نباشد اما لااقل الان راحتم بی ادعایی... حرفهایم به دل که مینشیند هیچ ازش تعریف هم میکنند!!!!!!!!!!!!!!!! از قلمم و از طرز نوشتنم.... خدایشان حفظ کند واقعا!!
فهمیدم اول از همه خودمان هستیم که کارهایمان را قبول نداریم وگرنه شاید این سیاه مشقها از نظر دیگران شاهکار باشد مثل نوشته های خودت که بنظرم خیلی قشنگ و خواندنیست عزیزم


عزیز دلم باور کن من اصلا منظورم نوشتن یه متن ادبی نبود که در این زمینه هم هیچ ادعایی ندارم. به قول شما اینجا که تمرین نویسندگی نیست مهم ثبت خاطرات عزیزمون هست حالا به هر زبون و شیوه ای. منظور من از کامل بودن بیشتر از لحاظ محتوا یی بو. و از اونحایی که من اعتقاد به گذاشتن پست زیاد اونم به طور روزانه مث خمره رنگرزی ندارم دلم نمی خواست تیکه تیکه مطالب هرکدام توی یه پست باشه. یه مسائلی هم بعد از عید بوجود اومد که نشد بصورت ماهانه که روال همیشگی نوشتاریم بود بیام و ثبت کنم. از طرفی حجم خاطرات به حدی زیاد بود که نمی دونستم چه جوری بیام و بنویسم.انگیزه م کم شده بود. سرعت نت هم که مزید بر علت. به هرحال خدا کمک کرد و اون پست نفس گیر رو نوشتم و به امید خدا دیگه نمیذارم که این قضیه تکرار بشه. حجم زیادی از مسئولیت روی دوشم برداشته شد الان احساس سبکی می کنم. من موافقم که سادگی همیشه زیباترینه چه توی گفتار چه توی هر زمینه دیگه. من عاشق نوشته های ناب و زلال و البته ساده اما ادبی خاص شماهستم. ببخشید زیاد حرف زدم امیدوارم منظورم رو تونسته باشم خوب بیان کنم

ماما صدف
8 خرداد 91 10:21
سلام عزیزم. ممنون که به یادمون هستی. ما حالمون خوبه. خوشحالم کردی. علی جون جونی چه طوره؟ راستش منم یه مدتیه سرعتم خیلی پایینه. و کمتر میتونم به وبلاگ دوستان سر بزنم. مطالبی هم که میزارم خیلی دیر به دیره. آخه 10بار یه مطلبو ایجاد میکنم ثبت نمیشه. کفرم در میاد.
ولی همیشه به یادتون هستم و دلم براتون تنگ میشه. مواطب شاه پسر باش.


دلتنگتون بودم عزیزم. خوشحالم که خوبین . سرعت نت رو هم خدا از باعث و بانیش...
مامی امیرحسین
8 خرداد 91 12:04
نه ماهگیت مبارک نازنینم..
به مامانی گلت بگو گرچه که ما از خوندن پست های بی نظیر وبه راستی بینظیرش...حض میبریم به کمال...اما سخت نگیر مامانی...هرجور بنویسی مامشتری دائمی این خونه ایم...


خاله شما خیلی خیلی لطف داری به ما . مامانم میگه اصلا مال بد بیخ ریش صاحبش
مامی امیرحسین
8 خرداد 91 12:04
خصوصی


فاطمه جون خدا خیلی خیلی بزرگه. برمی گردم و یه عالمه حرف که برات دارم. ممنون از اعتمادت
مامان رها
8 خرداد 91 16:23
عزیزم نه ماهگیت مبارک علی جون مامانی منتظر پستهای بعدی هستم


ممنون دوست عزیزم
مامانی وروجک
8 خرداد 91 18:26
ای بابا عزیزم چقدر سخت میگیر پس الکی نیست که این پستات اینقدر نابن نگو که براشون کلی زحمت میکشی و خون و دل میخوری!حالا من چی ؟ادیت و اینا چیه در اولین فرصتی که ارمیا بزاره درجا پست میزارم بلاخره یه کاچی از اب در میاد دیگه؟!!!!
عزیزم ما همچنان منتظر پستای سراسر سبزتان هستیم
شماره حساب بوس بوس بوس از ارمیا جون


نه عزیز دلم من اصلا قصدم این نبود که نوشته هام مثلا ناب باشن. ولی بخاطر حجم زیاد نوشته هام همینطور به تاخیر میفتاد گرفتاری و مشکلات و مسائل بعد از عید و کار و سرعت نت هم مزید بر علت بود.منظورم از ادیت هم از لحاظ نگارشی بود نه ادبی والا من کجا و ادبیات کجا باور کن من چنین ادعایی نداشته و ندارم.همیشه پستای دلنشین و عجله ایتو دوست دارم
مامان سانای
10 خرداد 91 19:16
منتظر پست های جدیدت هستم ودر ضمن 9 ماهگی علی جون مبارک.


ممنون دوست گلم
مامان نيروانا
16 خرداد 91 9:08
اي خدا كه منم چقدر از اين چركنويس ها دارم. و درست به همين دلايلي كه زحمتشو كشيدي توضيح دادي خيلي وقتا خيلي پروژه هاي نيمه تمام رو دستم ميمونه. نميبيني بعضي وقتا فقط يه عنوان ميذارم خودم رو خلاص ميكنم تا حداقل لحظه رو از دست ندم. دستتو ميبوسم مامان كانگورو كه الحق بوسيدنيه.


روی ماهتو می بوسم ماهرو... مابا همون عنوانهات هم شیدا میشیم