کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد...
برای تو مینویسم ای عزیز سالهای دور و نزدیك، برای تو كه شیشه قلبت را دیدهام و عطر صداقت معصومانهات در مشامم ماندگار است، برای تو و آن روح كودكیات مینویسم، برای آن قلب كوچكت كه زود میگیرد و این روزها زودتر از آن میشكند، برای آن كودك درونت، كه پرنشاط است و زلال، برای تو و سادگیات مینویسم. مینویسم كه بی مهری دنیا را به دل نگیری .
به دل نگیر خوب من! به دل نگیر نازنین!
برایت نوشتم كه بدانی عزیزی، همچنان كه هستی عزیزی، برای من و بسیار دیگری، و بیشك خودت خوب میدانی...خدا کند که خوب شوی. چرا كه شایسته آرامش است دل دریاییات؛ و بدانی که چه اندازه برای آن دل دریایی و خندههای شادمانه و موج غریب مهربانی چشمهایت دل تنگم، فقط خدا میداند
دوستداشتنیام! تمام دفترهای پنهان من برای تو، خط به خطش محرم چشمهایت! فقط به شرط آنكه بدانم آرام میگیری،آرام می گیرد روح بلندت که الان داردحتی نا نوشته هایم را می خواند .
خدایا من که امسال لحظه تحویل سال ..ازت فقط یک چیز خواستم
سلامتی ..سلامتی ..سلامتی ...و حس خوشبختی و رضایت عمیق .. که همراه باشه با صدای خنده ها و شنیدن شادی همه اون هایی که دوستشون دارم و دوستم دارند . سلامتی برای خودم و همه دوستان و اشنایانی که می شناسم یا اون های که من رو می شناسن و حتی همه اون هایی که تا حالا هم رو نشناختیم... از خدا خواستم بهمون مدام یاد آوری کنه که ما لایق و شایسته همه نعمت های دنیا هستیم و باید تلاش کنیم که به دستشون بیاریم.
خدایا شکرت !!!
و حالا باز هم دستهای دعا
خدایا چقدر خوشحالم خوشحالم برای انسانیت و دست همدیگه رو با مهر و دعا گرفتن که هنوز وجود داره بین ماها ..خوشحالم برای شهاب که خیلیها رو داره که واسش دعا کنن که شماها رو داره ..
و چشم های همتون رو که خط به خط این درددل رو با این دل بزرگ میخونید می بوسم...
هی نوشتم و هی پاک کردم .. دلم می خواست بیام و حال و هوای عید رو بدم بهتون تا تو روزهای بعدی با دل سبک تر بریم سمت بهار.با خاطرات قشنگم از سفر اولم و سفر دوم که انگار قسمتمون نبود که بریم ولی چطور می تونستم بیام بگم بهبه چه بهار دلانگیزی!! اونم وقتی جلوی چشمهام دسته دسته برگهای زرد میریزه پایین عین خزون
تو این روزها....این روزهایی که هنوز خیلی ها با ذوق و شوقی زیاد منتظر روزهای قشنگتر بهار و نم نمک های بارونش هستند ... روزهایی که همه مون با هزار تا امید ،صبح هواشو عمیق می دیم تو سینه و میگیم آخیییش شکرت خدا که تنمون سالمه،امروز رو هم پر از خیر و برکت کن برامون..مسلما کسانی هم هستند که بهارشون هنوز رنگ خزون داره
عزیزی محتاج وملتمس دعایکایک شماست .. هنوز به بیست سالگی قدم نذاشته که بیماریش اون رو در خودش گرفته و به خواب طولانی نزدیک ترش میکنه..درد میکشه ..
شهاب پسر عموی عزیز من داره درد میکشه این روزها .دردی که همه بدنش رو گرفته. که داره جلوتر و جلوتر میبره مریضیش رو ...، یکهو وسط این زندگی ساده اما قشنگشون این درد پیدا شد ..و مادر جوونش خانمی با ارامش و اخلاقی زیباتر از چهره زیباش ..الان این مادر دیوانه وار یک هفته ست منتظر لحظه ایه که خدا رو ببینه و دست شهابش رو توی دست خود خدا بذاره ...
شهاب جان
توی این یک هفته ای که رو تخت بیمارستانی، باور کن که ضربان قلبت رو می شنیدم بارها و تاپ تاپ دلت رو.. با اینکه دکترا میگن قلب تو کمتر از ده درصد کار می کنه با اینکه خیلی ها نا امید شدن از برگشتن دوباره تو به زندگی ... ولی من آفرین گفتم به تو از این که توی تمام این لحظه ها توی دلت به فرشتگان مراقبت گفتی لطفا دست های من رو بگیرید و محکم بغلم کنید و باور کن پر شدم از حس های زیبایی که تو به دنیا داری .....به فرشته های نامرئی که از توسرپرستی می کنند تا بهترین ها رو در دوره عمر زمینی ات تجربه کنی ...
شهاب عزیزم ..مطمئنم خدا ناامیدت نمی کنه از این دریای بزرگ عشقش
تو لایق بهترین های دنیایی....از خدا بخواه چنانکه او هم راضی باشد ....