تولد سه ماهگی
"امروز به تو فکر میکنم
به زمانی که چشم گشودی
و آغوش زمان ضربان قلبش را با تو یکی نمود
و آنگاه دنیایم با تو آغاز شد
به آنروز که دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز بهانه برای خندیدن من است...
اینک نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که به من. شور و نشاط زندگی می بخشد.
امروز روز توست…امروز را با هم لبخند می زنیم
امروز که تولد توست
برای تو َبرای چشمهای تو
هدیه ام ناقابل است
خاطراتی از فرداهامان
برای بودنت
و من َ در هر تولد تو
باز زنده می شوم...
امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق فریاد میزنم:
به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر"
سلام گل همیشه بهارم سلام بهتر از "تمام شعر های ناب "
امروز یک سال از پیوند روح من و تو میگذره . 9 ماه در دنیای پر رمزو راز رحم و 3 ماه در بهشت زمینیت.یک سال پیش مث اینروزا اومدی در بطن وجودم و مهمون دلم شدی . شدی همدم شب و روزم و امروز 91 روزه که مهمون آشیانمون هستی ، رونق کلبه مون و با اومدنت مصفا کردی دلامون رو به یمن قدمت که لازمه توی پست جداگانه از قدمت بگم که چقدر برامون مبارک بود...
چقدر با زبون دلامون حرفها به هم زدیم چقدر باهم خاطره داریم سخت و شیرین .
امروز وارد فصل دوم زندگیت شدی . فصل اول تلفیقی بود از تابستان گرم و شرجی و پاییز رنگارنگ و لطیف و خش خش برگای خزون و فصل دوم تلفیقی از بارون پاییزی و زمستان سرد و تاریک .یک ماهه دیگه رو با هم به آغوش خاطرات میسپاریم ...
فصل دوم رو در حالی آغاز می کنی که مصادف شده با اول محرم. در این ماه امام حسین جد بزرگوار ما(طبق شجره نامه ما سید حسینی هستیم) یکی از بزرگترین مردان خدا به همراه هفتادو تن از یاران عزیزش به شهادت رسیدند. به همین دلیل در این پست به حرمت این عزیزان از هرگونه زیباسازی خودداری می کنم.
پسر گلم امروز در آستانه ورود به 4 ماهگی ،برای اطمینان از سلامتیت به اتفاق مامان جون رفتیم مطب دکتر.خدارو شکر همه چیز مث همیشه رضایت بخش بود و مسیر راه هموار برای طی کردن مراحل رشد:
قد 64 سانت، وزن 6600 و دور سر هم 41سانت.
یه قلب کوچک سالم که مث ساعت کار می کرد و صدای تیک تاکش همدم شبانه های منه و یه ریه و گوش و حلق و بینی سالم که همه وظایفشون رو به نحو احسن انجام می دن و یه مادر خوشحال و راضی و شکرگزار از سلامتی دلبندش.
در مورد ختنه کردنت با پزشکای زیادی مشورت کردم توی نت جستجو کردم و اکثریت متفق القول موافق با ختنه در سنین بالای 2 سال بودندولی پزشک خودت نظرش این بود که باید تا قبل از اینکه به شکم برگردی ختنه بشی؛ هنوز تصمیمی در اینباره نگرفتیم منتظرم بابایی بیاد و بعد تصمیم بگیریم.
به خانه بر می گردیم و مروری می کنیم بر تازه ترین خبرها از آخرین پیشرفت هات:
تازگیا صدات آهنگین تر از قبل شده و صدای "ب ب بووووو" هم به الفبای سخنوریت اضافه شده. گریه هات هم همینطور همراه با اندکی ناز و عشوه که بعضا جنبه تشر به خودش می گیره و اون موقع هایی اتفاق می افته که واسه چند لحظه حواسم پرت میشه و "اغو" هاتو پاسخ نمیدم و به تریج فبای مبارک بر می خوره و...
دیروز برای اولین بار با صدای بلند خندیدی و از اون لحظه تا الان همچنان در کف تکرارش موندم.
چندروزیه داری تلاش می کنی خودتو برگردونی ولی هنوز موفق نشدی به تنهایی اینکارو انجام بدی ولی به کمک من و مامان جون بر میگردی و روی شکم می خوابی با اینکه یه بالش نرم میذارم زیر سینه ت تا بهت فشار نیاد ولی بخاطر نفخ شدیدی که داری انگار به شکم و قفسه سینه ت فشار میاد و زودی می زنی زیر گریه منم زیاد اصرار نمی کنم و برت می گردونم. ولی بازم وقتی تو گهواره ت می خوابونمت دستاتو محکم به لبه گهوارت می گیری پاهاتو می کشی و سعی می کنی با شکم بلندشی .منو میگی از خوشحالی بال بال میزنم.
هزار ماشالله دستات اینقد قوی شده که وقتی عروسکا و جغجغه تو یا انگشتهامو تو دستت می ذارم محکم نگهشون میداری و وقتی من میکشم تو هم به سمت خودت می کشی . یه دفعه یکیشونو محکم زدی به صورتت فقط خدا رحم کرد که به چشمت نخورد و الا من خودمو نمی بخشیدم(ای مامان بد!!!) مامان جون کلی سرزنشم کرد...
وقتی دستاتو میگیرم و محکم تکون میدم( مث دست دادن های دوستی مردونه مردونه) انقد میخندی که غش می کنی دل منم ضعف میره مامانی...
عاشق اینی که ببرمت بالا در امتداد صورتم و چونه هاتو ببوسم و تو بخندی و من حظ کنم و قلقکت کنم.
عضلات گردنتم قوی تراز قبل شده و بهتر و آزادانه تر می تونی بچرخونیشون.
مبهوت صدای سشوار و جاروبرقی هستی. عاشق آهنگ علی کوچولو (مخصوصا وقتی خودم باهاش می خونم) و آهنگ ماشین هوش ضحی جون که ترکیبی از صدای استارت زدن ماشین و چنتا آهنگ بامزه هست، و کلی براش دست و پا میشکنی. جالبه از ابتدای تولد تا حالا با موسیقی های سنتی آروم راحت می خوابی. شاید به این علت که من در دوران بارداری بیشتر موزیک آروم گوش می کردم.
از فردا قراره آزمون های تقویت هوش رو با هم شروع کنیم . مطمئنم سربلندم می کنی پسر باهوشم.در پست بعدی حتما نتیجه این آزمون رو به سمع و نظر مبارکتون می رسونم.
بعضی از لباسات دیگه واست کوچیک شده بعضی هاشونو حتی یه بارم نپوشیدی و دیگه هم نمی تونی بپوشی. چند روز پیش که داشتم لباساتو جمع می کردم که واست یادگاری برشون دارم، یاد اونروزی افتادم که لباسای سایز صفر ست بیمارستانتو خریدیم وقتی نگاش کردم به فروشنده گفتم اینکه اندازه لباس عروسکه اونم به خنده گفت مگه فکر کردی میخوای بچه غول به دنیا بیاری. وقتی لباساتو تنت کردیم و تو درش غرق شدی تازه به افکارم خندیدم و کلی هم خیطم کردی. اونروزا باورم نمیشد که یه روزی بیاد اینقد بزرگ بشی که این لباسا دیگه تنت نره.
خدا رو هزار مرتبه شکر که همیشه مراقب فرشته کوچولوی من بودی حتی اون موقع هایی که هردو مون خواب بودیم . خدایا ممنون که همه چی خوب پیش میره. خدایا ازت ممنونم بخاطر نعمت های بی پایانت بخاطر وجود پسرم و همسر مهربانم و خانواده گرم و صمیمی ام.
خدای خوبم ای مهربانترین مهربانان خیلی دوست دارم خیلی