علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

بهشت در اردی بهشت...

1391/2/14 2:04
6,084 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین من!

اگه يكروز دونستی كه روحت توی خونه جاش نمیشه ، اگرحالت رو نفهميدی، يكروز كه آسمون دلت شورگريه داشت کوله ت رو بردار و بزن به دل دشت. پسر كوچولوی دوست داشتنيت رو كه چال لپ هم داشت و يك بغل محبت صاف بي موج، بذار توی آغوشت و بوسه ای از موی عطرآگينش بردار. پيش از رفتن مطمئن شو كه  جاش خوب و راحته ، اما او خوب مي تونه تماشا كنه جاده رو . بذار طبیعت سلولهای روحت رو شست و شو بده و زنده ت كنه. بذار سیلی بزنه بر هر چه دلتنگی و اضطراب و بدخلقی. بذار پاكت كنه. برای پسرت آواز بخون و مكث كن تا با اون صدای نازكش همراهيت كنه. وقتي خنده آسمونیش توی هوا پيچيد، دنيا برات آفتابي مي شه. خورشيد سعادت مي درخشه  از ورای اونهمه ابردلتنگی... اگر مي خوای عاشق زمین بشی و خدای زمین ، پسرت رو با خودت به تماشا ببر. اگر مي خوای جهان رو با همه زيباییهاش درك كنی،‌ كودكت رو دوست داشته باش و اونوقت اجازه بده که مهرت به او در گوشه گوشه دنیات جاری بشه چون رود...

 

پسرم، پسرک شیرینم! سعی کردم از کوچکترین نشانه های طبیعت بهره بگیرم وگوش جان بدم به آنچه که فرزند من رو پیوند بده به رابطه ای طبیعی! پس تو هم گوش بسپار پا به پای مادرت...

 چهار شنبه 6 اردی بهشت به اتفاق خانواده باباجون ، خاله سمیه،  عمو عبدالله(پسر عموی مامان) و عمو اسماعیل(شوهر دختر عموی مامان) عازم سفری یک روزه شدیم .

  پشت سر گذاشتیم دشتی پوشیده از مخمل سبز گندمزاران با پوششی از درختان بنه(بنشن).تا چشم کار میکرد سبزه بود و درخت و علف. و فواره های آب که بوی خاک بارون خورده رو به مشام می رسوند.پلک اگه میزدی از کفت می رفت این مناظر بدیع

 یواش یواش احساس می کردی که داری به یه جایی که شبیه بهشته نزدیک میشی.صدای آب که معلوم بود  3۰۰-۲۰۰ متر جلوتره آدم رو دیوونه و هوایی می کنه که سرچشمه شو ببینه. بعد از یه سراشیبی نسبتا تندکه فقط طبیعت بکر قابل دیدنه از پشت صخره ها و درختان محل فرود آب به پای زمین رو میبینی ولی خود سرچشمه معلوم نیست. بسیار زیبا اماشلوغ بود و جا برای چادر زدن نبود. به راهمون ادامه دادیم

 

 پس از  طی  200 متر مسیر خاکی ، زدیم در دل طبیعت (این یکی خیلی دل طبیعت بود،به قول خاله سلیمه داشتیم میرفتیم توی نقشه)

 هوا عالی ،آسمون نیمه ابری ، طبیعت زیبا و ما مشتاق که ببینیم می ارزید به اومدن این همه راه یا نه!!

  بساطمون رو زیر درختی تنومند پهن کردیم

 واینجا شد کعبه آمال پسرکم. روحمون از مهر و عشق پرصفا شد. با روی باز برات از سهراب خوندم که: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور... و از او می پرسی خانه دوست کجاست...

 

 کنار دستمون زمینی بود پر از گوسفندهای ابلق: سیاه و سفید.کنارشون می ایستیم. خودشون روسپرده اند به دست نوازش آسمون و میزبانی زمین... از تماشای جیش و پوپ گوسفندا خوش به حالمون شد(!)سگها  می دوند به پیشوازمون. نان خشکهایی رو که جمع کرده ایم می ریزیم توی محوطه. خوش به حالشون می شه!!!

  کمی اونطرفتر خانواده ای نجیب روزگار می گذروندند چشم های درشت و آرامشون رو تحسین

 و احسن الخالقین رو بسیار یاد کردیم

 

مامان صبح زود باقالی پلو و ماهیچه پخته بود برای ناهار. سالادش رو همونجا زیر درخت درست کردیم(ند)  و ما هم توی چادر مشغول به تعویض پوشک و امر سرویس دهی به حضرت عالی شدیم وبعد با فراغ بال عکسی انداختیم از نوع دندانی و شاخه های درختان که سایه انداخته بود به زیبایی پشت دیواره ی چادر، بکگراند تصاویرمون شد.

و خلوت انسی شد برای تو و همسفرانت ضحی و یسنا  

 

ناهار خوشمزه مامان پز رو همراه با خنکای نسیم به رگ زدیم و گهگاه دوغی نوشیدیم و شما نظاره گر بودی و حتی ذره ای از سوپ پر ملات دختر مامان پز رو هم میل نکردی و همچنان در حال اعتصاب که شاید ازاون باقالی پلو هم چیزی به شما برسه و زهی خیال باطل و اینگونه شد که شما با شکم گرسنه به خواب نیمروزی رفتی.

و ضحای عزیزتر از جانم! فارغ از هرچه غم توی دنیاست به دنبال کشفیات جدیدش می دوید(بنظرم توی دنیا دوتاکار خیلی سخته اولیش عکس انداختن از ضحی که همش باید بدوی دنبالش و دومی گل سر زدن توی موهاشه که به هیچ قیمتی و هیچ جایزه ای حاضر نیست تن به اینکار بده)

  شیر خوردن ببعی ها رو تماشا می کرد وبــــــــــععع بـــــــــــععع میگفت واصلا هم نمی ترسید

و این درحالی بود که ضحی تا پیش ازاین از شنیدن صدای جارو برقی چنان هراسان می شد که مپرس

و به رسم مرد چوپان چوبی برداشت

 و نزدیک و نزدیکتر شد

ضحی به زور برگردونده شد به مقر ،کمی استراحت کردیم و به امید دیدن زیباییها براه افتادیم به قصد تماشا و باز با اسبها موازی شدیم در مسیر جاده...

. 

اینبار هیجان عبور از جاده کوهستانی تازه بازسازی شده حکایتی دیگه داشت. جاده ای بسیار زیبا که با برش ماهرانه پیکره ای از کوه های مرتفع که به صورت عمودی و استوار قد کشیده بودند و در شیب نسبتا زیاد اونها احداث شده بود و از دل جنگل های پراکنده آن عبور می کرد از یک طرف هم به دره ای منتهی می شد که گاها رودخونه جاری در ته اون قابل رویت بود.

10 دقیقه جنگل نوردی فوق العاده که کاملا شیبی به سمت پایین داشت و همین باعث میشد برگشت یه کم طولانی تر بشه.نیم ساعتی رو مکث کردیم بر فراز این شبه فلات ایستادیم.  ابری که به غایت به زمین نزدیک بود بر سرمون سایه افکند میشد بگیریش توی دست.

و ازاون بالا همه دشت زیر پامون بود

و تو آفتاب سوخته و برنزه  همچنان در خواب

گیاه خارشتر  بهانه ای شد برای شوخی و طنز پردازی  

و نوش کردیم از میوه تلخ درخت ارژن

آسمون بینظیرش از آسمون اردیبهشت شیراز هم زیباتر بود.بنه ها نارس و قابل چیدن نبود برای

 ترشی انداختن

صمغ درخت بنه خاصیت دارویی داره( درمان دردهای گوارشی،صفرا و عفونت) .... کمی هم مشغول شدیم به جمع آوری

و ضحی اینبار مبهوت ازکشف لانه مورچه ها

و اینجابودکه مامانش مچش رو گرفت

 

به سمت دشت سرازیر شدیم وحالااینجا نرسیده به سیاخ و دارنگون بود . وارد یک جاده فرعی شدیم از پل عبور کردیم انگارکه وارد جنگل های ماقبل تاریخ می شدی،واقعا جای زیبا و دست نخورده ای بود

 روستای اسلام آباد ،تکه ای از بهشت، اسم خوبیه براش!

 من که فقط داشتم نگاه میکردم و لذت می بردم عظمت و زیبایی های این شاهکار طبیعت رو

انقدر زیباست که موقع تماشا کردنش یادت میره کجایی.

ورودی روستا کوچه باغی بودبا پرچین هایی از تمشک وحصاری از سپیدار و درختان گردو آلو سیب وگلابی آلبالو و انگور .و عطر شکوفه های سفید و صورتی و این هیجان دمادم همه رو  مست می کرد.

و صدای پای آب که از همون ابتدا به گوش می رسید و مارو به سمت سرچشمه می کشوند.

 

خوشبختانه هنوز تمیزبود و بکر.البته مطمئنا کسی که میره تا این زیبایی رو ببینه حاضر نیست حتی یک برگ درخت رو بشکنه چه برسه که زباله هم بریزه.

می ریم توی آب .خیس می شیم. صورت هامون رومی سپاریم به رود که برامون بشوره. آب قلقلکمون می ده قه قه می خندیم، یکنفرغریبه هم نیست میون ما  ... می پریم توی چاله های آب. تا زانو خیس می شیم. بغلت می کنم. می خندیم.

 می ریم زیر درختی که برگهاش ریخته می خونیم: "پاییز اومد دوباره، برگها شدن ستاره" برگ های خشک رو توی دست هامون میگیریم. و به جمله آخرکه می رسیم پرتشون می کنیم توی هوا: "از شاخه ها جدا کرد، توی هوا رها کرد" یکبار، دوبار، ده بار، صدبار.

 و درختانی که رنگهای پاییزی دارند هنوز... زرد و نارنجی و سرخ و بنفششش...

می چمد در آن،پادشاه فصلها پاییز!!!(اخوان ثالث)

 به رسم قدیما چشم میذاریم قایم باشک بازی می کنیم و هیچکس نمی تونه ضحی رو پیدا کنه مثلا...

 

و در شگفت موندیم که "میان زمین و آسمان چقدر فاصله است که درخت می روید!!!"

و درخت آلو بخارا و گردو ... نماد باغ پدری ...یادآور قیل و قال کودکی ام

 ام

 در مسیرمون مناظری هست سورئال. تماشاشون می کنیم. سعی می کنیم حدس بزنیم که چه توی دلها میگذره حال درونی همدیگرو از حالت چهره می خونیم. توصیف می کنیم لذت می بریم. و میریم به تاریخ به چندسال پیش وقتی که اینجا قلمرو حبیب خان شهبازی (از مبارزین رژیم پهلوی) بود

اگر ساعت ها هم بایستیم  کم نمی آری از تماشا کردن.

 معده هامون دیگه داره کش میاد همینجا عصرانه می خوریم نون و پنیر و سبزی و هندوانه...گپی می زنیم چای می نوشیم و میرویم به سوی سرنوشت....

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

(مولانا)

ما که رفتیم و ارزید،شما هم بروید چون می ارزد...

...و در پایان

پسرم من فرزند طبیعتم هر بار که می روم به باغستانی یاد باغ پدریم می افتم و روزگار کودکیم آن روزهای اثیری... و همه روزگارانی که به پشتیبانی من و همسن و سالهایم هرسش می کردیم به تمامی... خاطرات جلوی چشمانم رجی می شود ناخوانا از ورای سرریز اشک ها... چه ذوقی داشت عصرها گرداگردهم کنار همان جوی روان که گذر عمر را می دیدیم و همین اشارت ز جهان مارا بس بود، داستان گویی مادرم قصه "کرٌه سیاه "  و "دختر نجار" و خنده تا پاسی از شب و هیجان آتشی که از شاخه های هرس شده باغمان می افروختیم و چه سکر آور بود آن کوزه های گلی که بوی تره تیزک ها هوش از سرشان می ربود... تماشای چهره خسته ولی فروزان پدر که از شادی فرزندانش مایه می گرفت. چه زود گذشت ... این همه تا ابد رفته است و بر نمی گردد. پسرم !سالهاست  یاد گرفته ام که نبودن خیلی چیزها را بفهمم .اما حالا که سال ها رفته است و جوانه نرم سبزی نشسته به بن و ریشه ام ،آب می نوشد از آبشخور روحم، فراموش کرده ام روزهای تنهاییم را و غم  جدایی از تودر آینده ای نه چندان دور و رها شدنت در دریای بیکران زندگی در آنسوی روزهای دورکه انتظار مرا می کشد شاید صبور بودن را تمرین می کنم و مادر بودن را. دلم می خواهدبدانی که زندگی همیشه می تپد هنوز !حتی اگر نباشم...

اما دلم می خواهد شادی مشابهی را  چون روزگار کودکیم برای تو پسرکم به ارمغان بیاورم....

 پ.ن:شاید همین لحظه، لحظه آغازین تجربه ای دیگر باشد.عزیزانی که تا امروز در شادی آورترین لحظات سفر  همراه و همگامم بوده اید شما را به سفرنامه بعدی (8 اردیبهشت-بُن رود) در پست بعد میهمان می کنم ممنون از بردباریتان قربان قدمتان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (33)

مامان حسنی
14 اردیبهشت 91 17:19
سلام عزیزانم
بااین عکسای قشنگ ازبهشت خدا وفرشته های خدا واهنگ ملایم ونوشته هایی بسیارقشنگترمگه میشه هوایی نشد راستی تا می تونی ازفرشته کوچولوت عکس بگیر که وقتی بزرگتربشه عکس گرفتن یه ماراتن هست گاهی میگم برای هرعکس گرفتن چندکیلووزن کم میکنم الهی این کوچولوهای معصوم همیشه شادوسرحال باشن علی اقا ی گلم با اون چال کپش راببوس همیشه درگردش وبا دل خوش باشید


ممنون عزیزم جاتون واقعا خالی بود.شما همیشه لطف داری به ما همه پیشکش شما دوست عزیزم. آره نمونه ش رو به عینه دارم میبینم خوبه نیاز به هزینه برای لاغر شدن نداریم "ازین پس تناسب اندامتان را به کودکانتان بسپارید ."

مامانی وروجک
14 اردیبهشت 91 17:55
سلام من همیشه فکر میکردم تنها بهشته همین جایی که زندگی میکنمه ولی نگو قطعه ای از بهشت در شیرازه.چه عکسای هنری و زیبایی و چه طبیعت بکر و ادم کشی!اون هم ادمی مثل من که عاشق این طبیعته.وااای اون اب چقدر زلال و پاکه مثل علی کوچولوی خاله!نانازی با این کلاه طبیعتگردی بیشتر شبیه دخترا شدی یه بغل گل رز با یه دنیا بوسه برای تو و مامان گلت امیدوارم همیشه سبز و خرم باشین مثل همین عکسای ناب!


سلام گلم. معلومه که جایی که شما هستین جا به جاش بهشته ولی اینجا واقعا قدر اینجورجاها رو بیشتر می دنیم لطفش به اینه. آره چشمه زلالی بود نائب النوش شدیم
مائده
14 اردیبهشت 91 18:34
به به چه سفر دلنشين و باصفايي خوشبحال علي جون


جات خالی دوست گلم
H.M
14 اردیبهشت 91 19:20
وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ 

بِأَبصرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و

یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا 

هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین

سلام

يوهووووو پِخ پِخ

بازم دير اومدم و با تاخير )


دیروز میگفتم :

مشقهایم را خط بزن … مرا مزن

روی تخته خط بکش … گوشم را مکش

مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن

هر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیر

اما کنون ..

مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیر
مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان

و در اخر
ای معلم تو را سپاس : ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس .ای والا مقام ، ای فراتر از کلام، تورا سپاس. ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی

روزت مبارک


@};

دوست جونم سپاسگزارم از تو و همه همكارانننننن مهربانتتتتت
اتفاقا چند وقت پيش سري به مدرسه راهنماييم زدم همه معلملمونننننن و ناظمامون بغلم كردن و حرف تورو ميگفتن كه صد رحمت به ما درسته شر و شيطون بوديمممم اما درس خون و باادب بوديمممم اما الان

واي علي چ ناز شده ماشالله ماشالله

منم شيراززززز ميخامممممم

واي چ شگفت ااااا انگيز و دلپذير شيرازززز

اينم تقديم با احترام براي روز مبارك معلم

وقتی رسیدی که شکسته بودم
از همه ی آدما خسته بودم
وقتی رسیدی که نبود امیدی
اما تو مثل معجزه رسیدی
وقتی رسیدی که شکسته بودم
از همه ی آدما خسته بودم
بعد یه عالم اشک و بغض  و فریاد
خدا تو رو برای من فرستاد
خوب می دونم جای تو رو زمین نیست
خیلیه فرق تو فقط همین نیست
آدمای قصه های گذشته
به کسی مثل تو میگن فرشته
فرشته ی نجات، فرشته ی نجات
تو جون ازم بخواه، اونم کمه برات
فرشته ی نجات، فرشته ی نجات
تو جون ازم بخواه، اونم کمه برات
رسیدی از یه جا که آشنا بود
شبیه تو فقط تو قصه ها بود
تو از یه جای خیلی دور اومدی
قفلو شکستی مثل نور اومدی
تو همونی که آرزوی من بود
همیشه هرجا روبروی من بود
شبا تو خوابم تو رو  دیده بودم
خیلی شبا بهت رسیده بودم
خوب می دونم جای تو رو زمین نیست
خیلیه فرق تو فقط همین نیست
آدمای قصه های گذشته
به کسی مثل تو میگن فرشته
فرشته ی نجات، فرشته ی نجات
تو جون ازم بخواه، اونم کمه برات
فرشته ی نجات، فرشته ی نجات
تو جون ازم بخواه، اونم کمه برات

اينم لينك دانلود كن
http://s9.wikiseda.info//music32/K/Kamran%20&%20Hooman/Shenasname/Fereshteye%20Nejat%20[WikiSeda].mp3

دوستتتتتتتت دارممممم بهتريننننننننننن

بـــاے㋡


واااااای ممنون ازینهمه لطف چقدر انرژی میگیرم از کامنتای تو عزیزم چقد وقت میذاری برای من حقیر. از بابت هدیه قشنگت هم ممنونم گوشنواز بود .بوسسسسسسسسسس
fatemehh
15 اردیبهشت 91 8:42



مامان نیایش
15 اردیبهشت 91 16:33
چه سفر دلنشینی و دل فزایی، با شما خط به خط همراه شدم توی این سفر و در این عصر دلگیر جمعه که تنها نشستم اینجا و پدر و دختر در خواب واقعا بهترین اتفاقی که می تونست بیفته سفر اومدن با شما بود دوست خوش ذوقم چه قدر قشنگ به تصویر کشیدی که با همه وجود حس کردم اونجام ممنونم ازت منتظر سفرهای بعدی هستم خیلی لذت بخشه اینجوری سفر کردن به قلم شیرین یه دوست خوش باشید همیشه کنار هم و جمعتون همیشگی و جاویدان
عکس ها عالی بود عالی عالی عالی مخصوصا امیر علی گلم با بک گراند سایه درخت ها توی چادر انگشت به دهان فداش
نمیدونم واقعا چی باید بگم
لذت بردم همیشه منتظر نوشته هات هستم


سلام عزیزم مث همیشه لطف داری به من علی. خوشحالم که تونستم باهات همگام باشم فدای اون آدمک نازکه دلت دوستم. باور کن من یک در هزارم اون زیباییها رو نتونستم به تصویر بکشم ولی همین ناقابل هم پیشکش دوست عزیزم. عکسا هم کار خواهر عزیزم سلیمه بود .
مادر کوثر
15 اردیبهشت 91 18:46




عزیزم خیییلی خوشحالم که اومدی و خوشحال تر میشم از تصمیمت برگردی به آغوش دوستات که همیشه چشم به راه نوشته های قشنگت. شکلک بغل لازم دارم الان

مامان پارسا جیگر
16 اردیبهشت 91 0:13
خوش به حالت علی ناز و کوچولو چه جای قشنگی رفتی منم دلم از این بهشتا خواست...


قابل شمارو نداشت خاله عزیزم جای همتونو خالی کردم
الشن
16 اردیبهشت 91 0:36
خیلی زیبا بود . هم نوشته هاتون و هم عکسهاتون.


شما لطف داری به من چشم و دلت قشنگه با صفا. ممنون از حضور و نظر گرمت
مامان آرینا موفرفری
16 اردیبهشت 91 1:40
دوست عزیزم خیلی زیبا نوشتی.


زیبا دیدی دوست من مث همیشه.
مامانی نیایش
16 اردیبهشت 91 10:20
سلام
به حق لبخند آسمانی فرزند آفتاب زندگی مادر است. از لطف و حضورتان ممنون .



سلام و ممنون از حضور قشنگت دوستم
دکمه
16 اردیبهشت 91 12:34
سلام! شما به من لطف داری!
مرسی بابت دعای قشنگت خانومی!


ماشاالله به این پسل نازت!


سلام عزیزم. ممنون از حضورت
خاله سلیمه
16 اردیبهشت 91 13:19
ببخشید خانوم معلم اجازه هست من قربون شماو اون پسمل ناز چال رو لوپ و اون دندونای موش موشیش و اون خواهرزاده شیرین و باهوش بلبل زبون و خوشمزه قر توی کمر و خوش صداتون برم؟ یا لا اقل اگه امکانش باشه دورتون بگردم؟ نخواستین بر می گردم




میشه من فدای شما بشم و برهم نگردم؟

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
16 اردیبهشت 91 14:07
سلام.فعلا علی الحساب دوربین نو مبارک.کولاک کردین.در اولین فرصت میام و کامل میخونم و بیشتر از اینی که الان غش کردم لذت میبرم از این همه زیبایی.


سلام دوووست ممنون. بله هدیه همسری به مناسبت تولدم بود . طفلک آزادم گذاشته بود در انتخاب و بدون محدودیت قیمت.ماهم گربه با حیایی شدیم و به canon 14X بسنده کردیم . منتظرت نظرات گرمتم مث همیشه

مامی امیرحسین
16 اردیبهشت 91 14:11
چی بگم واقعا؟بگم خوش به سعادتتون؟بگم دنیا همیشه به کامتون؟اینا رو که از ته دل میگم.علی نازنینم همیشه به شادی و سفر باشی بند دلم.همیشه چال رو لپت پیدا باشه و قشنگترین خاطره ها مهمون گوشه ذهن نازنینت باشه.که بعید میدونم مامانی مثل پوران داشته باشی و اینطور نشه...


شما هرچی بگم لاجرم میشینه بر اعماق دلم. فاطمه تا حالا نگفته بودم علی برعکس همه موقع گریه یه چال خیلی قشنگ میفته روی گونه راستش به چه شیرینی ولی هیچوقت نتوستم وقت گریهازش عکس بگیرم یعنی دلم نیومده.... شما همیشه به پوران لطف داری همیشه
مامی امیرحسین
16 اردیبهشت 91 14:12
عکساتو خیلی خیلی دوست داشتم.بخصوص اونی که پای درخت گرفتی از علی لابلای شاخه های نور.


شما نگاهت قشنگه دوستم
مهسا مامان مرسانا
16 اردیبهشت 91 14:13
عزیز دلم مثل همیشه سخنت زیبا وبی الایش...خیلی دوست دارم پست هات رو.....واییییییییییییییییی خدا واقعا مثل بهشته بود...قربون این پسمل بشم من......چه حالی کرده خوشبه حالش......بی صبرانه منتظر سفرنامه بعدی هستم.....دستت درد نکنه بازم از این عکسهای زیبا بگیر


عزیز دلم ممنون ازین محبت گرم و صمیمانه ت . من هم عاشق پستای شاد عکسای پرانرژی و با سلیقه شما هستم. چشم . عکسا اصلا قابل چشمای نازتو نداره گلم
مامی امیرحسین
16 اردیبهشت 91 14:13
مامانی حالا چی میشد یذره از باقالی پلو بدون باقالیش میدادی علی کوچولومون بخوله؟نه چی میشد واقعا؟


هیچی نمیشه فلذا واقعیت امر اینکه اگه بهشون میدادم که بخولن اونوقت باقالی پلو زعفرونی با روغن کرمانشاهی به مذاق مبارکشون خوش میومد و احتمالا منوی درخواستی بعدی کله پاچه می بود یا یه آب گوشت مشت حالا قانع شدین فاطمه خانوم
مامان رومینا
16 اردیبهشت 91 14:49
خیلی قشنگ بود نوشته هات من که کم آوردم در مقابلت خانمی.فقط زبانم یارای اینو داره که بگه"خوشحالم خوش گذشته و خیلی مناظر زیبایی بود البته مطمئنا عکاسش هم حرفه ای بوده"منتظر سفرنامه بعدی هستیم


چشات قشنگه عزیزم خوشحالم که دوست داشتی.عکسا رو خواهرم گرفته هنر یه جورایی توی ذاتشه. من هم چیزی ندارم بگم در برابر اینهمه لطف جز اینکه بگم خیلی دوستون دارم خودت و دخمل گلت رو
مامان علی خوشتیپ
16 اردیبهشت 91 15:12
خیلی جای قشنگیه.خیلی از دیدنشون لذت بردم ولی قشنگتر از این عکسا نوشته های شما و از اون قشنگتر علی جونه.
راستی شما رشتتون چیه؟فکر کنم ادبیات باشه.درسته؟
همیشه به گردش.خوشیهاتون پایدار


ممنون از نگاه قشنگت به همه چیز و ممنون از اینهمه لطفت به من و پسرم. نه عزیزم من ریاضی خوندم و ریاضی هم تدریس می کنم. البته به ادبیات ایران و ملل جهان بسیار علاقه مندم
الهام مامان رامیلا
16 اردیبهشت 91 15:33
سلام خانم معلم روزتون با تاخیر مبارک باشه
وای که چقدر قشنگ بود خیلی خیلی خیلی علی جان جقدر ناناز شده بود خیلی خوشبحالتان شده بود کاش ما هم آنجا می بودیم خواستم کمی ادبی حرف بزنم راستی مامانی اینجا کجا بود اصلا شما کجا زندگی می کنید که اینهمه قشنگه ما چطوری بیاییم اونجا وای که چقدر حرف زدم ببوس علی ما رو


ممنون گلم ممنون ازینهمه ذوق وتراوش شما حرف زدن عادیت هم قشنگه و ادبی. عزیزم من ساکن شیرازم و عکسا مربوط به بخش "کهمره سرخی" و "سیاخ و دارنگون" حومه شیراز .اگه قابل بدونین وسر فرمون رو بدین سمت جنوب شهر گل و بلبل اونوقت بقیه ماجرا رو بسپرین به ما بقیه ش حله حله دوست. بوسسسسسسسسسسس
مامانی درسا
17 اردیبهشت 91 1:50
مامانی خیلی حای قشنگی بودو عکسا هم معرکه من که انرژی گرفتم . ممنون


چشات قشنگه مامانی.چه خوب که دوست داشتین
مامان نيروانا
17 اردیبهشت 91 10:17
ببين عزيزم من كه هوش از سرم رفت. خداييش ناب ناب بود. عكس، نوشته، روي عكس نوشته، احساس، احساس و باز هم احساس. سپاس بيكران كه ما رو هم با خودت بردي بهشت. من توي فضا معلقم از سكر اين دقايق رفته ، شما كه درش بودين تكليفتون روشن روشنه. جووووونم ماماني، جووونم علي، جووووونم عشق


تراوشات ذهنی شماهم آدم رو هوایی می کنه . همه این زیباییها تقدیم به شما که زیبایی رو می فهمی می نوشی لبریز می شی و می تراوی.... جوووووووووونم دوووووووست
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
18 اردیبهشت 91 4:52
بالاخره موفق شدم بیام و سر حوصله لذت ببرم از این بهشت ناپیدا.
اینقدر قشنگ به تصویر کشیدی که اگه چیزی نوشته نشه هم تصاویر خود گویا باشند و اینقدر زیبا به قلم آوردی که اگر عکسی هم نباشه تصویرش در ذهن نمایان باشد.
همه تجربه هایت سرشار از عشق و شور و مستی باد.آمین.


و شما چقدر قشنگتر به همه چی نگاه می کنی و قشنگتراز اون بیان شیرینت به قول عزیزی سکوت می کنم تا صدای مهربانت در فضا پخش شود.سرمست باشی همیشه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
18 اردیبهشت 91 4:54
مگه این علی آقا شیرین عسل خوشمل جیییییییگر و ضحا خانوم نانازی با اون قیافه حق به جانب دست من نیان.خوب میدونم باهاشون چکار کنم.وااااای همین حالا دهنم آب افتاد.قایم شین که اومدم.


وااااای خدا رحم کنه . خاله باوجود خاله هام و مامانم دیگه چیزی نمونده ازمون شما رحم کنید توروخدا
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
18 اردیبهشت 91 4:59
الحق و الانصاف که اردی بهشت.دستت طلا عزیزم.
خاطرات کودکی ما هم کنار خاطراتت زنده شد.همون از جوی پریدنها و وسطش فرود اومدنها.همون گل بازیها.همون پشه بند زدنهای قیل از غروب و عشق غلطیدن در رختخوابهای خنک عمو و مادر بزرگ.
قیل و قال کودکی برنگردد دریغا.
انشاءالله که کودکیهای شادتری برای بچه هامون به یادگار بذاریم.
یکی از دلایل تعطیلات موقتم همین بوده.برمیگردم و مفصل توضیح میدم برات.


وای عزیزم مستی بهار کودکی.... عزیزم شما که بدتر آدم رو هوایی می کنه من به اندازه یه دفتر ازین پشه بندا خاطره دارم و ازون پریدنها هندونه گاز زدن ها نوشابه با شیشه خوردن ها خاک و گل بازی کردن هاخاله بازی هامون وای که چه زود گذشت ... اگه وب علی نبود مفصل می نوشتم از وقتی که تنها اسباب بازیم یه عروسک پارچه ای بود ولی همه حسهام زنده و فعال همه پوسته ی طبیعت رونرم و لطیف زبر و خشن با همون دستای کوچولو و نحیفم لمس می کردم خیال می کردم تجسم می کردم کودکی می کردم به معنای واقعی ...شور وحال کـودکی برنگردد دریغـا... می دونم و خوشحالم که همیشه بهترین تصمیم ها رو می گیری دوست خوش فکرم . با اینکه عمیقا دلتنگت میشم ولی خوشم با خیالت و خوشحالم از خوشیت hr]

مامانی فری
18 اردیبهشت 91 15:21
خیلی خیلی زیبا و دلشین بود

خوش به حال علی جون با این مامان با احساسش

خصوصی داری


ممنون از نگاه قشنگتون و ممنون از خصوصی
لیلا (مامان آروین )
18 اردیبهشت 91 23:57
وای خدای من فوق العاده بود چه طبیعتی و چه عکسهای هنر مندانه ای علی کوچولوی نازم خیلی خیلی نازه


ممنون عزیزم این چشما و نگاه قشنگه شماست که قشنگ میبینه. ممنون از حضور گرمتون
محيا كوچولو
19 اردیبهشت 91 10:27
سلام خاله جوني
واقعا لذت بردم از ديدن عكسا و نوشته هاتون
خوشبحالتون با اين ذوق و قريحه طبيعت گردي و بهاري نوشتن
فقط از شيرازيها برمياد اين همه ذوق


قابل چشمای شما رو نداشت خاله جونی جای شما خالی ممنون از محبتتون به ما
مامانی وروجک
19 اردیبهشت 91 20:51
بارانی از عشق و نَمی هم ستاره ارزانی تویی که در تبار معصومانه‌ی نگاهت، چشمان

خسته‌ی من ستاره می‌چیند. خوش‌آهنگ‌ترین نغمه‌های هستی نثار قلب خسته و

صبورت. روزِ به اوج نشستنت مبارک
روز مادر بر بهترین مادر معلم دنیا مبارک البته پیشاپیش!


چه پیام تبریک زیبایی .این روز عزیز بر شما مامانی مهربان و دوست داشتنی مبارک. بازم شرمنده کردی عزیز دلم
زهرا از نی نی وبلاگ213
3 خرداد 91 17:49
سلااااااااااام قلم شما هم بسیار خوندنی بود دوست خوبم
پسر نانازی داری
به ما بیشتر سر بزن


نه به زیبایی قلم شیرین شما دوست عزیزم. ممنون که سر زدین. چشم حتما باعث خوشحالیمه
زهرا از نی نی وبلاگ213
6 خرداد 91 18:44
شما لینک شدید عزیزم
امیدوارم دوستهای ماندگاری برای هم باشیم


شما هم جزء دوستای خوب من هستی و ان شالله که دوستیمون ماندگاره. حس خوبی بهت دارم دوست عزیزم
najmeh
25 فروردین 92 12:56
فقط همین بس که بگم وبلاگ نازی داری