زلال دوست...
"H.M" نوزده ساله ی عزیزکه با وجودنام بسیار بسیار زیبایت بنا به دلایلی نخواستی که نام عزیزت اینجا برده شود. آمدم که بگویم چقدر خوشحالم از بودنت. تو که دلت مثل آینه است . از همان روزی که برایم کامنت خصوصی گذاشتی وگفتی که دلت از رنج انار بدرد امده و احوالش را از من جویا شدی .از همان روزی که به من سلام کردی و دست دوستی دراز کردی ،دستم را به گرمی فشردی مهرت به دلم نشست و دوستیمان آغازیدن گرفت با اینکه هرگز ندیده بودمت حتی در رویا یی پاک . خوشحالم که در این شهرفرنگ دوستانی دارم چون تو "بهتر از برگ درخت" ویقین دارم که حریر مهر مادریت از من نرمتر و لطیفتر خواهد بود.
چقدر مرا شگفت زده کردی وقتی ایمیل سرشار از محبتت را خواندم و دیدم عشقی را که با همه وجود نثار من و فرزندم کردی . چطور جبران کنم زحمتی را که کشیده ای برای درست کردن این کیک قشنگ و این کارت پستال زیبا به مناسبت تولد 5 ماهگی پسرم قبل از اینکه 5 ماهش تمام شود ،چطور می تونم این لطفت را جبران کنم؟ آرزو می کنم طبق قولی که دادی زودتر به جمع ما بپیوندی و بخوانم خاطرات قشنگ خودت و فرزند عزیزت را...
دوست عزیزم من و پسرم از همینجا از تو صمیمانه تشکرمی کنیم وبهترینها را برایت آرزو می کنم. می دانم که پرستوها را می شناسی ولی خوب می دانی که پرستوها کوچ کرده اند اما من و علی برایت بوسه ای می فرستیم وبه دست باد می سپاریمش امید که پیام رسان خوبی باشد و بر گونه های قشنگت بنشاند...
.....جان دوستت دارم با اینکه هرگز ندیده امت (بانوی من ،پرکردن این نقطه چین با تو)