علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

دوودوول کات

1390/10/10 17:00
4,418 بازدید
اشتراک گذاری

 

  ایـ‗ـن عاشــ‗__‗ــقـانه تـ‗ـریـ‗ـن غــ‗__‗ــزل را ..


بـ‗ـا هـ‗ـر قــ‗__‗ــیــدی ...


کـ‗ـه دوســ‗__‗ــت مـیــ‗__‗ــداری!...


بـ‗ـخــ‗__‗ــوان:


دوســ‗__‗ــتـ‗ـت دارم !...

 

سلام شیرین شیرینم؛

بالاخره پس از تحقیقات عمل آمده توسط من و بابایی و اتفاق نظر با دکترت، تصمیم گرفتیم عملیات ختنه ی گل پسررو در اسرع وقت انجام بدیم. و شما در اولین روز از اولین زمستان زندگیت،یعنی در ١١٥ روزگی، دودول "کات" شدی .

 اونروز از صبح که بلند شدی مث همیشه پر انرژی بودی و با ضحی جون مشغول بازی شدین الهی بمیرم که نمی دونستی چه بلایی قراره سرت بیارن مامانــــــــــــــــــــی

اینجا ضحی گوشیه منو گذاشته بود در گوشت و با زبون شیرینش می گفت "دااااوداااوشِِِـــــــــــــے" تو هم که تا دوربینو میبینی هیپنوتیزم میشی و....

ضحی و علی - صبح روز عمل

 نوبت عملت  واسه 6:30 بعدازظهر وپزشک جراحت هم دکتر سیوانی بود. طبق توصیه پزشکت عمل باید به روش سنتی انجام می شد.. قبل از رفتن اینقد شاد و شنگول بودی و بلند بلند می خندیدی و همین بیشتر دلمو می سوزوند.

و عکسی که با دایی احمدت قبل از رفتن انداختی

 ساعت 5:30 به اتفاق دایی احمد و عمو فربد و مامان جون راهی مطب شدیم. پنج شنبه بود و خیابونا هم شلوغ خوشبختانه راس ساعت 6 مطب بودیم. زمان خیلی کند می گذشت و ضربان قلب من هم تند...

دکتر ساعت 6:35 اومد و عمل با نیم ساعت تاخیر ساعت 7 انجام شد. من که دلشو نداشتم برم تو اتاق تو رو سپردم دست مامان جون . دایی احمدو عمو فرید هم پشت سرت وارد اتاق شدن و من پشت درهای بسته موندم. واای پسر کوچولوی من ، حتی مرور اون لحظه ها هم آزارم میده و خیالمو ناراحت میکنه...

جز صدای گریه هات که از اعماق وجودت بلند می شد هیچ صدایی رو نمی شنیدم ،تو جیغ می زدی و من بی صدا گریه می کردم کاشکی زودتر تموم بشه ...چه خیالی هنوز جراحی شروع نشده بود و این ضجه ها برای آمپول های بی حسی بود آخه بدبختانه بدن کوچولوت دیر بی حس شد،دوتا آمپول هم چاره نکرد و کار به آمپول سوم کشیده شد. بابایی هم مرتب تماس می گرفت و جویای حالت می شد و منو دلداری میداد. بعد از ده دقیقه عمل شروع شد . بسکه توی گلو گریه کردم صدام گرفته بود و در نیومد. دایی احمدکه تاب نیاورده بود که تو رو تو اون وضعیت ببینه ،از اتاق اومد بیرون رنگش مث گچ سفید شده بود.دایی احمد رو نبین با این هیکل ورزشیش دلش خیلی نازکه و منو همیشه یاد اون کلانتر میندازه " که پشت ستاره ی حلبیش قلبی از طلا داره" یا "قلب تو قلب پرنده ست پوستت اما پوست شیر"...

 بمیرم الهی داییت می گفت خون زیادی ازت رفته. خانم منشی خانوم مهربونی بود خیلی دلداریم میداد برام آب قند درست کرد و سعی می کرد فکرمو از اتاق عمل به جایی دیگه ببره با سوالاتی که ازم می پرسید ولی تلاشش بی فایده بود.عقربه های ساعت از جاشون تکون نمی خوردن. عمل نیم ساعت طول کشید وقتی بدن بی حال و رنگ پریده تو رو دستای مامان جون دیدم بدنم سست شد ولی با همه ی وجود در آغوش کشیدمت تا الان پیش نیومده بود که وقت بیداریت اینهمه از آغوشم دور باشی ... گریه ت به قدری سوزناک بود که دلم آتیش می گرفت .صدات گرفته بود ولی گریه ت بند نمی یومد.  رسیدیم خونه. باباجون اینا مهمون داشتن عمه زرافشان و دخترو نو ه نازش یسنا جون. عمه زری فورا تو رو از دستم گرفت و خواست که آرومت کنه ولی مگه آروم می شدی . خاله سلیمه خاله سمیه هم نوبتی اومدن بازم فایده نداشت از گریه داشتی تلف می شدی .طفلک ضحی ترسیده بود و اونم با تو گریه می کرد. بالاخره رو دستای مامان جون آروم شدی و آروم خوابت برد فرشته ی من

شب بابابزرگ و عمه فریبا اومدن دیدنت ولی خواب بودی . مامان بزرگ مهمان داشت و تلفنی احوالتو پرسید.  به توصیه دکتر پوشکتو بایدتا بهبودی کامل دو سایز بزرگتر استفاده می کردی . 6 ساعت بعد از عمل باید پانسمانت رو باز می کردم و بعد ازون هر دو ساعت یکبار پماد می مالیدم اطراف زخمت . اون شبو تا صبح نخوابیدی من و مامان جون و خاله سلیمه هم پا به پات بیدار بودیم . ساعت 2 نیمه شب خاله سلیمه پانسمانتو باز کرد من که دل و جراتشو نداشتم. از صدای گریه ت همه بیدار شدن  خدا رو شکر  ضحی جون ماشینشو  که عاشق صداش هستی رو خونه بابا جون جا گذاشته بود . وقتی صداشو واست میذاشتم آروم می شدی و درحالت درد می خندیدی.همه ی شیراز رو زیرورو کردم و لنگه ی این ماشین رو گیر نیاوردم. عمو مهدی  هم یه روز تمام گشت ولی نتونست گیر بیاره . از میون اینهمه اسباب بازی فقط این ماشین و هزارپاتو دوست داری.

فردا ی اون روز یکم درد داشتی ولی خدا رو شکر دردت خیلی کمتر از شب قبل بود. به توصیه مامان جون پوشکت نکردم و دامن پات کردم. با دامن خیلی بامزه شده بودی

عصرش یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفتیم . این درد البته واسه بقیه دردی شاد محسوب میشد ولی واسه من و تو یه عذاب... شب بازم بی تاب بودی و نخوابیدی . البته تا صبح رکورد ج-ی-ش کردن و کثیف کردن زیرانداز رو شکستی . یازده مرتبه ج-ی-ش کردی.  یادم رفت بگم موقع عمل هم یه کاره بی ادبی کردی و روی دستای عمو فربد ج-ی-ش کردی ولی عمو به بزرگواریه خودش بخشیده بود... دکتر حمام رفتن رو تا 3 روزبعداز عمل  قدعن کرده بود. فردای اونروز حمامت کردیم و بریدمت دکتر که بخیه هاتو بکشه . دکتر گفت عملت خوب بوده. ولی شب شروع کرد به خونریزی گریه که می کردی خونریزی شدیدتر می شد . تلفنی با دکترت تماس گرفتم گغت طبیعیه و جای نگرانی نیست. زخمت  روزبه روز داره بهتر میشه ولی همینکه ازت غافل می شم می خوای خودتو برگردونی بازم جیغت می ره تا آسمون . هنوز کاملا خوب نشدی . واسه همینم قرار واکسن 4 ماهگیت موکول شد واسه شنبه. خدا رو شکر که این مرحله از رشدت هم به خوبی سپری شد...

کوچولوی نازپرورد من؛

در حالی دارم این مطالب را برایت ثبت می کنم که تو آرام خوابیده ای و من خرسند  از آرامش تو در پس این ناآرامی های اخیر ...

 آرام جانم ، همزمان با انقلاب زمستانی انقلابی در تو ظاهر می شود واین اولین زخم تو از زمینیان است . دردی شاد که به شکرانه اش جشن می گیریم و من چندان اعتقادی به این پایکوبی ها  ندارم چرا که معتقدم ریشه ی برتری مرد از زن از همین آداب و رسوم ها سرچشمه می گیرد و مرد سالاری از همین موضوعات به ظاهر پیش پا افتاده ظهور می کند و  بزرگ می شود. این رسالت من  و همه ی مادران پسردار  است که این طرز تفکر را از خانه هامان جمع کنیم و اگر بعنوان یک زن از شرایط امروز جامعه ناراحت هستیم باید نگاه پسرانمان را جهت بدهیم .ای کاش آسمانی بمانی پسرم...

لطیف ترین احساس من،دنیا پر است از تضادهای لطیف و نشاط آور. مثل سیاهی شب و سپیده ی صبح. مثل لطافت زیبای گل در برخشونت خار .مثل چهره ی بیمار دیروزت و صورت خندان امروزت. مثل ناله ودرد دیروز و خنده های مستانه ی امروز ... همین تضادهاست که به زندگی رنگ می دهد و زیبا جلوه می کند.  مثل عنوان این پست و صفحه ی اولش که در کنار هم یک "کمدی" به تمام معناست. ....و شاید جهان به یکباره کمدی بیش نیست...

اینروزها لبریزم از خنده های مستانه ی تو .زندگی دوباره بر میگردد و پراز صدا می شود تو ترانه می خوانی اسباب بازی هایت ترانه می خوانند و سکوت چندساله زندگیم را پر می کند .همه این صداها را با هم میخواهم . میخواهم همه برایم ترانه زندگی و شور بنوازند....

به امید شادکامیت

دوستدارتو:مادرت

شنبه 10/10/1390 ساعت 2:08 بامداد  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان وروجک
10 دی 90 14:38
سلام سلا ااام دوست گلم تبریک میگم ختنه کردن علی جون رو انشالله از این به بعد همیشه شادیشو ببینی راستش وقتی از اوضاع علی گفتی خیلی ترسیدم و استرس ونگرانیم از بابت ارمیا بیشتر شد وقتی گفتی صدای گریه ی علی از تو اطاق میشنیدی من داشتم به ارمیا و حال خودم فکر میکردم علی جون که به نظر اروم میاد این همه بی تابی میکرد وااای چه مرحله ی سختی بهر حال باید انجام بشه هرچه زودتر بهتر قصد دارم بعد از واکسنش که فرداست اقدام کنم باز هم عالی بود بوووووس:


ممنون عزیزم. سخته ولی چه میشه کرد مرحله ای که باید طی بشه و بنظرم هرچه زودتر باشه بهتره نگران نباش عزیزم
مامان فاطمه
10 دی 90 15:06
سلام گلم به سلامتی این مرحله رو هم انجام دادی منو بگو که هنوز گوش وروجکو سوراخ نکردم
جرات میخواد نه؟


سخت که هست آدم خاری هم بشینه پای جگرگوشه ش دلش آتیش میگیره. هنوز واسه سوراخ کردن گوش فاطمه جون دیر نشده معمولا بعد از 4 ماهگی .ولی هرچه تو سنیین پایینتر انجام بشه بهتره. دل وبسپار به خدا گلم
الهام مامان رامیلا
10 دی 90 17:59
مبارکه عزیزم
علی جون دیگه مرد شدی عزیزم
ببوس روی ماهش رو


ممنون خاله جونم
مامان یسنا
10 دی 90 18:36
الهی فداش بشم.پسری چقدر زجر کشید


خدا نکنه خاله. ممنون که سر می زنید
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
10 دی 90 21:10
سلام.مبارکه.آخیش خیلی دلم سوخت.یاد همون وقت ماهانی افتادم.وااااای حاضرنیستم به لحظه ای که پشت در اتاق بودم فکر کنم.آخرش رفتم داخل نتونستم اون فریادا رو تحمل کنم.به نظر من که ظلم بزرگیه در حق یه بچه کوچولو.
نمیدونم آیا واقعا لازمه؟تو بعضی از کشورا که انجام نمیشه.

خیلی سخت بود شما میفهمی که چی میگم. در مورد ختنه هم فکر کنم لازمه و انجام ندادنش هم مضره ولی کاش روش های بهتری بود واقعا ظلمه. ولی من ازینکه بعضیها جشن باشکوه میگیرن حرصم میگیره که چی که مردانگی رو به رخ بکشن چرا مثلا واسه سوراخ کردن گوش دخترا چنین جشنی گرفته نشه؟؟!! جشن گرفتن خوبه ولی بهانه ش باید قشنگتر از این حرفا باشه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
10 دی 90 21:11
میگم راستی این عکس اول همون تکه س؟

(-:هیهیهیی خاله پس شما هم ذهنت مث مامانم منحرفه و یه راست رفتی سراغ اون موضوع.
ولی دوستم اگه موضوع"کمدی" ذهنت رو مشغول کرده منظورم این بود عنوان پست که یک کلمه طنزآمیز و عامیانه بود با متن ادبی که در صفحه اول بود کاملا متضاد بود و به نظر خنده دار میامد.ولی خودم هم وقتی این کیک رو دست داداشم دیدم بی اختیار یاد همون"تکه" افتادم و خنده ام گرفت مخصوصا که همن "تکه" علی هم مث توت فرنگی شده بود. در حالیکه داداشم خیلی تصادفی اون کیک رو خریده بودآخه اینقد سرم گرم علی بود که سفارش نداده بودم.


مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
10 دی 90 21:13
هرچی نگاه میکنم نمیتونم بفهمم این چیه؟
مامان ارميا
11 دی 90 9:07
واااااااااااااااااااااي الهي بميرم. مبارك باشه مسلمونيت علي جان. مي دونم درد داشته. عيبي نداره زود خوب ميشي. مامانش اي كاش زودتر اين كار رو مي كردين. ما ارميا رو توي 14 روزگيش ختنه كرديم. زود خوب شد.


خدا نکنه خاله قشنگم. حق با شماست خاله اینو به مامانم بگید که وسواس داره
مامان صدف
11 دی 90 9:07
الهی
مبارکت باشه خاله. حالا شدی یه مسلمون واقعی.
دیگه میتونی رو دخترای ما حساب کنی

ممنون خاله. وای خاله یعنی منو به غلامی قبول کردین.بوس بوس
مامی امیرحسین
11 دی 90 12:49
خدایا دلم کباب شد...توروخدا بهم دلداری بده...دکتر امیرحسین تا حالا نذاشته ختنش کنیم.میگه آلتش کوچیکه.ممکنه درست ختنه نشه و دوباره مبور به این کار بشین.گفت سنتی بهتره اما من هنوزم رو حلقه پافشاری میکنم.بچه درد کمتری میکشه.بمیرم الهی...دوست داشتم زیر چله ختنه کنم دکترش نذاشت.یه چیزی بگم مامانی...علی کوچولوت تو بعضی عکساش خیلی شبیه امیرحسین منه.بهش احساس مادری پیدا میکنم.دلم براش میجوشه.امیدوارم همیشه سالم و شاداب باشه و لبخند خوشگلش همیشه رو لبای نازنینش...

نترس مامانی شاید من زیاد شورش کردم. من هم خیلی به حلقه اصرار کردم ولی دکترش متقاعدم کرد. شما لطف داری اتفاقا من هم دقیقا این حس مادرانه رو به امیر حسینت دارم و البته یه حس لطیف و خواهرانه به خودت که خیلی دوستت دارم شخصیت قشنگی داری خدا تورو واسه پسر و همسر خوبت حفظ کنه بوس


مامی امیرحسین
11 دی 90 12:51
راستی در مورد مرد سالاری باهات موافقم...امیدوارم بتونیم کاری بکنیم تا روزی هم زن و هم مرد از جایگاه خودشون راضی باشن و بهشون ظلم نشه


می رسد آنروز...
مامان گیسو
11 دی 90 19:23
سلام دوست گلم خوبین ؟
آخی نازی الهی
مبارکککککککک دیگه برای خودت آقا شدی عزیزم
الهی هیچ وقت درد و رنج و غم نداشته باشی قند عسل خاله
می بوسمت


ممنون خاله مهربوم. ممنون دوست عزیزم که به ما سر می زنید
مامان آناهل
12 دی 90 0:24
آخرش رو خیلی قشنگ نوشته بودی . تضادها و ... آخه منم دوول دوول کات رو که خوندم کلی تنهایی دهنم باز شده بود از خنده. ولی بعد که ماجرا رو خوندم دلم خیلی کباب شد. راست میگی تاحالا بهش فکر نکرده بودم چه جشن مسخره ای .
فکر کن چه وحشتناک بود فیلمی که دیدم و نشون میداد تو بعضی کشورهای خیلی فقیر و عقب مونده دخترا رو تو سن 15 تا 20 ختنه میکردند و با چه وضع رقت انگیزی

ممنون دوست خوبم. آره واقعا دیدن اینجور صحنه ها دل آدم رو به درد میاره

مامی امیرحسین
12 دی 90 12:04
منم دوستت دارم مامان علی گلم.هم خودتو هم نوشتههاتو هم طرز فکرتو هم پسر گلتو...


شما به من لطف داری عزیزم. قلم تو بی نظیره من به گردپای تو هم نمی رسم. خوشحالم از بودنت و بهت افتخار می کنم بوس
مهرانه مامان مهرسا
12 دی 90 13:31
سلام عزيزم مبارك


ممنون عزیزم
رادین کوچولو
12 دی 90 14:37
واااای علی جون خوش به حالت!!! درد داشت؟؟؟ دیگه مرد شدی!!

لادین ملد شدن چقد دلدسل داشت ما نمی دونستیم . خیلی دلد داشت خیلی قسمت توهم میشه می فهمی چی می گم ناملدا بهم لحم نکلدن )-:
مامان رها
14 دی 90 13:59
سلام عزیزم مسلمون شدنت مبارک خاله جون مامانی تمام وقتی که داشتم خاطرات عمل رو میخوندم من هم با تو اشک ریختم خدا رو شکر که همه چی به خوبی گذشته


قربونتون برم خاله بااحساس
زهرا
14 دی 90 18:55
سلام عزیزم انشاء الله یه روز بیاد که داماد بشی و عکسهای دامادیتو ببینیم خیلی خیلی دوست دارم.


ممنون خاله مهربونم ما هم شما رو خیلی خیلی دوست داریم.
MAMANE AMIRNAZ
14 دی 90 21:06
SALAM ISHALA DAMADESH KONI TABIK MIGAM MERCI KE BEHEMON SAR MIZANI