علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

خاکستری ام...

1390/12/23 0:23
1,223 بازدید
اشتراک گذاری

ببخش اگه تلخم...

خاکستری ام

حس ام رو می گم، خاکستری و بکر. چیزی شبیه قالب جدید وبلاگم، شایدآبی آرام  قدیمش مناسب حال و هوای روحی و شرایط زندگیمون بود  آرام اما مملو از هیجان (پارادوکس قشنگه زندگیم) و تلاشی فزاینده برای رسیدن به موقعیت فعلیمون...

نمیدونم از 10 روز پیش به این طرف چه چیزهایی تغییر کرد که من رو به این حس ناب رسوند.

من برای تک تک این احساساتم ارزش قائلم و معتقدم این ها بخش بزرگی از هویت من هستند، ولی براشون یه فایل جدا باز کردم، که باشند و ابراز بشند ولی در محدوده خودشون، من باید به فایل های دیگه شخصیتم هم برسم.دیروز که دستم در گرمای دست کوچک تو آرام گرفته بود به تو فکر می کردم و به نتایج خوبی هم رسیدم، از مرور تجربیات این 15 ماه اخیرمون که هردوحس بزرگ شدن داریم، و من حس مدیریت کردن محدودیت ها، حس بالا رفتن توکل و دست یافتنی تر شدن معبود، بالا رفتن اعتماد به نفس، چرا که با حداقل ها مسیر زندگیون رو دوباره میسازیم.

تجربه خوبی بود "قشنگ ترین تجربه" 

حتی تجربه اولین روز جدایی چند ساعتمون ...

"هوا بس ناجوانمردانه سرد است" . عزیزت دستش رو دور گردنت حلقه کرده و حاضر نیست ازت دل بکنه حاضر  نیستی ازش دل بکنی ولی  مجبوری بری این راهیه که خودت انتخاب کردی و بایدبری تا تهش ....

اولین روز بعد از قریب یکسال... بعد از اینهمه سال بازم استرس اولین روز کاری باهاته . مدرسه جدید دانش آموزای جدید و کادر جدید با افکاری متفاوت از اونچه تا الان باهاش مواجه بودی ...به هرحال خوب گذشت  بعد از چند ساعت تلاشی دوباره  با افکاری در هم و برهم که در حال پروازه بی قراری بی قراره دیدنی و در آغوش کشیدنی (اعتراف می کنم توی هفته ای که گذشت با همه وجدان کاری که در خودم سراغم دارم نتونستم همه افکارم رو معطوف به کلاس درس کنم. بیشتر حواسم به چند خیابون پایینتربودوبه فرشته ای که در انتظار آغوشم) ، خسته به خونه میرسی ، چقدر لذت بخشه که می بینی آسانسور طبقه همکف و آماده است . سریع میپری توش و با خودت عهد میبیندی همیشه دگمه طبقه همکف رو قبل از پیاده شدن فشار بدی ، شاید یه آدم خسته دیگه هم در اشتیاق دیدن دلبندش از آماده بودن آسانسور به اندازه تو خوشحال بشه...عروسکت هاج و واج مونده فقط نگاهت می کنه شایدم قهره باهات .یهویی خودش رومیندازه توی بغلت موهاتو میکشه از شوق؛ تو درد میکشی درد می کشی  اما میخندی ذوب می شی درش...

کاش انقدر زندگی روسخت نمی گرفتم. کاش این حس کمال گرایی تا این حد در وجودم زبانه نمی کشید.کاش هنوز مثل دو ساله های مغرور لجباز استقلال طلب دایم برای انجام هر کاری نمی گفتم خودم... خودم... خودم!

اینروزها دارم به خودم امید می‌دم که زود همه چی به راهش می‌افته و دیگه لازم نیست هر روز نگرانِ تصمیم‌های بزرگی باشم که دارم برای زندگیم می‌گیرم. اون‌وقت دوباره بلد می‌شم با هر شیطنتت پسرم حس کنم درست وسط بهشتم .! ... خسته ام ازاین دنیای آدم بزرگ‌ ها! از اونا که همیشه کارهای بزرگی دارن ولی نه وقتش رو دارن و نه تجربه‌شو!!! که بوی بارونو بفهمن. اونا که انگار بار همه دنیا روی شونه‌هاشونه ولی نمی‌تونن اسب بچه‌شون بشن. نه بلدن از هیچ شعری سر در بیارن اگه زبون بچگونه باشه که هیچ اصلا در شأن اونا نیست!!! می خوام خودم باشم و فقط حواسم به تردی شاخه گلم باشه... همین

....................................................................

پ.ن-امشب ٤شنبه سوری بود بیایم و در این 6 روز باقی مونده از سال بوسه بزنیم بر زمین .برای اینکه هستیم که بودیم که خواهیم ماند .در جشن آتش زردی رو هدیه کنیم بر سرخی ... به رسم قدیم و دعا کنیم  برای باز شدن گره ها ...شمعی روشن کنیم تا طلوع صبح ...بخندیم ..شاد باشیم و نیت کنیم ..حافظ بخونیم و دلامون رو دریایی کنیم .در زمان پریدن از آتش ( حتی از روی یه شمع ) با هم  بخونیم : "زردی من از تو، سرخی تو از من"

مطهر و پاک بشیم .. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
24 اسفند 90 0:47
از یک طرف دلم گرفت از یک طرف خوشحال شدم.
همون خاکستری که گفتی بهترین واژه س.
خوشحالم به خاطر این حس نابت و دلم گرفت از لحظات دوری.
خوش باشید.
راستی موقع شمع روشن کردن و نیت کردن و خندیدن و ...ما رو هم شریک فال کن.
چهارشنبه ات پرسور و پرشور.


ممنون از حرفهای ناب و دلگرم کننده ت دوستم.. شما در نهانخانه یادم همیشه هستی . مسرور باشی
مامی امیرحسین
26 اسفند 90 11:09
پوران جون میفهممت باهمه وجودم...خاکستری بودن رو میفهمم ولی هلش میدم به پستوی ذهنم و میگم تلخی هجران به شیرینی وصال می ارزه!شاید دارم خودمو گول میزنم اما کو چاره؟
اینروزا هم میگذره و در عوض ما تمام وقت با دلبند بودن رو قدر میدونیم و با کیفیتی چندبرابر در خدمتش هستیم.حالا تو چند خیابون فاصله داری منو چی میگی که هرروز میرم شهرستان و میام؟


می دونم دوستم و خوشحالم که دوست همدلی مث تو دارم که حرفای نگفته ام رو هم میفهمه حرفایی که حتی شده پراکنده می گم که فقط آروم بشم...
با اینکه می دونم این لحظه ها گذراست ولی انسانم فاطمه... ولی این حرفت رو خیلی قبول که اون لحظه هایی که با پسرم هستم دلم میخواد تمام وقتم مال اون باشه و جالبه احساس خستگی نمی کنم حتی انرژیم چندبرابر شده ... یه حرفایی هست که بعدا سر فرصت برات می گم...شرایط تو واقعا سخت تر از منه ولی همون خدایی که این روحیه قشنگ رو بهت داده حتما قدرت اینم بهت داده با شرایطت کنار بیای و مث من اینقدر شکایت نکنی گاهی وقتا می دونم که بی کرانه ناشکرم...
مامی امیرحسین
26 اسفند 90 11:10
راستی به یه کشفی رسیدم!امیرحسین بااهنگ وبلاگت خیلی اروم و راحت میخوابه!10 دیقه بود رو پام تکونش میدادم نمیخوابید تا اهنگ وبت شروع شد خوابید!مست شد انگار!


چه کشف بزرگی یادم باشه ثبت کنم !!! قربون اون امیر خوش چهره خوش ذوقم بشم که از الان هنر رو میشناسه و مست میشه قربون او خوابای رنگیش اتفاقا علی هم آهنگ وبش رو دوست داره و باهاش آروم میشه... عزیزم منم مست اهنگ وبت هستم باورت میشه؟1 خودم باآهنگ وبت آروم میشم همیشه اهنگ وبم و وبای دیگه رو قطع می کنم که نوای وبت رو بشنوم پروازم میده یه جوری...
مامی امیرحسین
26 اسفند 90 11:29
حالا بگو ببینم چطوری آهنگ وبلاگتو پیدا کنم بریزم تو گوشیم؟اسمشو بلدی؟


بمیرم الهی واسه امیرحسین لطیفم. متاسفانه اسمش رو نمی دونم دوستم. فقط نوشته بود بیکلام.حالا این وسط من چیکار کنم که سال نویی شرمنده امیر هم شدم

مامی امیرحسین
27 اسفند 90 9:27
چاره چیه دوستم؟باید با موبایلم ضبطش کنم دیگه!دشمنت شرمنده.


فکر خوبیه ولی سعی کن با کیفیت ضبط بشه که امیرم زده نشه والا من می دونم و تو.
مامی امیرحسین
27 اسفند 90 9:29
نمیدونم چرا دلم نمیاد برم!یکم دعوام کن بگو برو به کارات برس...اینقدر کارام زیاده که نوشتم رو وایت بردم الان جا واسه سوزن انداختن رو وایت برد نیست!حالا هی بشین کامنت بذار...هیییی


همین و بگو دختر مگه تو کار وزندگی نداری پاشوبرو به کارات برس حالا فرداست که هی بگی اینو یادم رفته اون و یادم رفته بعد هم بندازیش گردن من بیچاره....دلم برات تنگ میشه خوش بگذره دوست خوب و بسیار عزیزم
fatemehh
28 اسفند 90 15:01
کاش انقدر زندگی روسخت نمی گرفتم. کاش این حس کمال گرایی تا این حد در وجودم زبانه نمی کشید.کاش هنوز مثل دو ساله های مغرور لجباز استقلال طلب دایم برای انجام هر کاری نمی گفتم خودم... خودم... خودم

سلام گلم علی چطوره؟با این جملات خودتو وصف کردی چرا اینجوری گفتی؟ دقیقامشابه منی کمال گرایی خیلی خوبه ولی تو این دنیا خیلی عذابم میده راحلی پیدا کردی مارو بی خبرنذاریا


ممنون گلم.برمی گردم و پاسخت رو حتماخواهم داد
مادر کوثر و علی
28 اسفند 90 16:12
امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشین