علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

بچه بادومه، دندونش مغز بادوم!

قبل از هر چیز،  از دوستان گلم که توی کامنت ها اظهار محبت کرده بودند ممنونم و واقعا به داشتن تک تکتون به خودم می بالم و خیلی عذر می خواهم که نگرانتون کردم. این مدت به خاطر شرایط موجود اوضاع روحیم خیلی بهم ریخته بود به عوضش اومدم که خبر خوبی رو بدم: اولین دندون علی امروز درست در هفت ماه و نیمگی درآمد. هورررررررررررررررررررا. دندون پیشین سمت چپ فک پایین امروز لثه رو شکافت و جوانه زد. دلم می خواست ترس از میکرب نبود و یک دل سیر، دندونش روبوس می کردم! تو این مدت  لثه های خوشگلش یه کم متورم شده بود اما از دندون خبری نبود. آب دهانش زیاد شده و تمایلش به گاز گرفتن انگشتان ما نشان از دندونهایی می داد که تو راهن اما هنوز نر...
22 فروردين 1391

شکرانه...

به خدا منم سرگشته ی حیرانت ای دوست... به شهاب من امروز لبریزم! پر از خدا ، پر از بوی ملکوت!!! که مرا می برد به اوج صداقت ها ...مادرانه ها  قدمهایت استوار و وجودت جاودان  شهاب جان! برای مادرت داد بزن خوشبختم ....داد بزن هستم تا تو هستی و زندگی می کنم تا "شقایق هست" ...فریاد کن حتی اگر درد داری !  شهاب عزیز  " بهار ... این مظهر تولد و سرسبزی دوباره آمد تا به تو بگوید  اگر نمی شود همیشه سبز ماند ... می شود دوباره سبز شد"  ............................    به  پسرک مامان ،کوچولوی شیرین  تو مهربان بمان، چون هميشه&zw...
19 فروردين 1391

پاورقی!

خدایا حالم رو چنان خوب کن که بیام و بنویسم ؛ دست و دلم هم به نوشتن نمي‌ره. حرف‌های نگفته زياد داشتم، دارم؛ از سفر با یه دنیا خاطره، از این یک ماه قشنگی که گذشت و شاهد پیشرفتهای پسرکم بودم از عیدیهاش از عکسای اتاق و وسایل پسرم که خیلی وقته قولش رو دادم که بذارم از تجربیات قشنگ غذا خوردنش که بهترین لذتهارو به هردو مون میداد...  خدایا دلم برای دوستام تنگ شده خیلی زیاد دوستایی که اگه چندروز به خونه هاشون سر نمی زدم دلتنگشون می شدم و وقتی بعد از چند روز می آمدم وکلید میانداختم که در رو باز کنم حالم خوب می شد وروحم تازه. خدایا امشب رو واسم چنان خوب کن و حالم رو چنان دگرگون ک...
15 فروردين 1391

کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد...

 برای تو می‌نویسم ای عزیز سال‌های دور و نزدیك، برای تو كه شیشه قلبت را دیده‌ام و عطر صداقت معصومانه‌ات در مشامم ماندگار است، برای تو و آن روح كودكی‌ات می‌نویسم، برای آن قلب كوچكت كه زود می‌گیرد و این روزها زودتر از آن می‌شكند، برای آن كودك درونت، كه پرنشاط است و زلال، برای تو و سادگی‌ات می‌نویسم. می‌نویسم كه بی مهری دنیا را به دل نگیری . به دل نگیر خوب من! به دل نگیر نازنین!   برایت نوشتم  كه بدانی عزیزی، همچنان كه هستی عزیزی، برای من و بسیار دیگری، و بی‌شك خودت خوب می‌دانی...خدا کند که خوب  ‌شوی. چرا كه شایسته آرامش است دل دریایی‌ات؛ و بدا...
15 فروردين 1391

هفت سین ما ...

شهر به من لبخند می زند، همه کوچه ها سرشار از عطر خوش شکوفه های بهاری، " ریه را از ابدیت پر و خالی" می کنم....   تپش قلبت به همراه شکوفه های بهارصورتی پوش همواره پر از طراوت و تازگی ، نازک دلت همیشه خوش و سلامت . عکسهای عید پارسال رو که مرور می کنم، احساس می کنم چه راه درازی رو آمده ایم. سال گذشته، با همه سختی ها و خوبی ها و فراز و نشیب هاش گذشت. من ایمان دارم که امسال، برای همه سال بهتری است. پر از اتفاق های خوب و شاد. چیزی ته دلم، به لطافت بال زدن پروانه ها می لرزه و بشارت می ده که امسال، به لطف خدا سال دیگری است.  از 6 نوروزی که زیر یک سقف بودیم، این سومین هفت سینی بود که توی خونه خودمون چیدیم. سه سال دیگ...
9 فروردين 1391

سال نو مبارک

سلام بر عزیزهای همیشه و هنوز من! نوروز ،شاید همه چیز باشد از شیرینی گس کودکی تاتلخی موقت موهای نقره ای نوروز،شاید رویای مکرری باشد در خواب خواب زندگی !!! و هفت سین! ‌که هر کدام نشانی هستند از آرزوهای ما در سال جدید. سین هایی که سفره‌های نوروزی را با آنها تزئین می‌کنیم. سین‌هایی که هر کدام نشانی هستند از بی‌نشان خاطرات و فرهنگ کهن این سرزمین. سین‌هایی که به دور هم جمع می‌شوند تا در کنار دعای یا مقلب القلوب و الاحوال خواندن و قرآن به دست گرفتن بزرگترها و خواندن دیوان حافظ جلوه‌ای دیگر به خود می‌گیرند. سین‌هایی که متبرک می‌شوند با دعای تحویل سال...    ...
1 فروردين 1391

به بهانه تولدم...

یکسال دیگر از جوانیم گذشت... من آرامتر شده ام ...شاید صاف تر...در شب تولد م سخت در اندیشه ی فردایم...در تب و تاب سفر...در تلاش برای تحقق هزاران آرزو...من همیشه پراز امیدم...همیشه صبور (به علت پایین بودن سرعت نت عکس خرید عیدت و کادو هات رودر پست های بعد میگذارم)  .......................................................................... پی نوشت ١. چه خوب که با تولدم بهار را برایتان به ارمغان می آورم. برای همه دوستانی که خواهند پرسید چند ساله شده ام : من تا الان  تنها 6 ماه و ٢٢روز و ١٨ساعت و٢٢ قیقه  و ١٥ ثانیه  را زندگی کرده ام  و از لحظه به بعد همه روزها روز تولد منست و این پست...
28 اسفند 1390

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

  باز هم صفحه هاي تقويم به آخر رسيد و روزهای آخر سال هم از راه! باز هم يكسال گذشت و رفت و ما مونديم و كارهامون... سال نود، تو هم خیالت خوش! تو سال من بودی ،سال من و پسرم! باورم نمیشه این همون جوجه پنبه ای هست که  سال پیش گوشه ی دلم جا کرده بود!!! الان چندساعته نشستم و زل زدم به این صفحه تا دو سه خط بنویسم که اگه یه روزی خوندی بفهمی حال الانم رو ... عاشق حال و هوای این روزهام. شادم از شادی و تحرک مردم. شادم از بوی عید. عاشق رنگ و بو و حال و هوای گذشته مخصوصا سنین بچگی...  بچه که بودیم از لباس خریدن عید گرفته تا عیدی گرفتن و عذاب کشیدن واسه پیک شادی و شوق چیدن سفره هفت سین و بعضی سالها بیدار بودن موقع سال تحویل ...
23 اسفند 1390

خاکستری ام...

ببخش اگه تلخم... خاکستری ام حس ام رو می گم، خاکستری و بکر. چیزی شبیه قالب جدید وبلاگم، شایدآبی آرام  قدیمش مناسب حال و هوای روحی و شرایط زندگیمون بود  آرام اما مملو از هیجان (پارادوکس قشنگه زندگیم) و تلاشی فزاینده برای رسیدن به موقعیت فعلیمون... نمیدونم از 10 روز پیش به این طرف چه چیزهایی تغییر کرد که من رو به این حس ناب رسوند. من برای تک تک این احساساتم ارزش قائلم و معتقدم این ها بخش بزرگی از هویت من هستند، ولی براشون یه فایل جدا باز کردم، که باشند و ابراز بشند ولی در محدوده خودشون، من باید به فایل های دیگه شخصیتم هم برسم.دیروز که دستم در گرمای دست کوچک تو آرام گرفته بود به تو فکر می کردم و به نتایج خوبی هم رسیدم، از ...
23 اسفند 1390