علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

دفترچه خاطرات

1390/9/12 23:26
3,277 بازدید
اشتراک گذاری

 "سلام می کنم به تو عزیز آسمانیم"

پسر گلم؛

عکس بالا مربوط به دفتر خاطراتیه که خاله سلیمه به من و تو هدیه داده. تا حالا فرصت پیش نیومده که از اعضای خانواده بزرگت چیزی برات بگم. و فعلا هم نمی گم و یه  پست جداگونه رو اختصاص میدم به این موضوع تا  از همشون برات بگم از همه کسانی که محبت تک تک شون و پشتیبانیه همه جانبه شون همیشه نردبان ترقی من بوده و هست.

خاله سلیمه معمار و عاشق مطالعه و نوشتنه خاطراتشم گهگاهی می نویسه و البته قلم بسیار خوبی هم داره  .سلیمه بهترین مشاورم توی زندگی بوده و همیشه افکار و حرفای قشنگش برام راهگشا...

این دفتر خاطرات رو از بین دفترچه های خاطراتش که خیلیم دوسشون داره انتخاب کرد تا ازین به بعد بخشی از خاطرات مشترکمون رو اینجا بنویسم . حالا چرا دفترخاطرات؟  اونم در عصر اتم در عصر رایانه و نت ؟؟؟ تعجب نکن پسرم .لذت بعضی چیزها با هیچ چیز قابل قیاس نیست از جمله همین نوشتن خط خطی کردن و بعدها بوی همین کاغذ و قلم که همه ی این خاطرات رو برام تداعی می کنه . این ساده ترین دلیله ولی من دلیل بالاتری دارم. چند وقت پیش با خاله سلیمه باهم رفته بودیم واسه خرید زمستونی . 

توی راه خاله سلیمه داشت می گفت که هر وقت خواستی از  مکانی برای اولین بار دیدن کنی بدونِ دوربین برو و خوب بررسی کن از همه زوایا و جوانب حتی اگه شده بارهاو بارها برو و وقتی اون چیزی رو که می خوای دستگیرت شد بعدا عکس بگیر وقتی که اونجا رو و همه ی عناصری که در کنار اون اثر به شکوهِ هرچه بیشتره اون اثر کمک کردن رو شناختی، شاید اون عناصر رهگذرانی باشن که  هرروز از  اونجا عبور میکنن شاید یه پرنده شایدم یه درخت . گفت  معتقده که  دوربین ها اگرچه بهتر از هرچیز دیگری می تونن زمان رو در بند کنن و لحظه ها رو ثبت کنن ولی بیشتر اوقات ما رو از فضاها و اِلمانها و شخصیت هایی که جز ء اصلیه اون فضا محسوب می شن دور میکنه. از اون حسی که نابه و ممکنه دیگه برات تکرار نشه. اونروز از حرفای خاله سلیمه چیزی دستگیرم نشد حتی با حرفاش مخالف بودم و کل مسیر رو باهم در این مورد بحث می کردیم. من می گفتم عکس گویا ترین خاطره ست  و اگه این لحظه ها شکار نشن یعنی که  از دستشون دادی و کدوم ذهنه که بتونه این همه چیز رو در خودش نگهداره و فراموش نکنه...

 تا چند روز این بحث ذهنمو مشغول کرده بود. تا اینکه دیروز صبح...

 جمعه ست . من و مامان جون بیداریم و بقیه در خواب و می خوایم جنابعالی  رو برای رفتن به همایش حاضر کنیم  . شما هم بعد از یه شب بیداری و نیم ساعت خواب سحرگاهی  از خواب بیدار شدی و برخلاف همیشه آروم و بی صدا داری دستای تپل مپلت رو می خوری طوری که من اصلا متوجه بیدار شدنت نشدم. اینقدر بامزه شدی که دلم می خواد درسته قورتت بدم. فورا می رم سراغ دوربین تا ازین لحظه های قشنگ عکس بگیرم تا دوربین و میارم سمتت انگار که حست تموم میشه دست از دست خوردن می کشی. من هم از رو نمیرم تا تو دوباره تکرار کنی . تکرار می کنی ولی اینبار دوربین هنگ می کنه و عکسا رو پشت سر هم مات نشون میده من دوباره تلاش می کنم ولی تو شروع به گریه کردن می کنی . یه چیزی توی ذهنم جرقه میزنه این شاید همون چیزیه که خاله سلیمه می گفت... پسرم من می تونستم اونروز در کنار تو از اون لحظه ها لذت ببرم از اون صبح لطیف از تو در لحظه ای که آفتاب داره طلوع می کنه واز آرامشی که در نگاهت بود و از لذتی که در اون مکیدن داشتی و من ازت گرفتم ...

و من داشتم به این فکر می کردم که من چه لحظه هایی از تو  رو تا الان از دست دادم. خیلی لحظه ها ی قشنگ بود که من بجای لذت بردن از اونها همش به دنبال دوربین بودم و شکار اون لحظه ها، اگه شانس می آوردم که شکارشون کنم خوب پیروز میدان بودم ولی خیلی روزها بود که من دست خالی بر میگشتم در واقع نه از اون لحظه ها چیزی عایدم میشد نه از مثلا عکاسی. به جای اینکه حواسم به تو و اون ناز نگاهت باشه به چشمات که با اشتیاق فراوان من رو دنبال میکرد تا به چشام زل بزنه،همه ی حواسم به دوربین و کادر بندی و شکار بود. بیشتر وقتاهم اون عکسی که می خواستم نمی شد.

 شاید باید خیلی زمان بگذره تا تو مفهوم این حرفهام رو بدونی . عزیزم همین دوربین بین من و تو و اون فضا که بستر پیوند من و تو بود فاصله می نداخت. حتما می گی چقد مامان خودخواهی هستم لحظه ها رو تنها تنها می خوام واسه خودم نگه دارم پس من چی من که قراره بعدا این روزهای رفته رو ببینم حس کنم لمس کنم....حق با توست پسرم . قرار  نیست که ازین به بعد هیچ عکسی از تو گرفته نشه معلومه که نیست بلکه قراره همه چیز تحت کنترل ما باشه من و تو .

 و ازونجا بود که تصمیم گرفتم این دفترچه رو اختصاص بدم به خودم و خودت تنهای تنها واسه اون لحظه های ناب که نمی خوام از دستشون بدم . اینجا همه چیز ناب ِ .دیگه نمی خوام بدنبال واژه بگردم پسرم .اینجا فقط "می ترواد مهتاب" اینجا  محلیست برای تراویدن ِ احساس ناب ِ مادری که می تونه حتی لبریز باشه  از جملا ت ساده بدور از استعاره و تشبیه بدون بازی با کلمات، ساده اما خالص. عزیزم  وبلاگ یک مکان همگانیه و اعتراف می کنم بعضی وقتا منو وادار می کنه  که  با کلمات بازی کنم و این از خلوص نوشته هام کم می کنه .به قول خاله سلیمه عرضه کردن ِ بعضی چیزها از ارزشش کم میکنه . این دفتر خاطرات قراره خلوتگاه ِ من و تو باشه برای درددلهامون برای دل تنگی های من از لحظه ها ی دور از با تو بودن . برای مطالبی که خیلی خصوصیه و وقتی خصوصیه که دیگه گذاشتن رمزبراش معنا نمیده. پس یه جایی رو میطلبید خارج از این وبلاگ ....

و هان ای آقای پدری که این مطلب اخیر را می خوانید :

هرگز گمان مبرید که میان من و شما حائلیست یا رازی که از شما مخفی مانده است. هرگز چنین نیست و نخواهد بود اما شایدگاهی  یک مادر حرف هایی داشته باشد برای پسر دردانه اش  ازجنس  آرزو یا دلتنگی و یاگله ها ازسختی ها و تلاطم هایی که خواه نخواه در زندگی هرکسی هست و بروز می کند و کتمانش جز ذوب شدن چیزی را به همراه ندارد....

"سلام می کنم به تو عزیز آسمانیـــَم

که از حضیض ِ خاکها به اوج می کشانیـــَم

                                         به اوج می رسانیــــَم...."

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان لیلا
24 آذر 90 8:17
سلام ماشاالله به گل پسرتون خدا حفظش کنه. چه دفتر خاطرات قشنگی و چه خط زیبایی خط خودتونه؟


ممنون عزیزم . نه خط خواهرمه. ممنون از حضورگرمتون
ایده
24 آذر 90 11:11
بدو بدو کلییییییییییییییییییییی ایده برا شب یلدا
مامان وروجک
24 آذر 90 15:37
سلام عزیزم باهات موافقم ادم باید همچین دفتر خاطراتی داشته باشه اتفاقا من از دوران نوجوانی دفتر خاطرات داشتم که دفتر شادی وغم هام بوده هنوز وقت نکردم که از پسرم توش بنویسم در ضمن خط خواهرتون فوق العاده ست
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
24 آذر 90 16:04
مامان عزیز !تلنگر بزرگ و بجایی بود.ممنون از یادآوری. خاله سلیمه خیلی خیلی ممنون. علی جون بوس
منامامان یسنا
24 آذر 90 22:11
درگذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر /باهم تلخی وشیرینی خود میگذرد.عشقها میمیرندرنگها رنگ دگر میگیرند وفقط خاطره هاست کهدست ناخورده بجا میمانند
مامان آرینا
24 آذر 90 22:27
عزیزم سلام.بادیدن دفترخاطرات یاد دفترهای خاطراتم افتادم که خیلی وقته سراغشون نرفتم. وقتی خاطرات روزهای گذشته رو می خونی حس خوبی داره .امیدوارم روزهای خوبی رو در این دفتر واسه علی کوچولو ثبت کنید.
ستاره
25 آذر 90 11:29
سلام عزیزم.چه دفتر خاطرات قشنگی.عین این فیلمها که تاتوشو باز میکنی همه خاطرات گذشته با شخصیتهاش از توش میان بیرون!جالب بود.راستی شما جشنواره یکسالگی نی نی وبلاگ شرکت نکردید؟من وستاره تزيين خوراکي رو انتخاب کرديم کار جالبي شده حتما سر بزن.خوشت اومد کدم 140 هستش.
http://s1.picofile.com/file/7213998167/666.jpg
با اين لينک زودتر ميتوني طرح رو ببيني و حتما به وبلاگ سر بزن!فکر کنم خوشت بياد.ني ني نازت رو ببوس.
http://setarehkocholo.niniweblog.com
راستی لینکم کنی ممنون میشم.

حتما عزیزم

رادین کوچولو
25 آذر 90 13:19
واااااای چه خط زیبایی!! آفرین
مامان فاطمه
26 آذر 90 13:44
سلام ماشالله تو لباس سبز
چه ملوسه
زیبا مینویسی و طولانی
ای کاش وقت داشتم که همه رو بخونم
از هر پست فقط میرسم 2-3 خط بخونم
آخه وروجک نمیذاره
سلام خاله سلیمه رو برسون

سلام عزیزم. شما لطف داری درک می کنم عزیزم . سلامت باشید سلیمه هم سلام می رسونه
الهام مامان رامیلا
27 آذر 90 0:21
سلام عزیزم کار خوبی کردی منهم لنگه این دفتر رو دارم تو اون خاطراتی رو می نویسم که نمی شه اینجا گذاشت و تازه دوست داشتم رامیلا بخونه و این همیشه در دسترسشه کامپوتر خوب مشکلات خودش رو داره ولی دفترجه نه تازه یه بار معنوی هم داره با دست خط خود آدم یه مزه دیگه داره
مامان ارميا
27 آذر 90 9:59
سلام. چه خوب.خوشم اومد.
مامان رها
27 آذر 90 12:21
سلام عزیزم چه دفتر خوشگلی مبارک باشه علی جون خاطرات زیباتو توش بنویسی
بهار(مامانی شهراد)
27 آذر 90 13:50
سلام گلم زود بیا پیشمخوشحالی و ناراحتیرو تو یه آپ دارم
محيا كوچولو
27 آذر 90 15:09
سلام خاله، خيلي كار جالبيه. يه شعر براتون گفنم ببينيد مي پسنديد؟!


سلام ممنون خاله مهربون حتما مبام
مامان صدف
28 آذر 90 8:35
منم متقائد شدم. برای همین بهتره دفتر فعالیت های روزانه صدف که مربی های مهد کودک براش مینویسند رو نگه دارم. فکر کنم بعدا" خیلی جالب باشه. چه چیزایی که تو ش ننوشته: امروز صدف از ساعت 8 صبح تا 1 بعد از ظهر خوابید یا امروز 3 بار گلاب به روتون پی پی کرد یا یه روز دیگه لپ امر علی رو گاز گرفت و ..... خداییشم خوندن این نوشته ها مثلا" 10 سال دیگه چه صفایی داره. هم واسه خودش هم واسه من

حتما همینطوره . حتما نگهشون دارین مطمئنم که در آینده کلی خاطره انگیزه شاد باشی دوستم.

مامی امیرحسین
28 آذر 90 17:30
مامانی جون کار خوبی کردی.منم یه زمانی مینوشتم.خطمم خوب بود.جزوه نویس کلاس بودم.بعد همین جزوه نوشتن پدر خطمو درآورد.خط خواهرت فوق العاده است.هوس کردم برم کلاس!ولی راستشو بخوای من دیگه فرصتی برای نوشتن تو وب و دفتر با هم ندارم.در حقیقت وب رو جایگزین دفتر کردم.البته یه کلیربوک دارم که از اول بارداری همه سونوگرافی ها و یادگاری های امیرحسینو توش چسبوندم.درحقیقت بیشتر تصویریه.درمورد عکس باهات موافقم.امیرحسین بدجوری خیره دوربین میشه واکثرا حالتش عوض میشه و من از شکار لحظه ها ناکامم.ولی چاره چیه؟من خودم عاشق عکسم و عکاسی.همیشه از پدر و مادرم شاکیم که چرا از بچگیم بیشتر عکس ندارم.نمیخوام امیرحسین این گله رو از من داشته باشه.حتی به قیمت از دست دادن اون لحظه ها.ناگفته نماند ک خیلی وقتا که اولین بار کاری رو میکنه دست به دوربین نمیبرم و از همه ثانیه هاش لذت میبرم و منتظر میشم که بعد ها دوباره اون کارو بکنه و من عکس بگیرم
فرناز مامان رادین
29 آذر 90 14:18
پست زیبایی بود هم از لحاظ بصری(خط خوش) هم از لخاظ مفهوم و احساس.لذت بردم در پناه حق
مامان آناهل
3 دی 90 22:18
آفرین
مامان سانای
4 دی 90 8:32
خواهرتان خط بسیار زیبایی دارد در عوض شما قلم زیبا .خوش به حال علی با این خاله ومامان خوش ذوق