علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

چله

امروز بالاخره چله ت شکسته شد قند عسلم  مبارکت باشه   چهل شبه که باهات دارم زندگی می کنم ، نفس می کشم  می خوابم حرف می زنم... پسرم  تو این چهل روز کلی تجربه کسب کردم .با اینکه سخت بود و پر از استرس اما خدا رو شکر می کنم که به خیر و خوبی گذشت .مادر بودن حس قشنگیه و من روز به روز دارم بیشتر حسش می کنم با بوییدنت با بغل کردنت با شب بیداری هات و بیشتر از همه وقتی که شیره ی وجودمی می مکی ... تو  چه معصومانه توبغلم  می خوابی و  من چه  عاشقانه نگات می کنم  و یاد اون حرف خاله سمیه می افتم که به ضحای کوچولوش میگفت " عاشق این بوی شیرتم خدا کنه که این بو هرگز تموم نشه"  ... ا...
16 مهر 1390

قهرمان کوچولو و افتادن نافش

خوشمزه مامانی ، امروز صبح وقتی داشتم لباساتو عوض می کردم متوجه شدم  بند ناف گوگولیت افتاده  و آخرین ارتباطت با دنیای رحم هم قطع شد. گیره هاشو نگه داشتم یادگاری بمونه                    پیروزیت مبارک قهرمان                                                     ...
14 مهر 1390

روزت مبارک ضحی جان

                              فرشته زیبا و مهربونم روزت مبارک         امروز تولد حضرت معصومه و روز  همه ی دختر های خوب وناز دنیاست . پسر گلم تو یه دخترخاله ی کوچولوی ناز داری که درست یکسال و ٣ روز زودتر از تو پاشو به این دنیا گذاشت و امروز روز ضحی ست . ضحی اولین نوه ی دختر خانواده  خیلی ناناس شیطون باهوش دوست داشتنی و شیرینه . مامانی ضحی رو مث دختر خودش دوست داره وخیلی هم خوشحاله که پسرش دوست خوبی مث ضحی داره . ضخی هم تورو خیلی دوست داره و همیشه نازت ...
7 مهر 1390

یک ماهگیت مبارک پسرم

                            عزیز دل مامان امروز یک ماهه شدی                                                امروز یه ماهه که از توی دلم اومدی توی بغلم  مامانی                  ...
6 مهر 1390

25 روزگی ووروجک

 قند عسلم امروز در آستانه ی ٢٥ روزگی پیشرفت هات فوق العاده ست .پسرک باهوشم تازگیا دست و پاهاتو کشف کردی و حسابی باهاشون پز می دی . با چشمات اشیاء رو دنبال می کنی تو چشای مامان زل می زنی و همش در حال شناسائی هستی وقتائی هم که به نتیجه های خوب خوب می رسی ، یه لبخند ناز میشینه رو لبات که دل مامان یهویی غش میره . وقتی تند تند شیر  می خوری و هول می شی  اینقد بامزه میشی که هوس میکنم دندونت بگیرم ولی دلم نمیاد و محکم بغلت میکنمو محکم می بوسمت طوری که گاهی وقتا می زنی زیر گریه منم ازت عذرخواهی میکنم و  این لحظه ها تنها لحظه هاییه که به گریه هات می خندم فسقلکم.  بعدشم فوری میرم واست اسفند دود می ک...
31 شهريور 1390

15 روزگی و یه مهمونی دیگه

سلام بر پسر گل مامان ، امروز یه نیمه راهه یک ماهه رو سپری کردی . فکر می کنم تازه داری مفهوم شب وروز رو درک می کنی آخه  اگه چشمت نزنم خوابت تا حدودی تنظیم شده. فدای اون درک و فهمت فسقل مامان که خواب رو تو این دو هفته از چشم مامانت ربودی و البته مامان جون مهربونت که پا به پای ما شبا تا صبح بیدار بودو از همین جا دستای پرمهرش رو می بوسم... عزیزم قطار زندگیت ١٥ روزه به حرکت درومده و قراره حالا حالا هم تویه مسیر درست به راهش ادامه بده              امروز برای دومین بار داری میری مهمونی خونه  بابابزرگت. الان اونجا خیلیا منتظرن که شما تشریف فرما شی و من دارم شما رو برای رفت...
21 شهريور 1390

حمام گل پسر

عزیز مامان ، اولین حمامت   سومین روز تولدت بود. مامان جونی ها و خاله جونی ها و عمه جونت همه بودن ...  برو بیایی بود که نگو! تازه عمو مهدی واست کیک سفارش داده بود . اونروز چون هنوز بند ناف کوچولوت نیفتاده بود یه حمام مختصر داشتی ولی بازم حسابی تمیز و تازه شدی پسر گلم ، میگی نه نیگا کن و بعد حسابی پیچوندنت لای پتو که مبادا تن کوچول موچولت  سرما بخوره               و حالا یه تیکه جواهر شده بودی که می درخشیدی                    &n...
14 شهريور 1390