علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

واکسن شش ماهگی

1390/12/12 20:47
3,830 بازدید
اشتراک گذاری

 روزای واکسیناسیونت روزای نفس‌گیر زندگیمه!واکسنهای لعنتی رو هم زدیم خدارو شکریه شش ماهی راحتیم.صبح روزچهارشنبه دهم اسفند با عمو مهدی رفتیم درمانگاه. صدای گریه بچه ها از اتاق معاینه میومد .گل پسرم بغض کرده و متوحش شده بوداز این هیاهو.در گوشت گفتم: مامان جان، من بهت قول می دم که دیگه نذارم به تو هیچ واکسنی بزنن. ما فقط اومدیم راجع به پوف پوف های خوشمزه با آقای دکتر حرف بزنیم. بهت قول می دم باشه؟فورا بغضت رو  خوردی و خندیدی .فدات بشم مامانی حرفام رو عالی میفهمی!

به نظر من بعضی شغلا قساوت خاصی می‌خواد مثلا واکسن‌زنی بهداشت!! موندم اون خانومه چه‌جوری می‌تونه روزی اون‌همه جیغ جیگرخراش فرشته رو بشنوه؟ تازه با مامانایی که گوشه چشمشون اشک جمع شده هم بلند بداخلاقی کنه؟... به خدا، هربار واکسن زدنت یک قدم منو به مرگ نزدیک می کنه. خدا رو شکر، این بار بر خلاف دو بار گذشته از پادرد بعد از تزریق و گریه های جگرسوز خبری نبود. ولی به هر حال، وقت تزریق طبق معمول هر دو پا به پای هم اشک ریختیم. پای پسرم سوراخ شد و قلب من... اومدیم خونه حالت خوب بود تا غروب که کم کم تب همراه با دردت شروع شد . تک تک سلول‌های این تن بینوات درد می‌کردانگار. شب تا صبح هم تب کردی و من مردم... مردم و زنده شدم.درد پاهات تا روز بعد هم ادامه داشت ...

خداروشکر نموداررشدت طبق معمول صعود کرده بود به نمودار بالاتر هزار ماشالله، البته نسبت به ماه گذشته جهشی نداشتی ولی خداروشکر همچنان در جاده سلامت هستی (قد 5/68سانت ، وزن 8300 گرم، دور سر 45 سانت)

به خاطر اولین سرماخوردگیت رفتیم دکتر. ولی دکتر معتقد بود بیماری‌های ویروسی دوره دارن نه دارو! و اصلا تا قبل از 6 ماهگی دارو نمی‌شه به فرشته‌ها داد. لابد علم پیشرفت کرده! بگذریم...

خسته م ازین شب و روز بیداری. تو بعد از گذروندن این کابوس انگارکه آزاد شده باشی از زندان ، بعد از هر جیغت که از سر شوق بود یه "ب"  محکم می گفتی و یه نگاه به من ... ومن نگاه به روی ماهت می‌ندازم و فکر می‌کنم من چه حق دارم که خسته باشم وقتی چشمای یه فرشته دنبالمه؟ ... 

 بهترین نعمت خـدا! بـا تـو، دیگـه از زندگـی چی می‌خوام؟!....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

یاسمن مامان رادین
12 اسفند 90 20:30
قربونش برم.
الهی هیچ وقت هیچ دردی نداشته باشی و سالم و شاد باشی.

رادین من هم واکسی چهار ماهگیش خیلی اذیتش کرد.


خدانکنه خاله جون. ممنون از حضورتون
مامانی وروجک
12 اسفند 90 20:52
وااای این عکسات منو کشته اگه پیشم بودی یه ماج ابدار میکردمت البته شوخی کردم دلم نمیاد نی نی هارو محکم ببوسم!اقا شما هم که انگشت وشصتت از خورده شدن بی نصیب نیستن!خوش تیپ دوستت داریماین واکسن همیشه یه کوهه ارمیا فردا واکسن 4 ماهگیشه ومن غصه هام چند روزیه که شروع شده به امید سلامتی وتندرستی همه ی نی نی ها


خاله اگه دیر بجنبی مامانم یه لقمه م کرده ها بدوبدوبیا. ان شالله که ارمیا هم مث من قویه
مامی امیرحسین
13 اسفند 90 12:38
آخخخخخ که چه شیرین میخندی تو هم مثل امیرحسین من...خاله جون یکم از موهاتو قرض میدی به امیرحسین؟


خاله من خودمم کچلم حالا به مامانم میگم یه عکس سفارشی از بغل موهام بذاره تا شما غصه نخوری!!
مامی امیرحسین
13 اسفند 90 12:40
منم چند تا عکس از نشستن امیرحسین تو حالتای مختلف گرفتم که تصمیم گرفتم براش یه پست بذارم!ببین چقدر مهمه!


معلومه که مهمه پس چی!!! منتظر عکسای خوشملش هستیمممم
مامی امیرحسین
13 اسفند 90 12:41
آخی عزیزدلم...باز خوبه قبل عید زدین و راحت شدین من بیچاره رو بگو روز سوم عید وقت واکسنشه اونم تو مسافرت!برای چهار ماهگی امیرحسین اصلا گریه نکرد امیدوارم 6 ماهگی هم هم!


آخیی بمیرم الهی... ان شالله ایندفعه هم به خوبی میگذره برای امیری خوش خنده
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
13 اسفند 90 13:50
سلام میوه دل.
اوف شدی خاله.
اشکال نداره.برای سلامتیت خوبه.
من فدای اون بغض قورت داده،تو که ما رو کشتی با این تیپ زدن.


آره خاله اوف شدم خیلیم اوف شدم.ممنون از لطفتون قابل شمارو ندارم
مامانی فری
14 اسفند 90 16:52
خاله فدات بشه با اون شلوار جین و کفشهای کنونی خیلی بامزه شدی


خدانکنه خاله جون. فداتون بشم
مامان نیایش
15 اسفند 90 10:52
واقعا خیلی سخته خیلی
منم هر وقت یادم میفته ..............
ان شا الله همیشه سالم باشه گل پسر نازت


ممنون دوست گلم