علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

از واکسن 4 ماهگی تا اینروزها....

1390/10/15 13:17
3,040 بازدید
اشتراک گذاری

"برای دوست داشتن فاصله ای لازم است. یعنی جایی که من تمام شود و دیگری آغاز..."

و پسرم علی، امتداد من است...

محصل

گل قشنگم سلام؛

قبل از هرچیز ازت عذر خواهی میکنم که اینقدر دیر به دیر و با تاخیر میام و لحظه های قشنگتو ثبت می کنم . ماهی که گذشت دل مشغولی های زیادی داشتم ولی اصلی ترین دلیلش جنابعالی هستین که بسیار عاطفی هستی.اینروزها کلا در آغوش من زندگی می کنی و همه اموراتت اون بالا میگذزه .خیلی ها بهم میگن بغلیش کردی .البته همه ی این حرفها از سر دلسوزی و بخاطر خودمه . ولی  وقتی می بینم آغوش من تا این حد برات گرم و اطمینان بخشه وقتی می بینم که چطور با دستهای کوچیکت بغلم میکنی  و وقتی در آغوشم می خوابی مدام لبخند می زنی و با چشمهای حق شناس و عمیقت به من نگاهی می کنی و دوباره پلک های برگ گلت رو روی هم می ذاری  چرا ازت دریغ کنم؟؟...چه  باک ازینکه دستام بیشتر اوقات توانایی بلند کردنت رو نداره و شبها از مچ درد و درد کتف خوابم نمیبره...

 محصل

خدارو شکر از شر واکسن چهار ماهگی و تن لرزه هاش که از چندروز قبل به سراغم اومده بود راحت شدیم . بخاطر ختنه شدنت ،با چهار روز تاخیر در 125 روزگی واکسینه شدی.  با اینکه می دونم این واکسنها برات ضروریه ولی هربار که وقت واکسنت می رسه احساس بی رحم بودن می کنم و دچار عذاب وجدان می شم. اینبار اما خدارو شکر مث دفعه قبل نبودی ،تبت فقط شب اول اونم فقط یک درجه بود. مث دفعه ی قبل خیلی دادو بیداد نکردی شاید هم چون عمل سختت تری رو پشت سر گذاشته بودی این سوزنک ها واست پیش پا افتاده بود.شایدم خدا دلش واسه من به رحم اومد و نمی خواست بازم شاهد بیقراریهات باشم والا من از غصه تزریقات بچه م می مردم.

نمودار رشدت به قرار زیر بود:

قد :66 سانت، دور سر 43.5 سانت و وزن هم 7.250 گرم بدون احتساب لباسهای تن.

وضعیت : روی خط رشد

و شما هم اکنون در جاده سلامت به سر می برید و اگر خدا بخواهد به راهتان ادامه می دهید.

پسر گلم، طی ماه گذشته فاصله سه ماهگی تا چهار ماهگی و تا امروز که در آستانه ی  130 روزگی هستی   ، پیشرفت های محسوسی در زمینه های حسی- ارتباطی و تا حدی مهارت های حرکتی داشتی. بعضی از کارهات اینها هستند:

 از  سه ماهگی به بعد عاشق تعویض لباس هستی (از همون اول تمیز و بهداشتی بودی و با دو قطره ادرار زمین و زمان رو یکی می کردی!) مث خودم از لباس زیاد خوشت نمیاد و دوست داری همش بادی آستین کوتاه تنت کنم.(کیفور می شی انگار که دنیا رو بهت دادن).ازهمون اول از تماس با سطوح سرد مث تماس مستقیم با تشکچه تعویض که از جنس پلاستیک باشه ،بیزار بودی و این روزا این حس تنفر شدیدتر شده .

وقتی مامان جون باهات از تو یه اتاق دیگه صحبت می کنه و  قربون و صدقه ات میره، لبخند می زنی و چشمهات رو دور اتاق می چرخونی. فکرمی کنی مامان جون  جایی همون نزدیکی ها ایستاده  و باهات صحبت می کنه.

 نود روزگی: به اشکال کتاب تقویت هوش بخوبی پاسخ می دی یعنی با دقت بهش نگاه می کنی و وقتی برات تکراری میشه دیگه نگاه نمی کنی تا شکل بعدی . البته فکرشو که می کنم ما این تمرین رو از خیلی وقت پیش با نگاه کردن به وسایل خونه به حتی افراد با هم انجام می دادیم  و تو از همون موقع هوشیاریتو به همه ثابت می کردی.با سطوح زیر و سخت بیشتر ازسطوح نرم حال می کنی نمی دونم چرا ؟؟!!!!! شاید قلقلکی هستی...

محصل

 نود و یک روزگی:با دهانت حباب درست می کنی و صداهای عجیب و غریبی در حین حباب درست کردن با لبات در میاری. اشیاء گرد رو می تونی توی دستات کنترل کنی. دستهات رو به هم می پیچونی و با هم در دهانت می کنی، انقدر که می خواهی بالا بیاری و به سرفه می افتی. می تونی با دستهات بازی کنی...

نود و چهار روزگی :قهقهه های با صدا می زنی و وقتی باهات  بازی می کنم از خوشحالی جیغ و هلهله می کشی با دیدن شیر ذوق زده می شی. البته از وقتی که یک ماهه بودی می می رو می شناختی و به من می فهموندی که گرسنه ای. به این شکل که وقتی عمودی بغلت می کردم، خودت رو 90 درجه می چرخوندی و افقی می کردی و دهانت رو در نزدیکی می می مثل ماهی باز و بسته می کردی!

محصل

 از صد روزگی  به بعد: یاد گرفتی که غریبی کنی و با دیدن صورت نا آشنا گریه سر بدی. میونه ات  با آقایون بهتره. با دیدن باباجونی ها عموهات و دایی احمد و دایی محمود  ،می خندی و با هیجان دست و پا تکان می دی و قتی باهات حرف میزنن با گ ،غغ ، اووووووووو ، بووووووو و هجاهای دیگه که به لهجه ما نمیدونم چیه می خوای باهاشون حرف بزنی...وقتی باهم بازیه دور و نزدیک رو انجام می دیم (عروسکهات رو از دور به صورتت نزدیک می کنم و تکون می دم) از شدت ذوق زدگی دست و پاتو گم می کنی .

محصل

صد و سه روزگی : از پشت به شکم غلت میزنی  البته از چند وقت  قبل، غلت ناقص می زدی و روی دست می چرخیدی!

  برای تقویت عضلات سرشانه و گردن روی شکم می خوابونمت  و در همون امتداد خودم هم می خوابم و صدات می کنم. به خوبی و برای مدت طولانی نمی تونی سر و سینه رو در حالت دمر بالا نگاه می داری البته گاهی وقتا هم از تنبلی سرتو بالا نگه نمی داری . از وضعیت دمر اصلا خوشت نمیاد خودت رو دمر می کنی ولی نوک شست یک پات رو پشت نگه می داری که اگه پشیمون شدی، بتونی حول همون محور برگردی!

صدو چهارده روزگی :هرچی دم دستت بیاد یه راست اونو به سمت دهان مبارک هدایت می کنی از جغجغه گرفته  تا عروسک های پلی جیم تا مچبند تا روسریه من و سرآستینم . همه ی این  بیچاره ها رو گاز می گیری و ازشون به عنوان دندان گیر استفاده می کنی و در نهایت جیغ و هلهله به پا می کنی!

صد و بیست روزگی :تمایل زیادی به نشستن نشون می دی. اگر خوابیده نگهت داریم گریه می کنی و فقط در حالت نشسته و ایستاده آروم می شی. ازیکی دو ماهگی ایستادنت خوب بود و زانوهات رو به خوبی راست نگه می داشتی و وزن خودت رو میتونستی تحمل کنی. دکترت تاکید کرده که تا قبل از شش ماهگی از نشوندن رو مبل یا لای بالش خودداری کنیم واسه همینم توی بغل خودم با زاویه 120 درجه مینشونمت ولی وزنتو روی شکمم میندازم تا به ستون فقراتت فشار نیاد. ولی بازم رضایت نمی دی و مدام گردنت را جلو می کشی و می خواهی به زاویه نود درجه دربیایی.

 

واینروزها در آستانه 130 روزگی :

شبها با هزار زور و زحمت ساعت یک و دو بامداد می خوابی و هفت نهایت هشت صبح بیداری. در طول روز هم روی هم شاید دو ساعت بخوابی. واقعا از کم خوابیت تو کف موندم دکترت میگه اگه بچه در ساعات بیداری شاد و پر انرژیه معلومه که بدنش به همان میزان خواب احتیاج داره و مشکلی وجود نداره.

جایی خوندم که مردم بر دودسته اند: آنهایی که از خورشید انرژی می گیرند، یعنی صبح زود بیدار می شوند و اول صبح بیشترین میزان انرژی را دارند و سرحالند ولی شبها زود خسته می شوند و می خوابند(مثل بابایی). و آنهایی که از ماه انرژی می گیرند که شبها تا دیر وقت بیدار و سر حالند ولی تمایل دارند صبح ها دیرتر بیدار شوند (مثل من). تازگی ها، دسته سومی هم کشف شده که هم از ماه و هم از خورشید انرژی می گیرند و فقط یک زیر مجموعه دارد: علی !

محصل

یه کم ترسو شدی  از دیدن اسباب بازی متحرک میترسی و خیلی گریه میکنی همچنین  اگه محکم دست بزنیم  یا با دهان صدای بوسیدن دربیاریم شدیدا یکه می خوری  و چشماتو مث مهتابی بهم می زنی.

فعلا کمافی السابق شبها کنار من می خوابی دکترت معتقده که الان برای مستقل شدنش بسیار زوده  وگفت بچه در مدت شیرخوارگی باید با بوی مادرش بخوابه و دستش رو که دراز می کنه بتونه مادرش را لمس کنه وگرنه لطمه می بینه. قبلا هر یک ساعت یا حداکثر دو ساعت یک بار با گریه بیدار می شدی ولی حالا تنها یکبار نصف شب بیدار می شی و گریه هم نمی کنی بلکه با اون  زبان مخصوص شبه کره ای خودت صدام می کنی و اگر به روی خودم نیارم موهامو  می کشی.

درست موقع پخش سریال یادت میاد که اپرای چینی - کره ای اجرا کنی  و اونقدر بلند بلند آواز می خونی  که هیچکس چیزی نمیشنوه  و سیصد بار مجبورم می کنی که از سر جام بلند بشم تا اونجا که  مجبور به ترک اون محل  و به سلوله  انفرادیم منتقل می شم .اونوقت از خوشحالی می خندی و ذوق می کنی!....

محصل

وقتی میام اینجا یه عالمه حرف دارم واسه گفتن. اولش  واسم سخته ولی وقتی شروع می کنم به نوشتن دیگه یکی باید بیاد منو بگیره ...اینبار هم مهار از دستم خارج شد و این پست هم طولانی شد  ازت عذرخواهی می کنم و تورو  به نگهبان همیشگیمون می سپارم....

                محصل

خداوندا ،حالا که وسعت زندگی من تا مرزهای تن این بچه شصت و شش سانتی گسترده است. رفاه صاحب این دستها و پاهای کوچک را که شادی بزرگ زندگی من است ، از تو می خواهم ....

از تو می خواهم که رنج هایش کوتاه و شادیهایش مانا باشد...

"خداوندا، برای لحظه ای حتی ،به حال خود مرا مگذار...."

محصل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان یسنا
20 دی 90 19:07
بهم میگین چطوری عکس هارو اینقدر خوشگل میکنید


سلام مامان یسنا جونی. خیلی سعی کردم ولی وبت باز نشد واسه همینم اینجا جوابتونو میدم . این عکسا رو از pizap.comادیت کردم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
20 دی 90 21:38
سلام عزیزم.بازم مث همیشه قشنگ و با احساس.
عکسا هم حرف ندارن.کلی خاطره اند.
برای جدا کردن محل خوابش هم عجله نکن.بهتره تا وقتی شیر میخوره پیش خودت باشه.
من ماهان رو بعد از دوسالگی جدا کردم.


مرسی دوست عزیزم. شما لطف داری به من. کامنتهای شما همیشه به من انرژی میده. با نظرت کاملا موافقم
زهره مامان هلیا
21 دی 90 10:22
سلام مامانی ممنون از اظهار لطفتون
علی کوچولو چه ناز شدی ماشالله


ممنون عزیزم. خدارو شکر که حال مادرتون بهتره
مامان رها
22 دی 90 9:32
الهی من قربون این عسل بشم که هم از ماه انرژی میگیره هم از خورشید دوست دارم خاله جون


خدا نکنه خاله. منم دوستون دارم
مامان امیرناز
22 دی 90 12:21
سلام عزیزم اول امین به خاطر دعاهای قشنگ مامانت بعدشم افرین به مامان خوش سلیقه بخاطر این لباسای قشنگت ایشالا همیشه سلامت باشی


ممنون خاله چشماتون قشنگ میبینه
مامان وروجک
22 دی 90 17:44
سلام کوچولوی خوشگل افرین به تو با این همه مهارت وپیشرفت خاله جونانشالله همیشه سلامت وسرحال باشی ولبت خندون


ممنون عزیزم
مامانی درسا
22 دی 90 17:51
جه عکس نانازی فدات بشه خاله .


ممنون خاله مهربون. خدا نکنه


لطفا"فیلتر نفرمایید
23 دی 90 0:19
سقم سیاه نیست هااااااااااا
ولی ماشالا بزنم به تخته نی نی با نمکی دارین.
خدا حفظش کنه واستون.
راسی سلام اتفاقی اومدم وبتون.

ممنون شما لطف دارید. ممنون از حضور گرمتون
مامی کیانا
23 دی 90 10:28
چه بچه ای چه چیزی خوشگلم قربونت برم نوشته هاتونو خیلی دوست دارم خیلی زیبا و پر از احساس چه خوب که اینقدر هنرمندانه میتونید بنویسید


شما لطف داری عزیزم به من قوت قلب میدید
مامان یسنا
23 دی 90 22:08
سلام.ممنونم.من نمیدونم چرا وبلاگ باز نمیشه؟


عزیزم شاید از کدی استفاده کردی که وبت رو دچار مشکل کرده یا شایدم ایراد از سیستم من باشه
صوفیا
24 دی 90 1:24
سلام .سامیار منم الان 4ماه و11 روزشه خیلی از خصوصیاتش مثل علی شماست شبا خیلی کم میخوابه و از لباس زیاد بدش میاد و کاملا بغلی طوری که اصلا زمین نمیمونه ولی منم مثل شما عاشق بغل کردنشم موفق باشی گلم

ممنون از حضورتون عزیزم
عاشق باران
26 دی 90 17:08
ماشالله به گل پسر 66 سانتی و مامانیش



ممنون از حضورتون عزیزم