شکرانه...
به خدا
منم سرگشته ی حیرانت ای دوست...
به شهاب
من امروز لبریزم!
پر از خدا ،پر از بوی ملکوت!!!که مرا می برد به اوج صداقت ها ...مادرانه ها
قدمهایت استوار و وجودت جاودان شهاب جان! برای مادرت داد بزن خوشبختم ....داد بزن هستم تا تو هستی و زندگی می کنم تا "شقایق هست" ...فریاد کن حتی اگر درد داری !
شهاب عزیز
" بهار ... این مظهر تولد و سرسبزی دوباره آمد تا به تو بگوید اگر نمی شود همیشه سبز ماند ... می شود دوباره سبز شد"
............................
به پسرک مامان ،کوچولوی شیرین
تو مهربان بمان، چون هميشهات. تو مستانه بخند كه خندههای تو روشني ست. تو ساده بمان، كه سادگيات ، پاکی ات تلالو زيباييهای پنهان هستي ست. تو همين گونه كه هستي بمان! كه همين گونه كه هستي قابل ستايشی!
...........................
عزیزکم این روزها حال خوشی نداریم یه حس رخوت به وجود هممون رخنه کرده که من هم استثنا نیستم.هفته ای که گذشت هفته سخت و نفس گیری بود برای همه فامیل حتی فامیلای دورمون. و همه این ناراحتی ها رو من ریختم توی شیر و دادم به خوردت و نتیجه ش این شد که تقریبا همه شبا رو ناآروم بودی.منو ببخش مامانی قشنگم، منو ببخش کوچولوی دل مامان!!!نه اونقدر خوشحالم كه ياد دلتنگيهام نباشم و نه انقدر نگران كه از دستای معجزه گر خدا به هيجان نيام. نه انقدر بيقرار كه لحظهشماری كنم برای اومدن به اینجا و نه اونطور بيخيال كه اینروزها رو رصد نكنم ولی قول میدم به خاطر تو هم که شده به زندگی برگردم قول میدم!
به دوستان گلم
پنجره ها را باز می کنم و زل می زنم به پنجره های خانه هایتان وبرای آنها که هستند دست تکان می دهم.نامه هایتان را باز می کنم ویکی یکی می خوانم وبا تک تکشان غرق لذت می شوم. لذتی مثل غوطه ور شدن در یک آب زلال....هیچ چیز بهتر از یک دوست نمی تواند عصر کشدار و غم بار یک جمعه تنهایی رابرایت شیرین کند. دوستی که خبر آمدنش توی کسل وخسته را با اشتیاق به آشپزخانه می کشاند تا چای دم کنی وشیرینی ها را بیاوری بگذاری تا دلت هوایی بخورد دوستی که اگر هر روز هم بیاید حضورش دوست داشتنی است وشیرین.انگار خیلی وقت است چنین ماجرایی نشنیده ام.خیلی وقت!!!
.....................................
به لطف خدا و دعاهای خیر شما حال شهاب خیلی بهتر از روزای قبله . با اینکه رنگش خیلی خیلی زرد و پریده ست ولی خدارو شکر همینکه می تونه صحبت کنه بدون کمک بشینه خودش خیلی جای امیدواریه . داروهاشو عوض کردن و خدارو شکر تا الان خوب جواب داده دکتراش گفتن اگه به داروها خوب پاسخ بده فعلا تا مدتی می تونن بیماریش رو کنترل کنن .هیچ کس نمی دونه خدا چه تقدیری رو رقم زده برامون و ما راضیم به رضاش. کسی چه می دونه شهاب تا کی باید تن تنومندش رو بسپره به تخت اون اتاق بدون نورو اون دالانهای طولانی بیمارستان تا کی باید نگاه های منتظر مامانش رو تحمل کنه برای فقط یه قاشق سوپ خوردن!!! نمی دونم نمی دونم .... ولی همینکه می دونیم داره نفس میکشه اونم یه هوای سالم رو ،برامون کافیه. از همتون بخاطر همدردی خالصانه تون سپاسگزارم و از همتون التماس دعا دارم همیشه ...هنوز...و ببخشید اگه خاطر عزیزتون رو مکدر کردم.تو این روزای بی رمق وبلاگ نویسی ، توی این روزا که یه جوری احساس سکون می کنم سعی می کنم به زودی شما و پسرم رو به یه پست شاد میهمان کنم ... بیشتر از همیشه دوستتون دارم به اندازه عشق
پ.ن١
دوست عزیزم مامان ماهان عشق ممنون از لینکی که معرفی کردی ."دیروز محل هبوط باور و اعتقاد بود برای من" اگر بدانی تا چه حد احساس رهایی می کنم اگر بدانی...
پن.ن 2
دوست گلم مامان کوثر و علی نازنین و و همینطور شما دوست عزیزم مامان نیایش عزیز اینروزها عجیب به شما فکر می کنم و صبوریتان را تحسین می کنم عمیققققق...