علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

روزی که فهمیدم تو در راهی...

آب زنید راه را...   کندوی عسلم سلام هیچ وقت از یادم نمی رود آن دو خط جادویی قرمز. خط اول پر رنگ و خط دیگر که کم کم به وجود آمد جان گرفت...  خیلی وقت بود که منتظرت بودم. می دانستم که می آیی از آن لحظه که نازک شده بودم شفاف چون حباب که به تلنگری از هم می پاشید...از آن لحظه که شکستم در خود (شاید بعدها دلیلش را برایت بگویم بدون سانسور...)  5 سال از زندگی مشترکمان می گذشت با اینکه اطمینان داشتیم از سلامت هردومان (من و پدرت را می گویم) ولی انگار من هنوز آن زنی نبودم که خدا اورا به داشتن فرزند برگزیند.5 سال زمان زیادی نبود برای اینکه یک زندگی شکل بگیرد.اما این اواخر دلم نازک شده بود اما... و به خدا قسم از...
18 دی 1390

از واکسن 4 ماهگی تا اینروزها....

" برای دوست داشتن فاصله ای لازم است. یعنی جایی که من تمام شود و دیگری آغاز..." و پسرم علی، امتداد من است... گل قشنگم سلام؛ قبل از هرچیز ازت عذر خواهی میکنم که اینقدر دیر به دیر و با تاخیر میام و لحظه های قشنگتو ثبت می کنم . ماهی که گذشت دل مشغولی های زیادی داشتم ولی اصلی ترین دلیلش جنابعالی هستین که بسیار عاطفی هستی.اینروزها کلا در آغوش من زندگی می کنی و همه اموراتت اون بالا میگذزه .خیلی ها بهم میگن بغلیش کردی .البته همه ی این حرفها از سر دلسوزی و بخاطر خودمه . ولی  وقتی می بینم آغوش من تا این حد برات گرم و اطمینان بخشه وقتی می بینم که چطور با دستهای کوچیکت بغلم میکنی  و وقتی در آغوشم می خوابی مدام لبخند می زنی...
15 دی 1390

تولد چهارماهگـیت با اندکی تاخیر

                      سلام رویای پاک ؛ چنین شتابان به کجا می روی علی ....اینقدر تندتند بزرگ می شوی که چه؟ بگذار ازتو لبریز شوم بعد ، فرصت زیاد داری برای تاختن! این را من می گویم ، مادرت، زنی  شاید کمی تا قسمتی  خودخواه "در آستانه ی فصلی سرد...!" بادبادکم رها می شود برای خودش.اوج می گیرد... به یاد می آورم اولین روز تولدت را ،آغاز بودنت را که تولد دوباره ی من بود ...  آنروزها که بسیار با احساس الانم غریبه بودم .من بودم و قطره بارانی پاک که بر زندگیم چکیده بود و برایم ارمغانی از بهشت به همراه داشت که بهترین هدیه ام ا...
12 دی 1390

دوودوول کات

    ایـ‗ـن عاشــ‗__‗ــقـانه تـ‗ـریـ‗ـن غــ‗__‗ــزل را .. بـ‗ـا هـ‗ـر قــ‗__‗ــیــدی ... کـ‗ـه دوســ‗__‗ــت مـیــ‗__‗ــداری!... بـ‗ـخــ‗__‗ــوان: دوســ‗__‗ــتـ‗ـت دارم !...   سلام شیرین شیرینم؛ بالاخره پس از تحقیقات عمل آمده توسط من و بابایی و اتفاق نظر با دکترت، تصمیم گرفتیم عملیات ختنه ی گل پسررو در اسرع وقت انجام بدیم. و شما در اولین روز از اولین زمستان زندگیت،یعنی در ١١٥ روزگی، دودول "کات" شدی .  اونروز از صبح که بلند شدی مث همیشه پر انرژی بودی و با ضحی جون مشغول بازی شدین الهی بمیرم که نمی دونستی چه بلایی قراره سرت بیارن مامانــــــــــــــــــــی اینجا ضحی گوشیه ...
10 دی 1390

یلدا

                                                                               آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود، نیاکان ما، بلند ترین شب سال یلدا شب تولد مینو(الهه زن)و میت...
30 آذر 1390

❤بهترین ِ بهترین ِمن❤

... زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و كبود ب ا بنفشه ها نشسته ام س الهای سال ص بحهای زود            ❤ ** ❤   در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام             ❤ ** ❤     ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پر شده ست در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه در فضای خانه كوچه راه در هوا زمین درخت سبزه ...
19 آذر 1390

فردای صد روزگی...

سلام عشق 101 روزه ی من ؛ امشب صد و یک شبه که با خیال تو می خوابم و صبحمو با  چهره ی پاک و نجیب تو آغاز می کنم و با زنگ صدای تو از خواب بیدار میشم.پسرم صد روز رو با هم پشت سر گذاشتیم. سختی ها و خوشیها همیشه در کنار همن خوب و بد انگار این قانونه در طبیعت . روزایی که پشت سر گذاشتیم  پر از شادی و استرس و نگرانی بود . خوبهاش ورود تو به دنیای من بود و ترفیع بابایی انتقال بابایی از بغداد به خرمشهر و بدهاش دوری از بابایی ،تنهایی و دلهره واکسن تو بیماری و تب و... اینروزا عجیب احساس خستگی می کنم. هنوز خونه رو اونجور که دلم می خواد مرتب نکردم. بابایی نیست منم دست تنهام .و من  بازم شرم...
16 آذر 1390