علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

عید غدیر مبارک

  نازد به خودش خدا که حيدر دارد / درياي فضائلي مطهر دارد همتاي علي نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد نه فقط بنده به ذات ازلي مي نازد ناشر حکم ولايت به ولي مي نازد گر بنازد به علي شيعه ندارد عجبي عجب اينجاست خدا هم به علي مي نازد     عيد غدير خم مبارک باد ...
16 آبان 1390

عید قربان مبارک

     سلام بر ابراهيم، سلام بر همه بندگان صالح خداوند                 عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است.یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین»، و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین است . بالاترین نقطه اى است که اوج مقام بشر تعیین مى شود و تا ابد، درجه ایمان با همان نقطه سنجیده مى گردد. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى...
16 آبان 1390

بارون میاد نم نم خوب شد پسر من هم

قشنگ ترین فواره آبی زندگیم سلام سلامی به آرامش خوابهای ناز آبی رنگت امشب بعد از یه غیبت 10 روزه اومدم وبلاگتو آپ کنم .   یه شب قشنگ پاییزی که یه بارون قشنگ هم لطیف تر و زیبایی شو صد چندان کرده پسرم امروز بارون خوبی بارید و زمین تشنه رو حسابی سیراب کرد و شهرو از آلودگی پاک کرد.خدایا ازت ممنونیم به خاطربارون و همه نعمت های بی دریغت .    اگه این بارون چند روز پیش میومد حتما من هم باهاش بارونی می شدم وقتی صورت نازتو اونجور بی حال می دیدم .ولی الان  حالم خوبه خیلی سرخوش  وقتی صورت معصومت رو می بینم  و اون لبخند نازت &n...
15 آبان 1390

بوی اولین بارون پاییزی

  سلام میوه دلم سلام امروز بالاخره بعد از 5 روز لبخند رو، رو لبای مامان نشوندی. تا همین دیروز آثار  تب تو جونت بود و دست بردار نبود. تو این اوضاع یه کهیر لعنتی هم که نمی دونم از کجا و چجوری پیداش شده بود تمام بدن مامان  رو گرفته بود. چند روزیه که هوا ابریه مث هوای دل من .بوی بارون میاد، دلشم می خواد بیادا ولی می خواد که ما بیشتر نازشو بخریم بسکه ناشکریم ما...       من همیشه عاشق پاییزم عاشق "بوی بارون خورده ی خاک ". عاشق برگای رنگارنگش مخصوصا نارنجی که  اگه دست خودم بود دلم می خواست به همه چی، یه رنگ نارنجی بپاشم  ن...
11 آبان 1390

علی تب کرده من

شنبه 7/8/1390ساعت ٩ صبح بعد از اینکه کلی با هم بازی کردیم و تو هم کلی برام آواز خوندی، با دایی احمد رفتیم درمانگاه برای واکسن دو ماهگی گل پسرم. اینقدر تو بغلم محکم دست و پا می زدی که پاپوشتو کندی و من اصلا متوجه نشدم. همش نگات می کردم و چون می دونستم قراره چی پیش بیاد یه بغض گنده تو گلوم گیر کرده بود.خوشبختانه درمانگاه زیاد شلوغ نبود و خیلی زود نوبتمون شد. اول رفتیم اتاق چکاپ . قد و وزنتو اندازه گرفتن اونجا هم حسابی خودتو واسه خانوم بهیار لوس کردی خانومه کلی ازت خوشش اومده بود تو هم هی دست و پا می زدی و واسش می خندیدی کیشمیشی... خوشبختانه نمودار رشدت رضایت بخش و نرمال بود: وزن ٥٩٠٠ گرم، قد ٥٩.٥ سانت و دو...
7 آبان 1390

پسر دو ماهه من

       پسر 1 ماه و ٢٩ روز و ١٥ ساعت و ٧ دقیقه و ١٦ ثانیه من سلام و هزاران سلام و گلباران باد جشن تولد ٢ ماهه ی مقدمت...    .عسلم امروز ساعت ٦ بعد ازظهر وارد سه ماهگی میشی  . هرروز با پاهای کوچولوت زمان رو در می نوردی و همچنان پیشتاز به راهت ادامه میدی .                                     همین دیروز بود که در انتظار دیدنت ثانیه ها رو معکوس می شمردم ؛ لحظه...
6 آبان 1390