علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

عاشورایی می شوی...

پرتب و تاب ‎ تر از همیشه به استقبال محرم می روم... جمعه 11 آذرماه مصادف با 6 محرم 1433  ساعت 7:30 صبح شاه چراغ  محل برگزاری همایش شیرخوارگان حسینی: دست هر کودک  شهر پرچم سبزی است که نام حسین (ع) بر آن حک شده است به یاد مظلومیت کاروان امام حسین؛ و اما من ...در رثای طفل رباب چه دارم که  بگویم  اصلا چه میشود گفت چه تسلیتی میشود داد به پدری که جنسش از نوراست که وقتی فرشته اش در دستانش پرپرمیشود در اوج غم، فقط خون پرنده کوچکش  را به آسمان می پاشد و به مادری که عطش لبهای تشنه علی اصغرش را و پیکر سردغرق به خونش را در کنار هم میبیندو تاب می آورد  و دم نمیزند و ارام و بی صدا اشک ...
15 آذر 1390

دفترچه خاطرات

 "سلام می کنم به تو عزیز آسمانیم" پسر گلم؛ عکس بالا مربوط به دفتر خاطراتیه که خاله سلیمه به من و تو هدیه داده. تا حالا فرصت پیش نیومده که از اعضای خانواده بزرگت چیزی برات بگم. و فعلا هم نمی گم و یه  پست جداگونه رو اختصاص میدم به این موضوع تا  از همشون برات بگم از همه کسانی که محبت تک تک شون و پشتیبانیه همه جانبه شون همیشه نردبان ترقی من بوده و هست. خاله سلیمه معمار و عاشق مطالعه و نوشتنه خاطراتشم گهگاهی می نویسه و البته قلم بسیار خوبی هم داره  .سلیمه بهترین مشاورم توی زندگی بوده و همیشه افکار و حرفای قشنگش برام راهگشا... این دفتر خاطرات رو از بین دفترچه های خاطراتش که خیلیم دوسشون...
12 آذر 1390

تولد سه ماهگی

  "امروز به تو فکر میکنم به زمانی که چشم گشودی و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود و آنگاه دنیایم با تو آغاز شد به آنروز که دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز بهانه برای خندیدن من است... اینک نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد.  امروز روز توست…امروز را با هم لبخند می زنیم امروز که تولد توست برای تو َبرای چشمهای تو هدیه ام ناقابل است خاطراتی از فرداهامان برای بودنت و من َ در هر تولد تو باز زنده می شوم...  امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق فریاد میزنم: به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر" ...
6 آذر 1390

توپولویم توپولو...

سلام عزیز دل  جمعه ست.منم و یه علی 88 روزه. بازم حمام گل پسر و بازم پروسه ی دلقک بازی برای اینکه شما از حموم رفتن لذت ببری. اوایل عاشق حمام بودی و اصلا گریه نمی کردی ولی تازگیا باید سه نفر آدم متشخص پیدا بشن  و  چند دقیقه ای وقت عزیزشون رو در اختیار شما بذارن ،هی رنگ عوض کنن و هی شکلک دربیارن و هی آواز بخونن و دست بزنن  تا فرایند حمام رفتن به مذاق جنابعالی خوش بیاد. امروزم ازون روزاست و همه در اختیار شما... چند شب پیش عمو فرید خونمون بود .اولش خواب بودی جالبه همیشه وقتی می خوام بیدار باشی خوابت از همیشه عمیقتر میشه. بالاخره بیدارشدی کلی با عمو فریدت کل کل کردین و آخر سر با هم زور آزمایی ک...
4 آذر 1390

این را برای سالها بعد می نویسم...

از من به تو آهنگ خوش زندگیم سلام: بازم یه غروب پاییز  بازم بارون  وبازم دستای پر مهر خدا که همیشه هست بالای سرمون و نمی ذاره آب تو دل آدم تکون بخوره.    بارون  که میاد من حالم خوبه شاید دلیلش اینکه منو ازین پیچ وخم زندگی به دشت پر از خاطره های کودکیم میبره...   ... می بره به اجاق نفتی و کتری آب و بوی شلغم و فلفلی داغ ومنقل خونه قدیمیه مادربزرگ   و سیب زمینی و بلوط پخته زیر آتیشش و... و  به حیاط مرکزی دنج و حوض وسطش و یه هفت سالگیه محض و ترانه های کودکانه   و دویدن زیر بارونای   توی کوچه  وجمع کردن&...
1 آذر 1390

یه چنتا عکس

سلام عزیزم سلام پسر گلم ،این عکسا مربوط به دو ماهگیت هست ولی چون فردای اونروز واکسن دو ماهگیت رو زدی و تا چند روز توی تب می سوختی ، این عکسا رو اینجا توی این پست برات می ذارم       ایناهم عکسای جمعه ٢٠/آبــــــان/١٣٩٠ وقنی می خواستیم بریم خونه بابابزرگ   ...
24 آبان 1390

علی و ضحی عیدتون مبارک

  سلام عزیزای دلم، سلام عطر گلای محمدی امروز روز عید غدیر خم عید ساداته. غدیر خم نام مکانی بین مکه و مدینه در سرزمین عربستانه. در این مکان و در این روز بزرگ یعنی 18 ذی حجه، پیامبر بزرگ اسلام ،در آخرین سفر حج، حضرت علی _امام اول ما شیعیان _ رو به  عنوان وصی و جانشین خودش از جانب خدا معرفی کرد. این روز برای ما شیعیان روز بسیار مهمیه . بعضی ها معتقدند که در اینروز بایدبه دیدن سادات برن  و از اونها عیدی هدیه بگیرند . اغلب این عیدی اسکناس نویی هست که به عنوان تبرک نگه میدارند. شما و ضحای عزیزم هم از سادات هستین یعنی به عبارتی جد بزرگوار ما ،محمد رسول الله هست. این همیشه از افتخارات م...
24 آبان 1390

مهمونی خاله ارمغان

آب نبات مامان سلام، امشب شام مهمون خونه خاله ارمغان، دوست جون جونی مامان بودیم. دوست جونی های دیگه هم بودن: دو تا خاله مهناز ،خاله مهرنوش ، خاله گیتی ، خاله آفاق ، خاله مهرنوش،خاله مژگان ، خاله سیمین و خاله فرانک و دختر نازش دریا خانوم. این خاله ها همه دوستا و همکارای مامان بودن. مامان جون نمی دونی چه خاطرات خوبی رو با این دوستام توی خوابگاه داشتم. آخه من چند سال اول تدریسم رو یکی از روستاهای اطراف بودم و مجبور بودم سه شب رو توی خوابگاه بگذرونم. اون وقتا شماهنوز تو این دنیا نبودی . امشب بعد از یکسال باز دور هم جمع شدیم. بجز خاله ارمغان که میزبان بود بقیه از حضور منو شما بی اطلاع بودن در واقع ارمغان جون همه رو سورپرایز کرده بود. من ...
22 آبان 1390